بازگشت

صراحت بيان و استقامت ابي عبدالله الحسين و احتجاج آن حضرت بر عمر


طبرسي در كتاب احتجاج و ابن عساكر دمشقي و خوارزمي در مقتل [1] خود و در كتاب بلاغة الحسين اين محاجه را در مورد احتجاج حضرت سيدالشهدا بر عمر بن الخطاب نوشته اند هنگامي كه عمر روي منبر رسول خدا گفت من به مؤمنين اولي مي باشم آن حضرت از جاي برخاسته و فرمود: انزل ايها الكذاب عن منبر رسول الله لا منبرا ابيك فقال له: فمنبر ابيك يا حسين لا منبرا بي، من علمك هذا، علم ابوك علي؟ فقال ان اطع ابي فيما امرني فعمري انه لهاد و انا مهتد به و له في رقاب الناس البيعة علي عهد رسول الله ص نل بها جبرئيل من عندالله لا ينكرها الا جاحد بالكتاب قد عرفها الناس بقلوبهم و انكرها بالسنتهم و ويل للمنكرين حقنا اهل البيت ماذا يلقيهم به محمد رسول الله من ادامة الغضب و شدة العذاب.

فقال له عمر:يا حسين من انكر حق ابيك فعليه لعنة الله امرنا الناس فتامرنا و لو امروا اباك لا طعنا فقال له عليه السلام يابن الخطاب فاي الناس امرك علي نفسه قبل ان تامرا بابكر علي نفسك ليومرك علي الناس بلا حجة من نبي و لا و وصي من آل محمد ص فرضاكم كان لمحمد رضي و رضي اهله كان له سخطا اما و الله لوان للسان مقالا يطول تصديقه و فعلا يعينه المؤمنون لما تخطات رقاب آل محمد ص ترقي منبرهم و صرت الحاكم عليهم بكتاب نزل فيهم لا تعرف معجمه و لا تدري تاويله الاسماع الاذان المخطي و المصيب عندك سواء فجزاك الله جزائك و سالك عما احدثت سئو الاخفيا

يعني فرود بيا اي دروغگو از منبر رسول خدا نه منبر پدرت (يعني اين منبر رسول خدا است و منبر پدر تو نيست) عمر گفت اي حسين به جان خودم قسم كه اين منبر پدر تست نه منبر پدر من و ليكن كي اين حرف را به تو ياد داده، آيا پدرت علي تو را ياد داده؟ حسين فرمود، اگر من اطاعت پدرم را بكنم در آنچه به من امر مي فرمايد به جان خودم قسم كه او راهنما است و من بواسطه او هدايت و راهنمائي مي شوم و از براي او در گردن هاي اين مردم بنابر عهدي كه رسول خدا از ايشان گرفته بيعتي است كه آن را جبرئيل از جانب خدا آورده و چنين بيعت را جز آن كس كه منكر كتاب خدا است انكار نمي كند مردم اين بيعت رابه دل هاي خود شناختند و ليكن آنرا بزبانهاي خودشان انكار نمودند.


پس واي به حال آن كساني كه حق ما اهل بيت را انكار مي كنند بدانچه محمد رسول خدا را به آن ملاقات مي نمايند از غضب دائمي آن حضرت و سختي عذابي كه آن ها مي بينند عمر گفت: اي حسين هر كس كه حق پدرت را انكار كرد لعنت خدا بر او باد، مردم ما را بامارت و حكومت خود خواستند ما هم قبول امارت نموديم و اگر مي خواستند پدرت را امير كنند و به او امارت بدهند يقين كه ما اطاعت مي كرديم حسين فرمود، اي پسر خطاب كدام مردم تو را بر خودشان امير كردند پيش از اين كه ابوبكر تو را بر خودش امير گردانيد تا اينكه تو او را بر مردم امير نمائي بدون حجت و دليلي از پيغمبر اكرم و بدون رضايتي از آل محمد ص پس رضاي شما از براي محمد رضا و خوشنودي بود و خوشنودي اهل بيت او از براي وي غضب و سخط بوده، اما قسم بخدا اگر كه از براي زبان جاي گفتار بود يقين كه تصديق آن مينمود و اگر اين كرداري بود كه مؤمنين كمك كار و طرفدار مي شدند يقين كه تو نمي توانستي چنين خطائي را مرتكب شوي و بگردن خاندان محمد (ص) سوار شوي و بر منبر آن ها بالا روي و برايشان فرمانروا و حاكم شوي بكتابي كه در خانه آنها نازل شده كه تو آشنا بمعجم و لغت آن نيستي و تاويل آن را نمي داني جز اينكه صوت و صدائي از آن مي شنوي و خطاكار با درست كار و جنايت پيشه بار است كردار پيش تو مساوي و برابرند، پس خدا جز او سزاي تو را بدهد و از آنچه كه كردي از تو بازخواست كند بنابر خواستي كه شايسته و سزاوار آني.

نويسنده كتاب بلاغة الحسين مي نويسد: محاورات و احتجاج حضرت حسين عليه السلام با عمر در اين مورد طولاني است و براي آگهي از بقيه گفتار لازم است به تاريخ كبير ابن عساكر و احتجاج طبرسي (از كتب معتبره) مراجعه شود.

الحمدلله الذي وفقنا لهذا و السلام علي الحسين و اولاده و اصحابه و انصاره

تمت المقدمة بتاريخ 28 جمادي الاولي 1371

و انا العبد الراحي خادم الحسين عليه السلام - ابوالقاسم سحاب تفرشي



پاورقي

[1] مقتل خوارزمي ج 1 کتاب بلاغة الحسين ص 27.