بازگشت

نماز گذاردن حر با سپاه خود در عقب امام


در امالي صدوق و مثيرالاحزان ابن نما [1] است كه حر گويد: وقتي كه حضرت ابي عبدالله به منزل رهيمه [2] رسيد من به فرمان پسر زياد با لشگر به قصد او حركت كردم در اين اثنا ندائي شنيدم كه مرا گفت: «يا حر ابشر بالجنة» اي حر بشارت باد تو را به بهشت حر گويد من به هر طرف نظر انداختم كسي را نديدم با خود گفتم اي حر مادرت به عزايت بنشيند تو به جنگ پسر پيغمبر مي روي و مژده بهشت مي شنوي هم او گويد هنگام ظهر امام از براي نماز در آمد من سلام داده جواب شنيدم امام به من فرمود: كيستي، عرض كردم حر بن يزيد رياحي امام فرمود بجنگ ما آمده اي يا به ياري ما عرض كردم يا بن رسول الله به جنگ شما مأمورم و به خدا پناه مي برم از اينكه در قيامت از قبر در آيم و پيشاني من بسته و دستهايم به گردنم مغلول گرديده باشد و بروي در آتش جهنم در آيم سپس عرض كردم يا بن رسول الله به كجا روانه اي بهتر آن است كه بحرم جدت بازگشت كني، آن گاه امام بفرزند خود علي دستور داد اقامه نماز گفت و مرا فرمود اگر خواهي با لشگر خود جداگانه صف بسته و نماز كن من عرض كردم بحضرتت اقتدا خواهم كرد، امام بهر دو لشگر امامت فرمود و نماز ظهر را به جا آورديم و آن حضرت به سراپرده خود روانه شد اصحاب و حضرتش گرد آمدند، حر در اين اثنا به خيمه خود رفته پانصد تن به گرد او در آمده و پانصد نفر ديگر براي حفاظت صف كشيدند و هر يك از افراد سپاه عنان اسب خود را گرفته و در سايه اسب جايگزيدند تا اينكه وقت نماز عصر رسيد امام فرمود براي حركت خود را مهيا سازند و پس از اداي نماز به راه افتند در اين وقت هم امام به امامت هر دو سپاه نماز گذارده و بعد از سلام نماز روي به جانب مردم نموده پس از حمد و ثناي خدا فرمود: [3] «اما بعد ايها الناس فانكم ان تتقوا لله و تعرفوا الحق لاهله يكن ارضي الله عنكم و نحن اهل بيت محمد صلي الله عليه و آله اولي بهذا الامر عليكم من هؤلاء المدعين ما ليس لهم و السائرين فيكم بالجور و العدوان


فان ابيتم الا الكراهة لنا و الجهل بحقنا و كان رايكم الان غير الذي اتتني به كتبكم و قدمت علي به رسلكم انصرفت عنكم».

يعني اي گروه مردم اگر شما از خدا ميترسيد و حق را از براي اهل آن مي شناسيد و خدا را از خود راضي مي خواهي ما اهل بيت محمد صلي الله عليه و آله شايسته تر به اين امر بر شمائيم تا اين مردمي كه ادعا مي كنند چيزي را كه حق آن ها نيست و اكنون به جور و ستم و تجاوز از حدود و احكام الهي در ميان شما رفتار مي كنيد و به راه عناد و مخالفت مي روند اينك اگر شما ورود ما را به اين سرزمين ناپسند مي شماريد و حق ما را ندانسته و مجهول مي انگاريد و راي و عقيده شما جز آن است كه نامه هاي شما از براي من آورده و از گفتار و عهد و پيمان خود پشيمان شده ايد و به آنچه كه فرستادگان شما بر من رسانده و نزد من خبر آورده اند موافق نيستيد من از شما منصرف شده و برگردم.

حر عرض كرد يا بن رسول الله به خدا قسم كه مرا از اين نامه ها و فرستادگان خبري نيست و از آن ها بي اطلاعم، امام فرمود يا عقبة بن سمعان اخرج الخرجين الذين فيها كتبهم الي، عقبه دو خورجين كه از نامه هاي اهل كوفه پر و مملو بوده در آورده نزد حر بن يزيد ريخت، حر گفت من از آن هائيكه اين نامه ها را نوشته اند نيستم [4] و براي من در اين وقت مراجعت به كوفه ممكن نيست اما شما را ممكن است كه طريقي را جز اين بگيريد و به هر جا كه خواهيد برويد تا من به پسر زياد بنويسم كه حسين در راه با من مخالفت نمود و من به او دست نيافتم و تو را به خدا قسم مي دهم درباره خودت و كسانت پس از آن امام عليه السلام راهي را غير از آن طريق در پيش گرفت كه به حجاز برگردد و تمام شب را خود با اصحابش طي طريق نمودند صبحگاه ديدند كه باز حر بن يزيد با سپاه خود در جلو آن ها پديدار گرديد، امام فرمود اي پسر يزيد چه شد تو را كه از قصد خود برگشتي، حر عرض كرد: اينك از پسر زياد به من نامه اي رسيد كه مرا در امر تو سخت بزحمت انداخته و با من ديده باني گماشته و جاسوساني واداشته كه از تو جدا نشوم تا كار را يكسره كنم.


خوارزمي در مقتل خود مي نويسد [5] : وقتي حر بن يزيد رياحي با حضرت ابي عبدالله بناي سخت گيري را گذاشت و مانع حركت گرديد امام عليه السلام به او فرمود: ويلك ماد هاك الست قد امرتنا ان نافذ علي غير الطريق فاخذنا و قبلنا مشورتك يعني واي بر تو چه شد ترا آيا به ما دستور ندادي كه به بيراهه حركت كنيم و ما بيراهه را گرفتيم و مشورت تو را پذيرفتيم حر عرض كرد اي پسر رسول الله راست مي گوئي و تصديق دارم، ليكن اين نامه امير است كه به من رسيده و بر سهل انگاري و سست گيري من در كار حضرتت ايراد كرده و دستور داده كه به تو سخت گيري كنم، امام فرمود پس بگذار كه ما بقريه نينوا يا غاضريه وارد شويم، حر عرض كرد نه به خدا قسم يا ابا عبدالله من نمي توانم چنين كاري بكنم زيرا كه پسر زياد بر من عيون و جاسوساني گماشته، مردي از اصحاب امام كه او را زهير بن قين بجلي مي گفتند عرض كرد: يا بن رسول الله بگذاريد ما با اين مردم مبارزه و كارزار كنيم زيرا كه مبارزه و جنگ اين ساعت ما با آن ها آسانتر است از جنگي كه با آن ها بعد از اين پيش آمد مي نمايد.

امام عليه السلام فرمود يا زهير راست مي گوئي و ليكن من دست به كار جنگ با آن ها نخواهم شد تا اينكه آن ها شروع به جنگ و جدال نمايند زهير عرض كرد پس ما برويم تا به كربلا برسيم كه در كنار فرات است.

و نيز در احتجاج حر با حضرت ابي عبدالله مي نويسند: حر عرض كرد يا بن رسول الله پسر زياد به من فرمان داده كه از تو جدا نشوم و در هر جا با تو باشم و مفارقت نكنم تا وقتي كه به كوفه در آئي و در مجلس عبيدالله حاضر شوي، امام عليه السلام در خشم شده و فرمود: الموت ادني اليك من ذلك يعني مرگ از اين آرزو به تو نزديكتر است آن گاه امام به اصحاب خود دستور فرمود كه برخيزيد و كوچ كنيد اصحاب و همراهان امام برخاسته خود را مهياي حركت نمودند و به راه افتادند چون قدري رفتند لشكر حر پيش آمده سر راه گرفتند و مانع حركت آن ها شدند امام عليه السلام فرمود: يا حر ثكلتك امك ما تريد يعني اي حر مادرت به عزايت بنشيند چه اراده داري حر عرض كرد [6] يا ابا عبدالله اگر


جز تو كسي از عرب نام مادر مرا به زبان مي گذراند يقين كه مادر او را به سوگواري و گريه و زاري بر او ياد مينمودم و آن هر كس كه بود و ليكن قسم به خدا در خور من نيست كه مادر تو را به نيكوترين وجهي كه مقدور من است نام برم.

امام عليه السلام فرمود پس اكنون چه خواهي كرد حر عرض كرد خواهم كه تو را نزد پسر زياد برم امام فرمود: اذا و الله لا اتبعك فقال اذا و الله لا ادعك يعني كه من از تو متابعت نخواهم كرد حر عرض كرد پس من قسم به خدا كه از تو دست نخواهم برداشت و تو را واگذار نخواهم اين حرف سه بار ما بين امام عليه السلام و حر تكرار شد و ليكن در آخر حر عرض كرد راستي و صداقت اين است كه من امر ندارم كه با تو بجنگم و ليكن تنها مأمورم كه از تو جدا نشوم تا تو را وارد كوفه كنم هم اكنون اگر حضرتت حاضر نيست و از آن امتناع دارد پس براهي روانه شويد كه وارد كوفه نشويد و به مدينه هم برنگرديد تا كار به انصاف بين من و شما شده باشد و آنگاه من به عبيدالله مي نويسم و تو هم اگر خواستي بيزيد يا به پسر زياد بنويس پس از آن من اميدوارم كه خداوند كار را به طوري پيش بياورد كه من به سلامت گذشته و درباره ي حضرتت به امري ناگوار دچار نگردم.

چنانكه نوشته اند [7] پس از آن موكب امام از جاده عذيب و قادسيه كج كرده و رو به طرف دست چپ رفتند كه آن جز بيابان چول و وادي خطرناك نبود همراهان حر نيز دوش به دوش راه مي پيمودند تا در منزل بيضه [8] رسيدند و در آنجا امام عليه السلام باز براي اصحاب خود و اصحاب حر خطبه اي قرائت فرمود بدين مضمون:


پاورقي

[1] مثيرالاحزان ابن نماي حلي ص 44 چاپ نجف.

[2] رهيمه مصغر مزرعه‏اي است نزديک کوفه.

[3] بلاغة الحسين خطبه 4 بذي حسم لما صلي بالحر و اصحابه ص 31.

[4] فصول المهمه ابن صباغ مالکي ص 173 چاپ نجف.

[5] مقتل خوارزمي جلد اول ص 234 چاپ نجف.

[6] قال الحر ما لو غيرک من العرب يقولها و هو علي مثل هذه الحال التي انت عليها ما ترکت ذکر امه بالثکل کائنا من کان و لکن و الله مالي الي ذکر امک من سبيل الا باحسن ما اقدر عليه.

[7] طبري در تاريخ خود اصل خطبه در بلاغة الحسين صفحه 33 و 34.

[8] (بيضه محلي است بين غديب و واقصه در ارض حزن از ديار بني يربوع).