بازگشت

در چگونگي احوال جناب مسلم بن عقيل بعد از ورود عبيدالله زياد به كوفه


جناب مسلم وقتي كه خبر ورود عبيدالله را شنيد از خانه مختار بن ابي عبيده ثقفي بمنزل هاني بن عروه مرادي رئيس قبيله مذحج كه از صناديد و اشراف كوفه بود انتقال نمود و بهاني پيام داد كه من اينك بر تو وارد شده ام تا مرا منزل و پناه دهي زيرا كه پسر زياد به كوفه آمده و من از او بر خودم بيمناكم، هاني در آمد و به حضرتش عرض كرد مرا دچار تكليفي دشوار نمودي و اگر نه بود كه به خانه من ورود نمودي دوست داشتم كه روي از من بگرداني و ليكن اكنون بر خودم ننگ و عار مي شمارم كه مردي چون تو مهمان بزرگوار بر من وارد بشود و او را پناه ندهم هم اكنون به بركت خدا و مباركي فرود آكه خانه خانه تست جناب مسلم در خانه هاني محرمانه متوقف گرديد و جماعت شيعه و پيروان نهاني و پنهاني بنزد او مي آمدند از آن طرف عبيدالله قدمي ثانوي برداشته و مي خواست هر چه زودتر به جناب مسلم دست يافته و آشوب كوفه را به آرامش تبديل دهد لذا وجوه


شهر را از پيروان و شيعيان امام و ياران مسلم و ديگران را براي فريب و خدعه و آگهي يافتن از منويات خاطر و ضماير ايشان دعوت نموده و خود را كاملا بر اوضاع مسلط كرده زمام امور شهر را در دست گرفت و اهالي را تحت فشاري شديد در آورد و اوضاع را به كلي تغيير داد و مردم سست عهد و بي وفاي كوفه را به وحشت و اضطراب انداخت.

شدت امر و تشدد عبيدالله باعث شد كه عده از سران شيعه مانند سليمان بن صرد و مسيب بن نجيه و عبدالله بن وال و بعضي ديگر خود را ميان مردم آشكار نداشته و يا اين بود كه گرفتار شده و در بند و حبس افتادند مختار بن ابو عبيده هم براي اينكه بتواند در موقع امدادي به جناب مسلم نمايد از كوفه در آمده در ده لقفا بود به فكر گرد آوردن كمك و دستيار براي نهضت برآمده و وقتي به كوفه رسيد كه عبيدالله بيداد خود را به انتها رسانيده بود و در ورود به كوفه دستگير و محبوس شد.

ورود جناب مسلم به خانه هاني اوضاع را تغيير داد و ممكن بود با دستياري هاني روزگار عبيدالله بوخامت بكشد و ليكن مردانگي و تقوي و پاكدامني و درستي مسلم جريان امر را به پيشرفت مقصود عبيدالله كشانيد درين وقت كه مسلم مهمان عزيز به خانه هاني ورود فرمود شريك بن اعور والي معزول خراسان كه به بصره بود و از زعماي شيعه به شمار مي رفت و از عاملين بني اميه در ظاهر و مودت خود را به خاندان علي به نهان مي داشت با عبيدالله از آنجا حركت و در بين راه خود را عمدا عقب كشيده بود و به حالت كسالت و بيماري بعد از آن به كوفه ورود نمود او هم به خانه هاني ورود كرده بود و پذيرائي هاني بود و با مسلم در يك مكان اجتماع مي نمودند شريك از بزرگان شيعه بوده و هاني را براي قيام به امر مسلم وارد مي كرد، موقعيت هاني در ميان شيعه و احترام و بزرگي و معروفيت و رياست وي در قبيله خود مورد توجه اغلب طرفداران حق و دوستداران خاندان رسالت بود، چنانكه نوشته اند [1] هاني وقتي سوار مي شد در ركاب او از سواره و پياده چند هزار مرد مسلح (چهار هزار سواره و هشت هزار پياده) حركت مي كرد و رؤساي قبايل عرب عراق و نواحي تمام به او احترامي تمام گذاشتند انتقال جناب مسلم به خانه هاني هم مؤيد وفاداري و ثبات و پايداري او در امر قيام بود كه ابتدا به طور محرمانه مقدمات


كار را فراهم نمود كه در موقع بدين امر اهتمام نمايند.

ورود عبيدالله زياد به كوفه هاني از ديدن او خودداري كرده و تمارض نمود وقتي كه پسر زياد از احوال او پرسيد به او گفتند كه هاني بيمار است و از خانه بيرون نمي رود بنابراين عبيدالله خود را براي ديدن هاني مهيا نمود و بعضي از مورخين نوشته اند كه رفتن او به خانه براي عيادت شريك بن اعور بود كه او در اين اثنا به شدت مريض شده و بدرود كرد و عبيدالله بر جنازه او نماز خواند و بعد از كشف توطئه كه در خانه هاني بر عليه عبيدالله شده بود پسر زياد گفته بود كه اگر ملاحظه سوابق دوستي من با شريك نبود جسد او را از گور در آورده و آتش مي زدم.

در اينجا مورخين [2] طرز ورود مسلم را به خانه هاني مختلف نوشته اند و ليكن بايد دانست كه ورود او بر هاني روي شخصيت و ثبات قدم و دنياداري و ديانت و مقام و موقعيت شخص هاني بود كه تا آخرين قطره خون درباره آن مهمان عزيز ايستادگي نمود و ليكن قضيه عيادت را باختلاف نوشته اند.

چنانكه بعضي گويند عبيدالله براي عيادت هاني و بعضي ديگر گويند براي شريك بن اعور رفيق و همسفر خود بمنزل هاني آمد ولي پيش از آمدن او شريك با مسلم بدينگونه تبادل نظر نمودند كه مسلم به نهانخانه رفته وقتي كه عبيدالله ورود نموده و جلوس كرد و پاي بعضي حرف ها به ميان آمد روي اين علامت كه من آب ميطلبم از نهانخانه در آمده كار او را بسازد آنگاه تو بدار الاماره بدون تعرض ميروي من هم پس از اندك بهبودي بجانب بصره روانه مي شوم تا امر آنجا را براي تو تصفيه نمايم.

بنابر قول بعضي از مخبرين و مورخين اگر اين توطئه صورت عمل به خود مي گرفت تمامي كارها انجام مي يافت و از پيشرفت دولت اموي و حوادث ناگوار بعدي بكلي جلوگيري مي شد و ليكن بعضي نوشته اند كه هاني [3] به مسلم گفت من دوست ندارم كه پسر زياد در خانه من كشته شود ولي شريك اصرار داشت كه مسلم مبادا چنين فرصتي را از دست بدهد و انجام اين كار موجب تقرب الهي و رضاي خدا خواهد بود هنوز از طرف


جناب مسلم قبول اين گفتار يا عدم قبول آن اظهار نشده بود كه خبر ورود عبيدالله را دادند و مسلم بنهانخانه پنهان شد، هاني در اين اثنا به پذيرائي پسر زياد پرداخته، شريك هم يكي از شدت مرض و از طرف ديگر روي انديشه توطئه در تب و تاب بود و سخت بخود مي پيچيد كه مبادا فرصت از دست برود و در عين احوالپرسي و طول صحبت و روي علامت مقرره شريك بيشتر بخود پيچيده و اين شعر را خواند:



ما الانتظار لسلمي ان تحيرها

حيوا سليما و حيوا من يحييها



كاس المنية بالتعجيل اسقوها

يعني چه انتظار درباره سلمي دارند كه او را زنده مي گذاريد زنده بگذاريد سليم را و كسي كه او را زنده مي گذارد جام مرگ را به زودي به او بچشانيد حال در اينجا يا بر حسب نارضايتي هاني در اين كار در اثر مردانگي و فرزانگي و اقدام به مهمان كشي در خانه او كه زشت ترين رفتار در ميان قبائل نجيب و شرافتمند بشمار مي رود يا براي رفع تشويق و اضطراب خانواده هاني چنانكه بعضي نوشته اند و ليكن اصل عمده براي جناب مسلم منع ديانتي و خلاف مروت و حفظ قانون نظام الهي و پيروي از دستور شريعت و آئين حضرت سيد المرسلين كه قتل غيله را حرام شمرده و آن را عملي برخلاف جوانمردي و روح نظامي مي دانست اين بود كه به اين كردار ناپسند دست به كار نگرديد و زير بار اين بدنامي نرفت كه بعدها شرافت خاندان و روح عظمت و احترام او را تيره و تار مي گردانيد و دست آويزي بزرگ براي متجاوزين و متجاسرين جهان مي شد لذا جناب مسلم پيروي از رأي ضعيف و عليل شريك بن اعور مريض ننمود كه گفته اند: عقل سالم در بدن سالم است، و توطئه او بدين نحو در رشادت و شهادت و مردانگي و عظمت فكر مسلم تأثيري نبخشيد و اين عمل كه از جزء اعمال و كردار ضعيفان و عجزه و ناتوانان است حضرتش مرتكب چنين عمل ننگيني نگرديد حال ناجوانمردان و بدطينتان و نانجيب زادگان و آنان كه خوي شرارت و خبث نفس دارند و در هنگام پشت گرمي و داشتن قدرت موقت پا از دائره صداقت و درستكاري و انصاف و عدالت بركنار كشيده مرتكب هرگونه مشتهيات نفساني آني خود ميگردند يا براي حسن كينه جوئي و انتقام و حساب هاي كهنه كه دارند دست به قتل نفوس و كشتار و غارت و اسارت مي زدند مانند خالد بن وليد درباره آل جذيمه و خاندان مالك




بن نويره و ديگران از اين نوع قماش كه تاريخ لكه هاي بدنامي و سوء رفتار و هواپرستي و شهوت راني و جنايت كاري و بي وجداني آنها را ثبت و ضبط نموده يقين است براي شخصيتي مانند جناب مسلم كه نايب و پسرعم امام مفترض الطاعه و پيشوا و رهنماي مؤمنين و سرور دين است و براي هدايت و ارشاد مسلمين به چنين سرزميني بعنوان نيابت آمده مخالف عظمت روحي و قوه ايمان و شخصيت و مقام چنين شاخص معظم و نايب عاليجناب و محترم خواهد بود و اين خود يك قانون شكني بزرگ بود كه رهبر بزرگ اسلام اجر او انجام آن رانهي فرموده بود خلاصه [4] عبيدالله همچنان بر كنار بالين بستر مريض نشسته بود و مهران غلام وي هم بالاي سرش ايستاده شريك آب خواست كنيزي براي او آب آورد كه نزد شريك برد مسلم را در نهانخانه ديد برگشته ديگر نيامد شريك باز آب خواست و گفت چرا مرا پرهيز مي دهيد آب به من برسانيد اگر چه جانم بر سر آن باشد مهران ملتفت شده كه سري در كار است دست عبيدالله را فشار داد تا او نيز از روي قرائن و بيانات مريض چنين پي برد كه گوياي براي او توطئه اي شده و جهت قتل او درآنجا تدبيري انديشيده اند بنابراين از جاي برخاسته شريك گفت: اي امير من خواستارم كه به تو وصيت خود را بگويم، عبيدالله گفت حال براي من وقتي نيست ديگر بار بنزد تو خواهم آمد، مهران در بين راه به او رسانيد كه اين مقدمات تمامي از براي قتل تو بود عبيدالله گفت چگونه باور كنم كه بين من و شريك دوستي و رفاقت است آنگاه اين عمل در خانه هاني با دوستي كه پدرم را با او بوده، مهران گفت مطلب همين است كه من بدان پي برده و تو را خبردار نمودم، حال خود داني.

پس از رفتن عبيدالله مسلم از خلوت در آمده و مورد اعتراض توطئه چيان شد و در آن حين كه در خلوت مي گذراند ملتفت بود كه شريك بيمار خود را چگونه در پيچ و تاب و اضطراب داشت و هنگامي كه جناب مسلم از خلوتخانه در آمد، شريك با حالت مرض از اين تكاهل بيشتر كلافه شده و مسلم را به حالت تندي اعتراض كرد كه چرا فرصت را از دست دادي و دشمني را كه به پاي خود بلب گور رسيده رها كردي جناب مسلم فرمود دو چيز مرا مانع از اين عمل شد، يكي پاس حرمت هاني كه پسر زياد چون در حكم وارد و مهمان بود و نمي خواست كه عبيدالله


در خانه او كشته شد و اين عمل باعث شكست افتخار و سرفرازي او مي شد ديگر دستور و حديث نبي اكرم كه آن را در نظر و مكنون خاطر داشتم الايمان قيد الفتك فلا يفتك مؤمن يعني ايمان كند و بندي در دست و پاي مؤمن از براي كشتن بغيله (ترور) گذاشته است كه كسي را غافل گير كرده و بكشد شريك گفت در اينجا تو فاسقي را كشته بودي هاني بعد از اين حادثه چند روزي را به كناره جوئي و انزوا مي گذرانيد.


پاورقي

[1] مسعودي در تاريخ مروج الذهب.

[2] طبري - مسعودي - ابن‏قتيبه - خوارزمي - ابن‏جوزي.

[3] السياسته و الامامه تاريخ مسعودي کتاب مسلم بن عقيل.

[4] تاريخ کامل ابن‏اثير - بحار مجلسي - مناقب ابن شهر آشوب.