بازگشت

خبر ورود حضرت سيدالشهداء به زمين كربلا و نامه پسر زياد به آن حضرت


خوارزمي در مقتل خود مي نويسد حر بن يزيد وقتي كه با موكب امام عليه السلام به كربلا رسيد خبر ورود آن حضرت را به پسر زياد گزارش داد، عبيدالله نامه اي به حضرت بدين مضمون نوشته و فرستاد:

«اما بعد يا حسين فقد بلغني نزولك بكربلا و قد كتب الي اميرالمؤمنين يزيد ان لا اتوسد الوثير و لا اشبع من الخمير


حتي الحقك باللطيف الخبير او ترجع الي حكمي و حكم يزيد بن معاويه [1] ، يعني اي حسين به من خبر دادند كه تو به كربلا ورود نمودي يزيد به من نوشته كه خواب و خور را بر خود قرار ندهم تا اينكه تو را بخداي خيبر و آگاه برسانم يا اينكه بحكم من و حكم يزيد در آئي.

وقتي اين نامه به امام عليه السلام رسيد دور افكنده و فرمود «لا افلح قوم اشتروا مرضاة المخلوق بسخط الخالق» يعني رستگار نمي شوند مردمي كه خوشنودي مخلوق را برضاي خالق خريدند، فرستاده درخواست جواب نمود، امام فرمود «لا جواب له عندي لانه قد حقت عليه كلمة العذاب» رسول به نزد پسر زياد آمده از چگونگي او را خبر داد او بغضب در آمده پس از آن ياران و ندماء و همدستان خود را گرد آورده به آن ها گفت اي گروه مردم كيست از شما كه مبارزه و جدال با حسين را عهده دار گردد تا اينكه او را بهر ولايتي كه خواهد اختياردار و فرمانگذار كنم در آن ميان كسي او را جواب نداد، پس از آن روي خود را به عمر بن سعد وقاص [2] كرد كه پسر زياد چند روز پيش از آن فرمان ولايت ري


را به نام او صادر كرده و امر به حرب ديلم داده بود و آن را بتاخير افكنده و موكول باشتغال او در امر حسين عليه السلام داشته نموده گفت اي پسر سعد تو از براي اين امر از هر جهت شايسته تري و اينك مأموري كه براي انجام كار حسين به كربلا رهسپار شوي و پس از فراغت تو از آن كار آنگاه بصوب مأموريت خود روانه گردي.


پاورقي

[1] فوائد شيخ جعفر ص 325.

[2] عمر پسر سعد بن ابي‏وقاص است که روز قتل عثمان متولد شده و بعضي ولادت او را روز مرگ عمر شمرده‏اند که در اين صورت در واقعه کربلا بيست و شش ساله يا سي و هشت ساله بوده و او کسي است به طوري که شيخ صدوق در امالي از اصبغ بن نباته روايت کرده اميرمؤمنان در منبر کوفه به پدرش سعد وقاص در آن روز که در خطبه فرمود سلوني قبل ان تفقدوني او از حضرت سؤالي کرد امام جواب داده و فرمود ان في بيتک لسخلا تقتل الحسين ابني يعني در خانه تو سخله (بره گوسفند) ضعيف و پست) ايست که حسين پسر مرا مي‏کشد شيخ مفيد در ارشاد مي‏نويسد که عمر سعد به حضرت سيدالشهداء عرض کرد جمعي از سفهاء گمان مي‏کنند که من قاتل تو هستم حضرت فرمود آن‏ها سفهاء نيستند بلکه علما مي‏باشند در پايان کار عمر بعد از واقعه کربلا دچار شماتت و انگشت‏نما شدن و مسخره پچه و هدف سنگ و چوب آن‏ها در کوچه‏ها بود تا در سنه 66 هجري به دست مختار بن ابو عبيده ثقفي به دست ابوعمره يکسان تمار ببدترين وجه کشته شد صاحب بذکرة الخواص مي‏نويسد بعد از آن که پسر زياد عبدالله عفيف را کشت پسر سعد از پيش برخاسته به طرف خانه‏اش بت روانه شده در راه مي‏گفت سرانجام کار هيچکس مثل من نشد که فرمان عبدالله پسر زياد ظالم و فاجر و فاسق را بودم و نافرماني خداي حاکم عادل را نمودم و قطع رحم و قرابت شريفه کردم بعد از آن مردم از وي نفرت گرفته و هر وقت در معبري مي‏گذشت مردم از او روي مي‏گردانيدند و بهر مسجد پيشرفت از او کناره مي‏کردند و او را لعن مي‏نمودند و بچها باو سنگ مي‏زدند بدين حال خانه‏نشين شده تا بقتل رسيد.