بازگشت

گماشتن جاسوس از طرف عبيدالله


معقل بدنبال مأموريت خود رفته و در كوي و برزن كوفه چند روزي را نگران و مراقب بود و در مجامع وارد شده طرح آشنائي و ارتباط مي ريخت تا اينكه روزي به جامع كوفه در آمده پيرمردي را ديد كه لباس سفيد پوشيده و در فضاي مسجد به عبادت و نماز مشغول است با خود چنين حدس زد كه بايد از شيعيان باشد نزديك او شده اين پير روشن ضمير


جناب مسلم بن عوسجه (شهيد كربلا) بود معقل با مسلم مصافحه و معانقه نموده و خود را مردي شامي و شيعه دوستدار اهل بيت به او معرفي نمود و گفت شنيده ام يكي از خويشان رسول خدا به كوفه آمده و براي حسين بن علي از مردم بيعت مي گيرد من چون خواهان بيعت با او هستم اينك با سه هزار درهم به عنوان هديه براي او و كمك در تجهيز و بهاي اسلحه و آلات جنگ طالب ديدار او مي باشم و چون بعضي از اشخاص تو را به من از شيعيان و محبين خاندان رسالت نشان دادند بنابراين رو به جانب تو آورده و تمنا دارم كه مرا به مقصود خود برساني.

جناب مسلم ابتدا تحاشي نموده و فرمود نه چنين است و اشتباه به تو گفته اند، معقل گفت اي بنده خدا چرا مرا به زحمت مي اندازي و انكار مي كني چندين تن در اين مسجد به من نشاني داده و تو را معرفي نموده اند كه از هواخواهان حسين بن علي و بيعت كنندگان اوئي اكنون اگر از من اطمينان نداري در آغاز از من بيعت گرفته و عهد و پيمان محكم و قسم هاي استوار از خود اظهار مي دارم و اين مبلغ را هم مي دهم كه مرا به نزد آن كس برده و به بيعت و ياري او استوار گردم، مسلم بن عوسجه از روي صداقت و درستي خود به بيعت و عهد و پيمان و قسم هاي مغلظه او اطمينان يافته به او گفت من دوست نداشتم تا پسر زياد در اين شهر حكومت دارد كسي بر از من پي برده و مرا از دوستان اهل بيت بشمارد معقل اظهار شادماني و نشاظ نموده گفت اكنون كه از من بيعت گرفتي مرا برادر خود انگار و خاطر جمع دار كه با تو در كتمان امر وفادار بوده و راز تو را آشكار نخواهم كرد معقل دو سه روزي را نزد مسلم بن عوسجه آمد و شد كرده تا اينكه از جناب مسلم بن عقيل و جا و مكان او اطلاع يافت و خود را به خدمت آن جناب رسانيده در آنجا هم از روي تقلب و تزوير اظهار اخلاص و ارادت نموده و تجديد بيعت كرد و مبلغي را كه نزد خود داشت به عنوان هديه به جناب مسلم تقديم نمود مسلم آن را براي تجهيز سپاه بابو تمامه صايدي داد كه تا روي بصيرتي كه داشت اسب و سلاح تهيه كند پس از آن معقل چند روزي را از بامداد تا شامگاه به خدمت جناب مسلم آمده و از اوضاع و احوال مراجعه كنندگان و كساني كه از شيعيان و دوستداران امام عليه السلام بودند اطلاع يافته و اسرار كار مسلم و پيروان او را براي خود آشكار كرد و هر روزه گزارش خود را به عبيدالله


داده و از چگونگي احوال مسلم او را خبردار مي نمود كه مسلم را جاي در منزل هاني بن عروه و وضع حال و روزگار او از اين قرار است عبيدالله از اينجا يقين كرد كه توطئه منزل هاني مقرون به صحت بوده و تمارض هاني را روي همين پايه دانست و از طرفي ملتفت بود قتل هاني كه از بزرگان كوفه بود به آساني ميسر نمي شود.