بازگشت

در ملاقات و برخورد موكب امام بحر بن يزيد رياحي وسواران او در منزل شراف


به طوري كه مذكور شد به امر امام عليه السلام در منزل واقصه و بركه و آبار كه منزلي است بين بطن عقبه و شراف حضرت امر فرمود در آنجا خيمه و خرگاه برافراشتند و شب را درآنجا گذرانده بامدادان امر داد كه هر قدر ممكن است آب با خود بردارند پس از آن


از آنجا كوچ فرموده و طي طريق مي نمودند تا روز به نيمه رسيد در اين اثنا يكي از اصحاب امام عليه السلام صدا را به تكبير بلند نموده و الله اكبر گفت امام فرمود چه ديدي كه از راه شگفت تكبير گفتي عرض كرد نخلستاني را مي بينم كه پيشتر از اين در اين راضي نديده بودم چند نفر ديگر هم چنين گفتند كه ما هيچ وقت در اينجا نخلستاني نديده بوديم حضرت به اصحاب فرمود خوب نگاه كنيد عده اي گفتند ما جز گوش اسب و نوك نيزه چيزي نمي بينيم امام فرمود قسم به خدا كه جز اين نيست پس از آن فرمود: «ما لنا ملجاء نلجاء اليه و نجعله في ظهورنا و نستقبل القوم بوجه واحد» يعني براي ما پناهگاهي نيست كه به آن پناهنده شويم و آن را در پشت سر خود قرار دهيم و از يك طرف با اين قوم روبرو شويم اصحاب عرض كردند چنين است.

ابومخنف گويد اينجا ثعلبيه بود كه امام عليه السلام با حر و همراهان او تلاقي نمود و همين جا بود كه مردي نصراني با مادرش به خدمت امام رسيده و به دين اسلام تشرف يافت و هنگامي كه در ثعلبيه نشسته بودند از دور سياهي به نظر آوردند امام از ياران خود پرسيد كه اين سواد چيست، آنان عرض كردند ما را علمي بدان نيست، امام فرمود دوباره نظر كنيد عرض كردند سواراني هستند كه رو به جانب ما مي آيند، حضرت فرمود راه را كج كنيد عرض كردند آنان كه ما را ديدند نيز از راه كج نموده به جانب ما عدول نمودند و در آن وقت سواران هزار تن بودند كه مقدم و سر كرده و فرمانده آنان حر بن يزيد رياحي بود سواران رسيده در برابر حضرت و همراهانش صف كشيده اظهار تشنگي و عطش نمودند امام عليه السلام فرمود همگي را آب دهند حتي اسبان آن ها را هم سيراب كنند.

سيد بن طاوس [1] در لهوف مي نويسد: حضرت ابي عبدالله در دو منزل بكربلا مانده بحر بن يزيد برخورد نمود كه با او هزار سوار بود حضرت به او فرمود [2] «النا ام علينا»


آيا با مائي يا بر مائي حر عرض كرد بل عليك بلكه بر شما هستم ابي عبدالله عليه السلام فرمود «لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم» پس از آن سخناني بين او و امام عليه السلام رد و بدل شد تا اينكه حضرت فرمود حال كه شما برخلاف آن چيزي هستيد كه به من نوشتيد پس بگذاريد كه من از آن جائيكه آمده ام دگر بار بهمان جا برگردم حر و يارانش از امام ممانعت نمودند و عرض كردند يا بن رسول الله پس راهي را پيش گير كه نه تو را به كوفه وارد كند و نه به مدينه برساند تا اينكه من از پسر زياد عذر حضرتت را بخواهم باينكه مرا در طريق خود مخالفت فرمودي پس با حضرت طريق مساهله را پيش گرفته و همدوش يكديگر بودند تا اينكه به عذيب الهجانات رسيدند و در آنجا نامه اي از پسر زياد رسيد كه حر را درباره آن جناب سرزنش و ملامت كرده و امر به سخت گيري نموده بود حر ديگر باره به حضرت و اصحاب او متعرض شده و مانع از حركت آن جناب گرديد امام عليه السلام فرمود آيا به ما امر نكردي كه از اين راه عدول كنيم حر عرض كرد بلي و ليكن اكنون نامه امير عبيدالله به من رسيده و به من دستور داده كه حضرتت را در مضيقه بگذارم و بر شما سخت گيري كنم و در ضمن جاسوسان و ديده باناني هم بر من گماشته.

چنانكه نوشته اند [3] بعد ازاينكه سپاهيان حر بامر امام عليه السلام در آن شدت گرما در محل موسم بذوخشب سيراب شدند حتي تمام مركوب را هم سيراب نمودند چنانكه علي بن طعان محاربي گويد من با لشگر حر بودم و از همه ديرتر رسيدم امام عليه السلام وقتي مرا ديد و حالت تشنگي مرا با اسبم مشاهده فرمود دستور داد شتر راويه را خوابانيده مرا آب دادند پس از آن فرمود لب راويه را برگردان تا آب بهتر جاري شود من درست نمي دانستم امام عليه السلام از جاي خود برخاسته و به دست مبارك آن را ترتيب داد تا من سيراب شدم و اسب خودم را هم سيراب نمودم و در اين اثنا موقع نماز در رسيد امام عليه السلام بحجاج بن مسروق دستور اذان داد و هنگام اقامه آن حضرت ارار و رداي خود را در برنموده نعلين بپا كرد و براي نماز مهيا شد و بعد از نماز فرمود:

ايها الناس لم تكم حتي اتتني كتبكم و قدمت علي رسلكم ان اقدم علينا فليس لنا امام لعل الله ان يجمعنا و اياكم علي الهدي و الحق فان كنتم علي


ذلك فقد جئتكم فاعطوني ما اطمئن اليه من عهودكم و مواثيكم و ان لم تفعلوا و كنتم لمقدمي كارهين انصرفت عنكم الي المكان الذي جئت منه.

يعني اي مردم من به اينجا نيامدم مگر وقتي كه نامه هاي پي در پي شما به من رسيد و فرستادگان پشت سر هم شما نزد من آمد كه نزد ما بيا زيرا كه براي ما امام و پيشوائي نيست و بر حضرتت واجب است كه بيائي شايد كه خدا بين ما و شما گرد آورده و وسيله هدايت ما فراهم آيد و ما به حق نزديك شويم پس اكنون اگر كه بر سر عهد خود هستيد اينك من به نزد شما آمده ام و بر شما است كه موجبات اطمينان خاطر مرا از آن عهد و پيمان هاي خود فراهم سازيد و اگر بر سر عهد خود نيستيد و از آمدن من به اينجا كراهت داريد اينك بازگردم به همان مكاني كه از آنجا آمده ام، گويند كه از براي حر و همراهانش در برابر بيانات امام عليه السلام جوابي نبود.

سيد مي نويسد [4] امام عليه السلام بعد از سخت گيري كه از طرف حر بن يزيد بعمل آمد برخاست در ميان اصحاب خود خطبه اي خوانده خداي را ستايش و ثنا گفت و جدش را ياد نموده بر او صلوات فرستاد پس از آن فرمود «انه قد نزل بنا من الامر ما قد ترون و ان الدنيا قد تغيرت و تنكرت و ادبر معروفها و استمرت حذاء و لم يبق منها الا صبابة كصبابة الاناء و خسيس عيش كالمرعي الوبيل الا ترون الي الحق لا يعمل به و الي الباطل لا يتناهي عنه ليرغب المؤمن في لقاء ربه محقا فاني لا اري الموت الا سعادة و الحياة مع الظالمين الا بر ما».

يعني اي اصحاب من اين است شدت و بلائي كه به ما نازل شده و پيش آمدي است كه مي بينيد و مشاهده مي كنيد اكنون روزگار تغيير كرده و خود را به تنكر و ناشناسي زده دنيا از خوبي پشت كرد و برگشتگي خود را ادامه داد و از آن جز ته پياله اي باقي نمانده و جز عيشي پست و زندگاني باخفت و خست و چراگاهي پر و بال باقي نيست و آن را آنقدر ارزشي نيست كه شخص تن خود را در برابر آن بخواري دهد آيا نمي بينيد حق را كه


بدان عمل نمي شود و باطل را كه از آن جلوگيري نمي گردد تا اينكه رغبت كند مومن در لقاي پروردگار خود در حالتيكه محق است و اكنون من مرگ را جز سعادت نمي بينم و زندگاني با ستمكاران را جز خستگي و ذلت چيزي نمي شمارم.

در اين وقت زهير بن قين [5] به پاي خاسته و به ياران خود گفت آيا شما حرف مي زنيد يا من حرف زنم گفتند بلكه تو حرف بزن او حمد و ثناي خدا را به جا آورد و پس از آن عرض كرد يابن رسول الله هداك الله خداوند تو را به راه خير هدايت فرمايد ما گفتار حضرتت را شنيديم اگر كه دنيا براي ما هميشه و دوام باقي ماند و ما در آن مخلد بمانيم يقين بدان كه ما به آن پشت پا زده و قيام و كشته شدن با تو را بر اقامت در دنيا اختيار خواهيم نمود پس از آن امام درباره او دعاي خير فرمود و پس از آن هلال بن نافع بجلي برخاسته عرض كرد، «و الله ما كرهنا لقاء ربنا و انا علي نياتنا و بصائرنا نوالي من والاك و نعادي من عاداك» يعني قسم به خدا كه ما ديدار پروردگار را مكروه نمي شماريم و مرگ را بر خود ناگوار نمي دانيم و ما بر نيت هاي پاك و صادقانه خود باقي و برقراريم و بصيرت و بينشي استوار داريم دوستيم با كساني كه تو را دوست دارند و دشمنيم با كسانيكه تو را دشمن دارند آنگاه برير بن خضير همداني قيام نموده و عرض كرد «و الله يا بن رسول الله لقد من الله بك علينا ان نقاتل بين يديك فينقطع منك اعضائنا ثم يكون جدك شفيعنا يوم القيمة» يعني اي پسر رسول خدا قسم به خدا كه خداي سبحان بر ما منتي عظيم نهاد كه براي ما فراهم ساخت پيش روي حضرتت مقاتله و كارزار كنيم و جان خود را نثار سازيم و در راه تو اعضاي ما قطعه قطعه شود تا اينكه در روز قيامت جد تو شفيع ما گردد، خلاصه آنكه اصحاب وفادار و جان نثار حضرت ابي عبدالله السلام هر كدام مراتب اخلاص مندي و صدق نيت و صفا و وفاي خود را در اين وقت به معرض بيان و اظهار در آوردند و از


امام عليه السلام دعاي خير درباره آنان به ميان آمد.


پاورقي

[1] لهوف ص 33.

[2] قال عليه‏السلام علينا ام لنا فقال الحر و الله يا بن رسول‏الله لقد بعثت لقتالک و اعوذ بالله ان احشر من قبري و ناصيتي مشدودة الي و يدي مغلولة الي عنقي و اکب علي حر وجهي في النار

يعني امام فرمود اي حر آيا به جنگ ما آمده‏اي يا بياري ما حر عرض کرد اي پسر رسول خدا مرا به جنگ تو فرستاده‏اند و پناه مي‏برم به خدا از اينکه من از قبر در آيم و پيشانيم بسته بگردنم و دو دست من هم بزنجير آتش در گردنم بسته باشد و مرا بروي در آتش جهنم بيندازند.

[3] ناسخ التواريخ جلد 6.

[4] لهوف سيد بن طاوس - بلاغة الحسين خطبة في ادبار الدنيا و بعضي مي‏نويسند که امام ع اين خطبه را در ورود به زمين کربلا انشاء فرمود.

[5] فقام زهير بن قين فقال لاصحابه اتتکلمون ام اتکلم قالوا بل تکلم فحمد الله و اثني عليه ثمال قد سمعنا هداک الله يا بن رسول‏الله مقالتک و الله لو کانت الدنيا لنا باقية و کنا فيها مخلدين الا ان فراقها في نصرک و مواساتک لاثرنا النهوض معک علي الاقامة فيها فدعي له الحسين فقال له خيرا.