بازگشت

احضار هاني از طرف عبيدالله زياد


عبيدالله پس از استحضار درصدد دستگيري جناب مسلم و احضار هاني برآمده، محمد بن اشعث بن قيس كه خود و پدرش از اشرار و منافقين سابقه دار بودند باحسان پسر اسماء بن خارجه و عمرو بن حجاج زبيدي شوهر رويحه دختر هاني بن عروه را خواسته بناي گله گذاري و تكدر خاطر خود را از هاني به ايشان اظهار داشت آنان گفتند هاني به واسطه كسالت مزاج و ناخوشي احوال از حضور در نزد تو معذور است و اگر نه او را كراهتي در كار نباشد عبيدالله گفت نه چنين است بلكه شنيده ام او هر روزه بر در سراي خود مي نشيند و حرفهائي مي زند و جاي تأسف است كه مردي بزرگوار و عاليمقدار مانند هاني از ما كناره جوئي كرده و تمارض نموده و اگر در حقيقت مريض بستري است به من خبر دهيد تا از او عيادت كنم و گرنه اين كناره گيري را جز بمناعت و استكبار نمي توان انكار كرد و ليكن از بيم توطئه و مؤامره ثانوي ديگر خودش جرئت عيادت نداشت.

بنابراين به اين سه نفر تأكيد كرد كه برويد هاني رابه بينيد و او را وادار كنيد كه حق ما را فروگذار نكند زيرا من دوست ندارم مانند او كسي از اشراف عرب وجودش عاطل بماند پسر اشعث و همراهانش نزد هاني آمده به او گفتند، ترا چه شده كه از امير ديدن نمي كني در صورتي كه او اغلب به ياد تو مي افتد، هاني گفت رنجوري و ضعف مزاج مانع ملاقات من با او است، گفتند اگر چنين است پس چرا تو هر شب در سراي خود مي نشيني با اين وصف كناره گيري از حاكم وقت براي مثل تو كه سيد قوم و رئيس قبايل خود هستي


سزاوار نيست و ما به تو اطمينان مي دهيم كه در اين ملاقات خطر و آسيبي متوجه تو نشود.

ابن نما مي نويسد عبيدالله در احضار هاني با محمد پسر اشعث و ديگران توطئه ديده و ليكن از اين توطئه حسان پسر اسماء بن خارجه و عمرو بن حجاج بي خبر بودند در هر حال هاني را با ترغيب و تشويق يا تحذير و ترهيب حاضر كردند و سوگند خوردند كه او را به خوشي و سلامت برگردانند هاني لباس خواسته پوشيد و بر استري كه داشت سوار شده با آنان به جانب دارالاماره روانه شد در نزديكي قصر ملتفت شد كه گويا توطئه اي در كار است و او را ترس برداشته آهسته به گوش حسان پسر اسماء گفت، اي برادرزاده به خدا قسم من از اين مرد بر خودم بيمناكم، اسماء را هم كه بيخبر از توطئه بود گفت، اي عم من درباره ي تو از چيزي بيم ندارم و تو بيم و وحشت را به خودت راه مده.