بازگشت

حركت عبيدالله از بصره و ورود او به كوفه


به طوريكه نوشته اند همان روز دستور بسيج داد و بامدادان با همراهان خود و وجوه مردم بصره از كسانيكه حضرت ابي عبدالله را به عراق دعوت نموده بودند مانند مسلم بن عمرو و باهلي و منذر بن جارود عبدي و شريك بن اعور حارثي به همراه خود برداشته و روانه به جانب كوفه شد او در راه به طوري طي طريق مي كرد كه چند تن از همراهان او مانند شريك و عبدالله حارث


از راه ماندند در قادسيه هم مهران غلام او از پا در آمد عبيدالله از روي مكر و حيله و ناپاكي فطرتي كه داشت آن سياه دل جامه سفيدي پوشيده و عمامه اي سياه بر سر نهاده و سر و صورت خود را پيچيده و طيلساني در بر نموده شمشيري بر خود حمايل كرده و كماني با كنانه به خود آويخته بر استري سفيد سوار و چوبي در دست گرفته به هيئت منكر و ناشناس هنگام عصر روز جمعه كه مردم از خانه در آمده بودند بپشت شهر كوفه رسيد درآنجا پياده شده اندكي آسود مردم كوفه را جز انديشه ورود موكب مسعود حضرت ابي عبدالله الحسين ع فكر ديگري در خاطر نبود و چون عده اي را در حدود را در حدود شهر كوفه تازه وارد ديدند به يكديگر خبر ورود امام را داده و در كوي و برزن اجتماع نمودند.

عبيدالله در بيرون شهر كوفه تا تاريكي شب متوقف شده [1] شامگاه با آن وضع متنكر با ده نفر يا كمتر بداخل شهر ورود نمود و اگر جز اين حيله و نيرنگ نمي نمود ممكن بود كه ورود او به كوفه در آن حين انقلاب موجب هلاكت او گردد و اين نوع بازي عجيبي بود كه اين زنازاده مكار براي ورود خود به كوفه نمود تا زمام امور را به سهولت در دست گرفت. مردم كوفه كه در انتظار مقدم جناب ابي عبدالله ع مدتي بود روز و شب مي گذراندند از آنجا كه در اغلب موارد بخبط و اشتباه مي افتادند در اين مورد هم دچار اشتباه شده و عبيدالله زياد را از روي اشتباه جناب ابي عبدالله الحسين تصور نموده در اطراف مركب او از چهار سمت هجوم آوردند و اظهار شادماني و انبساط و ابراز فرح و نشاط مي نمودند و او را خوش آمد و تبريك به عنوان يابن رسول الله گفته و بيكديگر او را معرفي مي كردند.

عبيدالله همچنان جوانب خود را محافظت نموده و ابدا جز بجواب سلام سخني با هيچكس نمي گفت و با وحشت و بيم از ترس اينكه تقلب و تزوير او آشكار شود همي رفت تا نزديك دار الاماره كوفه كه در حدود قسمت جنوبي مسجد اعظم واقع بود رسيده در اين اثنا بنعمان بن بشير خبر ورود جناب ابي عبدالله را دادند نعمان امر داد كه دربانان درب دار الاماره بسته و پاسبانان در اطراف نگاهباني و حراست نمايند كه در آن بين


عبيدالله به درب دار الاماره رسيد و مردم هجوم آوردند كه يا نعمان در را بر روي امام زمان حضرت حسين بن علي بگشا و او را به كاخ حكومتي كوفه وارد كن و باو بدها و ناسزاها گفتند، نعمان ببالاي بام دار الاماره آمده سر برداشت و گفت «يابن رسول الله انشدك الله الا تحنيت و الله ما انا بمسلم اليك امانتي و مالي في قتالك من ارب» يعني اي پسر پيغمبر خدا ترا به خدا قسم كه از اينجا دوري كن و به جاي ديگري فرود بيا كه قسم به خدا من امانت خود را به تو تسليم نخواهم كرد و مرا به مبارزه و قتال تو حاجت و نيازي نيست.

عبيدالله براي رفع اشتباه فوري لثام را از روي خود برداشته و سر و صورت خود را باز كرد و گفت [2] اي نعمان در باز كن شب گذشت و خواب تو بدرازا كشيد در اين حين يك مرد كوفي صداي عبيدالله را شناخته و خود را عقب كشيده فريا زد: اي مردم به خدائي كه جز او خدائي نيست اين پسر مرجانه است آنگاه مسلم بن عمرو باهلي كه از همراهان ابن زياد بود فرياد كشيد، اي مردمان دور شويد كه اين عبيدالله زياد است مردم سخت يكه خورده و به حالت يأس و نوميدي يكديگر را تحت فشار در آورده و بازگشت مي نمودند و به پسر زياد فحش و ناسزا مي گفتند و او را لعن مي كردند، مسعودي در مروج الذهب مي نويسد: مردم بعد از آگهي و شناختن پسر زياد او را سنگباران نمودند و او خود را به زحمت داخل دار الاماره نمود و در را بر روي مردم بستند نعمان والي كوفه وقتي كه عبيدالله را شناخت امر داد در دار الاماره را به سوي او گشودند و او را وارد دار الاماره كرد و شب را در آنجا گذرانده با نعمان از چگونگي وصفيات كوفه و مأموريت خود با تشويش خاطر گذرانده و در طرح تدبير و نقشه تزوير براي موقعيت دادن خود بود و در حالتي كه دست و پاي او به هم پيچيده تمامي شب را براي تدارك و انديشه تدبيرات لازم بر اثر حل آن كار مشكل مي نمود بامداد كه شد دستور بصلوة جامعه داد، مردم كوفه در مسجد جامع گرد آمده و مترصد حوادث بودند عبيدالله از دار الاماره در آمده با عده اي از نگهبانان و حراس خود را به مسجد رسانيد و آنگاه به منبر رفته خطبه خواند پس از آن چنين بيان كرد:



پاورقي

[1] فصول المهمه ابن صباغ - مقتل ابي‏مخنف - مقتل خوارزمي.

[2] افتح لا فتحت فقد طال ليلک.