بازگشت

دستگيري و آزار هاني


ابن نما مي نويسد هاني را در يكي از خانه ها انداخته درها را بر او بستند و پاسبان بر آن گماشتند، در اين بين اسماء خارجه برخاسته به عبيدالله گفت مگر ما فرستادگان حيله و مكر بوديم كه ما را وادار كردي هاني را آورديم و اينك سر و صورت او را به خون آغشته نمودي و هم اكنون قصد قتل او را داري، عبيدالله ديگر باره بخشم آمده گفت تو هم در اينجائي، امر كرد او را زدند و بقيد و بند افكندند و گفت انا لله و انا اليه راجعون الي نفسي انعاك يا هاني محمد پسر اشعث كه در آنجا حضور داشت گفت از من جز اطاعت امير كار ديگري برنمي آيد ولي عمرو بن حجاج گويا كه از پسر زياد بعد از ورود هاني عذر خواسته بود.

ابي مخنف مي نوسيد، در اين بين منادي در ميان قبيله مذحج ندا داد كه هاني را كشتند، عمرو بن حجاج كه داماد هاني و واسطه امر براي بردن او به پيش پسر زياد بود وقتي اين خبر را شنيد با چهار هزار سوار از قبيله مذحج حركت كرده اطراف دار الاماره را محاصره نمودند و فريادها بركشيدند و شور و غوغائي از عمرو بن حجاج و همراهانش برپا شد بني مذحج فرياد مي زدند، اي پسر زياد صاحب ما را مي كشي در صورتي كه نه دست از اطاعت كشيده و نه جماعتي را پراكنده نموده دسته صدا مي زدند اي هاني اگر


كه زنده اي با ما بسخن در آي كه خويشان و عموزادگان تو براي جنگ با دشمنت حاضرند.

ابن زياد كه اين داد و فريادها را مي شنيد براي رفع زحمت بشريح قاضي (آن گرگ در پوست گوسفند) گفت برخيز و برو هاني را زنده ببين سپس نزد اين مردم شو و به آنها بگو كه هاني زنده و سالم است و اينك امير او را براي مصلحتي نزد خود ساعاتي نگاه مي دارد تا از او تحقيقاتي كند، شريح آمده مردم را خبر داد بيهوده آشوب نكنيد كه هاني نزد امير نشسته و به سلامت است و بعد از اتمام سخن ها او به نزد شما خواهد آمد مردم بحرف هاي شريح قاضي با آن صورت حق بجانب او فريفته شده و پراكنده گرديدند عمرو بن حجاج هم كه درستي و نادرستي معروف و از كساني است كه بعدها هم خباثت خود را در كربلا آشكار داشت به حرف بي جاي شريح از جوش و خروش افتاده و دنبال كار خود رفت و هاني با حالت ناتواني و جراحات در زندان بماند تا بزندگانيش خاتمه دادند.