بازگشت

عمر بن سعد و مأموريت او به كربلا


طبري مي نويسد: پسر زياد فرماني نوشته و ايالت ري را به پسر سعد واگذار نمود و او را مكلف داشت كه به جنگ حضرت ابي عبدالله الحسين روانه گردد، ابن سعد خواستار عفو و اغماض از اين مأموريت گرديد، پسر زياد گفت اگر چنين است فرمان ايالت را برگردان پسر سعد گفت پس به من مهلت ده تا در اطراف اين كار بينديشم.

گفته اند [1] عمر بن سعد با چند تن از دوستان خود و ناصحين در اين خصوص مشورت كرد آن ها او را از اقدام به اين عمل شنيع سرزنش و ملامت كردند از جمله اين مطلب را با حمزة بن مغيرة بن شيبه (شعبه) مطرح نمود كه خواهرزاده اش بود حمزه به او گفت مبادا بجنگ حسين عليه السلام بروي و رحم خود را قطع كني، زيرا كه اگر كه سلطنت روي زمين از آن تو باشد و دست از آن برداري بهتر است از اينكه بميري و خون ابي عبدالله در گردن تو باشد و نيز به او گفتند پدر تو را از عشره ي مبشره شمرده اند و ششمين كسي است كه به دين اسلام مشرف شده و اكنون سبط ابن جوزي در تذكرة الخواص [2] مي نويسد، ابن زياد عمر بن سعد بن ابي وقاص را با چهار هزار سوار و پياده به جنگ حضرت حسين مأمور نمود و به او گفت «اكفني هذا الرجل» يعني چاره ي كار اين شخص با تو است عمر اين را ناپسند شمرده و از مبارزه و قتال با حسين اكراه داشت و گفت مرا معاف دار پسر زياد گفت تو را معاف نمي دارم و بين دو كار مخير و مختاري يكي قتل حسين و ديگري ولايت ري و خوزستان كه بي انجام اولي قسمت دوم براي تو ناميسر خواهد بود و اگر به مبارزه و قتال حاضر نمي شوي هم اكنون تو را معزول دارم عمر استمهال يكشبه از پسر زياد نمود و او را مهلت داده آن شب را به خود انديشيد در آخر ولايت ري را در برابر قتل حسين عليه السلام براي خود اختيار نمود و گفت من به جنگ حسين عليه السلام مي روم و با او مبارزه و كارزار مي كنم.

عقاد در ابو الشهدا مي نويسد: [3] بعد از اينكه از طرف پسر زياد بحر بن يزيد در


سخت گيري به حضرت حسين تأكيد شد عمر بن سعد وقاص را خواسته و او را به زمين كربلا تكليف كرد و آن وقتي بود كه پسر سعد با چهار هزار سوار نامزد دفع شورشيان ديلم شده بود و در اين موقع حضرت ابي عبدالله به كربلا ورود نموده و به پسر سعد وعده حكومت ري را داده بود عبيدالله به عمر گفت اول بايد كار حسين را تمام كني آنگاه پس از فراغت به جانب ري روانه شوي عمر تقاضاي استعفا نمود. عبيدالله بروحيه و حرص و طمع عمر آگاه بود لذا گفت تو را گذشت نموده و از اين امر عفو مي كنم در صورتي كه فرمان حكومت ري را به من برگرداني؟ عمر از او استمهال نمود تا اينكه با دوستان و رفقاي خود مشورت كند و اين موضوع را با خواهرزاده خود حمزة بن مغيرة بن شعبه به ميان آورد كه او از طرفداران و بزرگترين اعوان معاويه بود حمزه به او نصيحت كرد كه پيرامون نبرد و مقاتله با حسين نگردد و به او گفت به خدا قسم اگر كه تو از دنيا و مال و سلطنت دنيا در صورتي كه براي تو ميسر گردد دست بكشي بهتر از اين است كه خدا را ملاقات كني و خون حسين به گردن تو باشد.

پسر سعد شب را به ناراحتي و ترديد گذرانده و ليكن صبحگاه نزد پسر زياد رفته و به او پيشنهاد كرد از اشراف كوفه كسان ديگري را براي انجام اين خدمت مأمور دارد پسر زياد گفت تو را چاره جز اين نيست يا رفتن به جنگ حسين يا صرف نظر نمودن از حكومت ري بنابراين عمر خود را مهيا برفتن بكربلا نمود وعده ي از اراذل و اوباش را با خود همراه كرده و به مصاحبت عده اي از سپاهيان تجهيزي پسر زياد عازم ارض كربلا گرديد (روز دوم محرم 61 سال هجري).

در اينجا سبط ابن جوزي مي نويسد كه محمد بن سيرين گفت، كرامات علي بن ابي طالب عليه السلام در اين مورد به ظهور رسيد كه روزي عمر سعد را ديد در آن وقت كه پسر بچه اي بود و به او فرمود واي بر تو اي پسر سعد چه خواهد شد تو را روزي تو را به پاي دارند در حالتي كه بين بهشت و دوزخ مخيرت سازند و تو جهنم را براي خود اختيار كني.

خلاصه آنكه پسر سعد دين را به دنيا فروخته و به هواي رياست و امارت موهوم شب تا صبح را به انديشه و مجادله با نفس خود گذرانده و در آخر هواي نفس را بر همه چيز غلبه داده و خود را مهيا براي رفتن به كربلا نموده و پشت پا به همه چيزها زد اين اشعار


را بعضي به پسر سعد نسبت داده اند كه در آن شب انشاد نموده.



فو الله ما ادري و اني لحاير

افكر في امري علي خطرين



ءاترك ملك الري و الري منيتي

ام اصبح مأثوما بقتل حسين



حسين بن عمي و الحوادث جمة

لعمري ولي في الري قرة عين



و ان آله العرش يغفر زلتي

و لو كنت فيها اظلم الثقلين



الا انما الدنيا لخير معجل

و ما عاقل باع الوجود بدين



يقولون ان الله خالق جنة

و نار و تعذيب و غل يدين



فان صدقوا فيما يقولون انني

اتوب الي الرحمن توبة مين



و ان كذبوا فزنا بدنيا عظيمة

و ملك عظيم دائم الحجلين



يعني به خدا قسم نمي دانم چه كنم زيرا كه من در كار خود حيران و سرگردانم و اينك در كار خود نسبت به دو امر مهم و خطرناك مي انديشم كه يكي از آن حكومت ملك ري و ديگري قتل حسين بن علي عليه السلام است آيا ملك ري را ترك كنم و از حكومت آن صرف نظر نمايم در صورتي كه منتهي آمال و آرزوي من است يا اينكه خود را دچار و گرفتار گناه و عمل ناروائي كنم كه آن كشتن حسين است، حسين عموزاده من است و قتل او در بين حادثه ها حادثه مهمي است به جان خودم قسم و ليكن براي من درري نور ديده و روشني چشم است و از طرفي يقين دارم كه خداوند عرش و پروردگار جهان خطاها و لغزش مرا مي آمرزد اگر چه من در گناهان خود ستم كارتر از تمامي جن و انس باشم بدانيد جز اين نيست كه دنيا خير و خوبي است كه به زودي و به فوريت به دست مي آيد و آخرت نسيه و بعد از اين است و شخص عاقل نقد را به نسيه نمي فروشد مردم مي گويند كه خدا آفريدگار بهشت و دوزخ است و گناه كار را شكنجه و عذاب مي كند و دست هاي ايشان را به زنجير آتش مي بندد پس اگر راست گفتند در آنچه مي گويند بيقين كه من توبه و بازگشت مي كنم به جانب خداوند بخشاينده و آمرزگار توبه و بازگشت خوار و زاران و اگر دروغ گفتند كه ما رستگار شده و موفقيت يافته و بدنيائي عظيم و ملك و دولتي كه هميشه و بادوام است رسيده و مستفيض شده ايم اين بيانات نشان مي دهد كه اين نانجيب بي دين تا چه اندازه بي عقيده و نادرست و بي اعتقاد بوده و تحت تسلط و نفوذ شيطان


و هواي نفس و بيخبري از خدا و دين در آمده در صورتي كه اين اشعار گفتار خود او باشد و اگر هم از او نيست باز معتقدات پوچ و باطل او همين بوده كه در اين ابيات آشكار شده.

سپهر در ناسخ التواريخ جلد ششم و ابي مخنف در مقتل خود مي نويسند كه در خبر است پسر سعد وقتي اين اشعار را مي خواند هاتفي ندا داده و اين اشعار را براي او قرائت كرد.



الا ايها النغل الذي خاب سعيه

و راح من الدنيا ببخسة عين



ستصلي جحيما ليس يطفي لهيبها

و سعيك من دون الرجال يشين



اذا كنت قاتلت الحسين بن فاطم

و انت تراه اشرف الثقلين



فلا تحسبن الري يا اخسر الوري

تفوز به من بعد قتل حسين



يعني اي نانجيب كينه توز پست فطرت كه كوشش و سعي تو باعث يأس و نوميدي تو شده و از دنيا در عين زيانكاري و خسارت بيرون رفته اي و به زودي در آتش سوزاني در مي آئي كه زبانه آن خاموش شدني نيست و سعي و كوشش تو نزد مردمان پست هم معيوب و فاسد است وقتي كه تو حسين پسر فاطمه را كشتي در صورتيكه تو او را شريفترين مردمان در ميان جن و انس مي شماري پس گمان مبر كه تو درباره آرزوي خودت موفق شوي و پس از قتل حسين به اين آرزو برسي و يقين بدان كه تو از زيانكارترين مردمان خواهي بود كه پاداش تو نيران غضب كردگار عالميان است با اين وصف پسر سعد تمام شب را با خود مي انديشيد و حكومت ري را با قتل حسين موازنه نموده و در انديشه مي سنجيد و بين خوف و رجا و طمع و طلب بود تا پايان فكر خود را براي رفتن بصحراي كربلا و قتل حضرت سيدالشهدا مهيا ديده و صبحگاه نزد پسر زياد آمد، عبيدالله گفت كيست كه فرمان حكومت ده ساله ري را بستاند و حسين بن علي را به قتل رساند، پسر سعد گفت من در پذيرفتن اين عمل حاضرم و اكنون مهياي اين كارم.


پاورقي

[1] منتخب التواريخ ص 185.

[2] تذکرة الخواص ص 257.

[3] ابو الشهداء ص 195.