بازگشت

حاكميت محتواي شرك و كفر در قالب گفتمان مسلط جامعه


حاكميت زاهدانه اسلام توسط پيامبر عظيم الشأن حضرت محمد (ص) در انطباق كامل با فطرت و طبيعت پاك مردم قرار گرفت، ليكن چنين حاكميت زاهدانه اي بعد از رحلت پيامبر (ص) به تدريج ملوث به اشرافيگري شد. از آنجا كه چنين اشرافيگري با بنياد معرفت ديني نمي ساخت، پوششهاي توجيه كننده، موجوديت نيروهاي اجتماعي و مردمي را مسخ نمود، به صورتي كه مردم خيال كردند آنچه بر آنها حاكميت دارد، ارزشهاي برخاسته از روح الهي است.

از نقطه نظر تئوريك مي توان چرايي چنين امري را نزد فلاسفه ي سياست اسلامي يافت. ابونصر فارابي - رحمة الله عليه - جوامع را به جامعه فاضله و جوامع جاهليه تقسيم مي نمايد. بنياد چنين تقسيمي «سعادت حقيقيه» و «سعادت جاهليه» يا تعالي پذيري و آسيب پذيري بي نهايت انسان است.

شايد براي اولين بار در حوزه ي معرفت سياسي اين اوست كه وقتي سعادت حقيقي جايگاه خود را به سعادت كاذب مي دهد نقش تعيين كننده ماديگري بر اوضاع نفساني جامعه را به مطالعه و مناقشه مي گيرد. [1] به بيان ديگر اين طبيعي خواهد بود كه ارجها و ارزشهاي عادلانه برخاسته از روح الهي مسخ شود. چنانچه ماديگري تاريخي اصالت يابد، اصالت ماديگري محض، در راستاي ابقاي خويش و تداوم خود هر گونه مانع و رادع را تحمل نخواهد كرد. در صورتي كه حاكميت محض الهي، نظامي از تشريع به دست مي دهد كه در تطابق تمام عيار با تكوين است.

در اين ارتباط، نظام سلطه يزيدي اصول عادلانه الهي را مسخ نموده و نوعي از سعادت را جايگزين ساخته كه مردم با آن نظام مأنوس و مألوف شده اند. وقتي نداي حق طلبانه حسين عليه السلام طنين انداز مي شود، كم هستند كساني كه اجابت نمايند.

امام حسين عليه السلام خود به اين موضوع واقف است، آنجا كه مي فرمايد: «الناس عبيد الدنيا و الدين لعق علي السنتهم، يدورنها حيث مادرت معائشهم و اذا محصوا بالبلاء قل الديانون [2] «. مردم، بندگان دنيايند، دين زايده اي است بر سر زبانهاي آنها. زبانهايشان را به چرخش در مي آورند به هر شكل كه معيشت آنها تأمين گردد، (حزب باد هستند) اگر چنين مردمي به امتحانات آشكار كننده جوهر آزموده شوند، آنگاه مشخص خواهد شد كه دينداران واقعي چقدر در اقليت اند.

سعادتي كه چنين غلط از جانب نظام سلطه طراحي شود و مناسبات اجتماعي خود را مغشوش نمايد، نبايد چيزي جز بندگي دنيا به جاي بندگي خدا را انتظار داشت. خمير مايه نشئه طبيعت بندگي است، آنچه مهم است اينكه انسان بنده ي چه چيز و چه كسي باشد. آيا انسان عبيد «ارباب متفرقون» باشد يا بنده «الله الواحد القهار». از همين روست كه گفته شد نظامهاي سلطه راحت و آسوده مي توانند اصول شرك و كفر خويش را در بستر گفتمان برخاسته از روح فطرت مردم جاي دهند، و آنان را از بندگي خدا به بندگي دنيا بكشانند. كسي يا كساني كه بنده دنيا مي شوند، ديني دنيايي هم مي خواهند، ديني مي خواهند كه اين سبك زندگي اسير ماديت تاريخي را توجيه نمايد و احيانا اگر ندايي حقاني و الهي برخيزد، در صدد ازاله و امحاي آن برمي آيند.

در چنين اوضاع وخيمي است كه موجوديت جامعه مسخ گشته است، هيچ چيز سرجاي خود نيست. يزيد نه تنها مردم را در اسارت كرده، كه خويشتن خويش و موجوديت يزيديان را نيز در بند نموده است. آيت محكم الهي - حسين عليه السلام - قيام مي نمايد تا احياگر سنت محمدي (ص) باشد. تا اصحاب كهف و رقيم از آيات [3] عجيب الهي نباشند، و تا آيندگان چنين آيتي را امام و الگو قرار دهند و در هر جا و هر مكان الگويي يزيدي يافتند در امحاي آن و درهم كوبيدن آن درنگ ننمايند.

حضرت امام خميني رضوان الله تعالي عليه، در عصري كه نظام سلطه، موجوديت جامعه را مسخ و بي ارزش نموده است، با تمسك به پيام عاشورايي امام حسين عليه السلام «هر كس مثل حسين عليه السلام است، با هر كس كه مرام يزيدي دارد بيعت نكند» بهجت و تحول آفريني و درهم كوبيدن نظام سلطه را آغاز كرد.

نظام سلطه از طريق ابزارهاي مساعد خويش جامعه اسلامي - شيعي ايران را از اسلام تاب دور كرده بود. كم نبودند كساني كه چه بسا اسلام و مجموعه قوانين آن در خدمت تندرستي صرف گرفته بودند. حضرت امام رضوان الله تعالي عليه از اشاعه اين فرهنگ و بسط آن در خدمت اجانب انتقاد مي نمايند و مي نويسند: «در زمان اشغال عراق آن مردك انگليسي پرسيد كه بالاي مأذنه اذان مي گويد، آيا به سياست انگلستان ضرر مي رساند؟ گفتند: نه فقط اذان مي گويد! گفت پس بگذار هر چه مي خواهد اذان بگويد!» [4] .

از سوي ديگر بعضي سطحي نگريهاي فرهنگي خود به خود جريان خلاق و تحول آفرين ديني را از جامعه سلب كرده بود. حضرت امام رضوان الله تعالي عليه خود در ذيل حديث سي و سه كتاب چهل حديث مي فرمايند:

«بدان كه اگر كسي مراجعه كند به اخبار وارده و در حالات رسول اكرم (ص) و ائمه معصومين عليهم السلام و كيفيت عبوديت و اجتهاد آنها و تضرع و زاري و... علم قطعي حاصل مي كند كه اگر بعضي روايات به حسب ظاهر، مخالف با آن احاديث وارد شده است، ظاهر آنها مراد نيست. پس اگر طوري ممكن بود، تأويل آنها، كه منافات با آن احاديث قطعيه صريحه كه از ضروريات دين است، نداشته باشد، آن را تأويل مي كنيم، يا اگر امكان جمع عرفي داشت، جمع مي كنيم والا رد علم آن به قايلش مي كنيم». [5] .

حضرت امام وقتي چنين شرايط انحطاطآوري را كه روندي فزاينده يافته بود، دريافت، تمام اهتمام خود را از يك نظر مصروف ساختن و پرداختن طبقه اي از فضلا و طلاب جوان نمود و حقيقت اسلام ناب را به آنها منتقل كرد كه اينان خود ناشرين اين نحله ي فكري احيايي در سراسر كشور بودند. نكته اي كه اينجا حايز اهميت است، اينكه چرا حاكميت محتواي شرك و كفر در قالب گفتمان مسلط جامعه به تدريج درهم شكسته شده و حاكميت الله با تمام ابعاد نوراني آن با گفتمان مسلط و فطرت پاك انساني عجين گشت؟

در پاسخ بايد گفت: زدودن باورهاي يك جمع در سطح فرهنگ به هيچ رو ميسر نيست. در باب قدرت، نظام سلطه، حاكميت و تثبيت و تحكيم سلطه ناعادلانه خود را دليل بر حقانيت آن فرض مي نمايد. بر همين اساس خيال مي كنند چون چنين سلطه اي بر جامعه فرض شده است و در سطح فرهنگ، ظاهرا معارضي ندارند، هم سلطه، ميزان «حق» است و هم اينكه به زعم خويش باورهاي فطري و زلال انساني را ريشه كن كرده اند، حال آنكه باورهاي متقن در پوشش محافظه كارانه خويشند تا فرصتي به دست آيد. مرحوم استاد شهيد مرتضي مطهري همين باور را دارند، آنجا كه مي نويسند:

«نداي امام خميني از قلب فرهنگ و از اعماق تاريخ و از ژرفاي روح مردم برمي خاست. مردمي كه در طول چهارده قرن حماسه محمد (ص)، علي (ع)، زهرا (س)،حسين (ع) و ابوذر و... صدها هزار زن و مرد ديگر را شنيده بودند و اين حماسه ها با روحشان عجين شده بود. بار ديگر همان نداي آشنا را از حلقوم اين مرد شنيدند، علي عليه السلام را و حسين عليه السلام را در چهره او ديدند، او را آيينه تمام نماي فرهنگ خويش كه تحقير شده بود، تشخيص دادند. [6] .

اگر چنين باشد و نداي عدالتخواهي در پوشش محافظه كارانه خود زنده و فعال است، چه شد كه نداي حقيقت جويانه امام راحل با سرعت مخاطبين خود را يافت، ليكن ندا و دم آزاديخواهانه و عدالت خواهانه ي امام حسين عليه السلام فرزند پيامبر عظيم الشأن اسلام در آهن سرد مردم مؤثر نيفتاد؟ بحث و بررسي در اين خصوص ما را به يك نقطه اساسي فارق بين دو نهضت رهنمون مي سازد.

زدودن جاهليت اولي، رسالتي عظيم بود كه خداوند متعال از طريق بعثت پيامبر طي دوران نبوت آن حضرت (ص) جاري ساخت. درهم ريختن و درهم شكستن آن بنياد جاهلي كه با گوشت و پوست و استخوان جامعه جاهلي عجين گشته بود، حقيقتا كاري بس دشوار بود. تعميق باورهاي ديني كه پيامبر عظيم الشأن اسلام براي آن غصه ها خورد و مرارتها كشيد، آنچنان است كه در قرآن مجيد تعابيري چون «باخع»، «عنت» و... به كار گرفته شده است. وجود چنين تعابيري دلالت بر سختي راه و ناهمواري آن دارد. چنين سختي و مرارتي هم براي رسول الله (ص) است و هم خستگيها و كوفتگيهايي را براي مردم - چه اهل ايمان و چه اهل شرك - ايجاد مي نمايد. دوران خستگيها و كوفتگيهاي اجتماعي با رحلت پيامبر عظيم الشأن اسلام به اوج خود رسيده بود، گو اينكه وحدت نيرومندي در شعاع اسلام به وجود آمده بود ولي آسيب پذير بود. به جهت همين آسيب پذيري بود كه به رغم آن همه مواقف كريمه و نكات بيانگر در باب ولايت علي عليه السلام انصار و مهاجر در سقيفه گرد هم جمع شدند. چنين گردهمايي شايد ريشه در اين سنت جاهلي داشت كه چنين مردمي در اين مكان مسقف جمع مي شدند و از ميان خود كسي را كه كبر سن (شيخوخت) داشت به رهبري برمي گزيدند. [7] .

مي توان عصر رحلت پيامبر عظيم الشأن اسلام را عصر «ترديد در ارزشهاي الهي» خواند. اين عصر ترديد در ارزشها با سقيفه به وجود آمد و هر چه از مقطع پيامبر (ص) دورتر مي شويم دامنه اين ترديدها نسبت به دوران مجاهدتهاي عصر بعثت افزون تر مي گردد. خصوصا عصر خلافت عثمان در اين باره نقش تعيين كننده دارد.

امويه به تدريج توانستند در دايره قدرت سياسي رخنه نمايند و براي تسلط بر مناصب سياسي خويش درصدد ايجاد يك هژموني فرهنگي در پرتو مكتب «مرجئه» برآمدند. در درون چنين وضعيت فرهنگي جديد براي توجيه عملكرد زشت خويش از اين ايدئولوژي بهره ها گرفتند.

در اينجا فرصت نيست تا اصول مكتب «ارجاء» را بررسي نماييم. همين قدر بايد گفت كه عملكرد ناعادلانه امويها در پرتو اين مكتب توجيه مي شد و بندگان خدا در روند چنين وضعيت فرهنگي به بندگي كشيده مي شدند. ترديد در ارزشهاي عصر بعثت مقارن حكومت يزيد به حد اعلاي خود رسيده است. در همين راستاست كه حضرت امام حسين عليه السلام مي فرمايند: «و علي الاسلام السلام، اذ قد بليت الامه براع مثل يزيد.»

استاد شهيد مرتضي مطهري نيز در قالب عبارتي رسا همين موضوع را منعكس مي نمايد:«مقدمة اين مطلب را بايد بگويم كه يك جامعه نوساز و نوبنياد نمي تواند يكدست و يكنواخت باشد، هر اندازه عامل وحدت آنها قوي باشد، جامعه نو بنياد و تازه ساز اسلامي هر چند در زير لواي توحيد و پرچم لا اله الا الله وحدت نيرومندي پيدا كرده بود و اختلاف رنگها و شكلها را به صورت معجزه آسايي از بين برده بود، در عين حال طبيعي است كه مردم مختلفي كه از نژادهاي مختلف و عناصر با طبايع مختلف و عادات و اخلاق و آداب و عقايد گوناگوني پرورش پيدا كرده بودند، همه افراد در استعداد قبول مسائل ديني و پذيرش تربيت ديني يكسان نيستند. يكي قوي الايمان است و يكي ضعيف الايمان و يكي در شك و كفر و الحاد باطني به سر مي برد و به همين دليل اداره ي همچو جمعيتي براساس اسلامي تا سالها بلكه قرنها، و آنها را تحت يك رژيم معين قرار دادن كار آساني نيست. [8] .

در چنين فضايي كه اباحيت اخلاقي بيداد مي كند و اصول مرجئه در خدمت وضع موجود است، امام حسين عليه السلام براي درهم شكستن «عصر ترديد» خط شهادت تا حكومت اسلامي را ترسيم مي نمايد. او نيك مي داند كه در چنين وضعيتي كه يزيد «راعي» مردم باشد از دين چيزي باقي نخواهد ماند، و خط شهادت يا حكومت، برملاسازي چهره منفور امويان است و اين همان عنايت الهي در قالب «احدي الحسنيين» است.

حقيقتا شكستن فضاي فرهنگي مكتب ارجاء جز از چنين راهي «شهادت - حكومت» امكان پذير نيست. فضايي فرهنگي - ديني كه يزيديان آفريده اند و به باور عمومي تسري داده اند، حتي در خلال نهضت حسيني در عبارات سخيف امويان خود را مي نماياند. در اينجا به يك مورد بسنده مي شود و علاقه مندان را به غوري بيشتر دعوت مي نماييم.

بعد از شهادت امام حسين عليه السلام، در يكي از منازل حضرت زينب سلام الله عليها با اين عبارت مواجه مي شود كه: «كيف رأيت صنع الله باخيك؟» معامله خداوند را با برادرت حسين چگونه ديدي؟ حضرت زينب كه با يكي از اصول مكتب مرجئه، جبر مواجه شده است مي فرمايد: «ما رايت الا جميلا» و با چنين پاسخي چهره كريه يزيد را برملا مي سازد.

و اما در ارتباط با نهضت عاشورايي امام خميني (ره) گو اينكه از چنين الگو و نمونه حسيني (ع) در ابعاد وسيع مدد گرفته مي شود، زمينه هاي اجتماعي تقريبا عكس نهضت عاشورايي امام حسين عليه السلام مي باشد. مجمل قضيه اينكه در آستانه نهضت امام خميني دوراني از مجاهدتهاي خستگي ناپذير ديني به وجود نيامده است، تا بارو در نقاب خاك كشيدن باني آن، عصر ترديد در باورهاي الهي فرارسد. تفصيل قضيه اين است كه در مقطع پنجاه ساله پهلوي ها كم و بيش سه آرمانشهر توانايي حضور يافت. ناكامي هر كدام از اين آرمانشهرها و ناتواني آنها در جلب و جذب مردم مسلمان راه را براي نهضت حماسي و عاشورايي امام خميني (ره) به عنوان راه چهارم بازكرد.

راهكار اول، آرمانشهر «پان ايرانيستي» است كه انگلستان با وقوع انقلاب اكتبر 1917 در اتحاد جماهير شوروي، برخلاف سياستهاي گذشته، رشد و توسعه نسبي ايران در قالب يك نظام متمركز را تجويز مي نمايد. [9] .

از آنجا كه اين رشد و توسعه نسبي چه بسا به رشد نيروهاي اجتماعي از جمله نحله فكري اجتهاد منجر شود، راهكار پان ايرانيستي با دستمايه هاي ايران قبل از اسلام در سر لوحه عمل پهلوي ها قرار مي گيرد. در پرتو قدرت سياسي مطلق، ايدئولوژي پان ايرانيستي بايد توجيه گر مناسبات مبتني بر اسطوره گرايي و تجدد خواهي صوري باشد و بايد بتواند فضاي فرهنگي - اسلامي - را زدوده و چنين فضاي تجديد شده را وسعت بخشد. سقوط و تبعيد رضاخان دوراني از تحرك اجتماعي را به وجود آورد. ايدئولوژي تصنعي اين عصر توسط گروههاي اجتماعي مورد بي مهري و بي عنايتي قرار مي گيرد.

راهكار دوم، تلاشي براي استقرار مشروعيت عصر مشروطيت ايران است. ابزار مساعد براي اين منظور ملي كردن صنعت نفت است. در همين اثنا راهكار سوم، البته ضعيف تر از دو راهكار ذكر شده در قالب «آرمانشهر ماركسيستي» خود را نشان مي دهد. ليكن بحران نفت شمال، غائله آذربايجان و برملا شدن چهره خشن و كريه استالينيزم در حكم ضربه قاطع بر آرمان پردازيهاي كساني چون جلال آل احمد است. كودتاي 28 مرداد، گو اينكه زمانه را براي راه ناتمام «آرمانشهر پان ايرانيستي» تجديد مي نمايد، ليكن فضايي از بهت و حيرت و نهايتا درماندگي و سرخوردگي راهكارهاي ايدئولوژيك بعد از شهريور بيست تا 28 مرداد 32 به وجود مي آيد.

«من در سالهاي اول بعد از مرداد 32 در زندان بودم، جو درون زندان كه عده زيادي از روشنفكران چپ و عناصر ملي در آنجا بودند، بهت زدگي و شكست و تفرقه بود. در اواسط سال 1337 ه. ش فضاي جامعه را به كلي غير از آن ديدم كه قبلا بود. بيشتر روشنفكران آرمانهاي سياسي - اجتماعي را كنار گذاشته بودند و سرگرم زندگي پرمصرف و اندوختن ثروت بودند. عده كمي هم كه نتوانسته بودند خودشان را با وضع جديد منطبق كنند، گرفتار الكل و بدتر از آن شدند.» [10] .

با حاكميت مجدد پان ايرانيسم، اغراق گويي در خصوص ايران باستان و تركيب آن با تجدد خواهي صوري، آهنگ شتابان به خود مي گيرد. از پيشرفت صنعت، عمران و آباداني، رفاه عمومي، ارتش مستقل و... نه تنها خبري نيست، كه آداب و سنن و اعتقادات ديني - شيعي در همان قالب و اندازه انفعالي آن در معرض هتك قرار مي گيرد.

چنانكه گذشت، آنچه مزيد بر علت است، اينكه نظام سلطه در راستاي مناسبات دست نشاندگي و استعمار تن به ژاندارمي منطقه و همكاري مؤثر با اسرائيل غاصب و نظام ناعادلانه آپارتايد مي دهد. چنين عملكردي از جانب نظام سلطه، موجبات دلزدگي، سرخوردگي سياسي و اجتماعي را فراهم مي آورد. تلاش براي رهايي از مسخ شدگي، بيهودگي همه گير و يافتن اصل و ريشه و بازگشت به خويشتن خويش در پرتو ارزشهاي اصيل اسلامي آغاز مي شود. دهه چهل، دهه احياگري در قالب انديشه ديني است. ناكاركرديهاي ايدئولوژيهاي برخاسته از روح اباحيت غرب از يك طرف و ناكامي ايدئولوژي تصنعي پهلوي ها از سوي ديگر، هنگامي كه با تفسير احياگرانه دين همراه مي شود، موجبات اقبال و عنايت عمومي نسبت به انديشه ديني را فراهم مي آورد و جامعه اسلامي را در راستاي غرقه شدن در اسلام ناب به حركت در مي آورد.

حتي در حوزه ي روشنفكري جامعه نيز نوعي روشنفكري متعهد به ادبيات اسلامي به وجود مي آيد. [11] آنچه كه «آل احمد» در «غربزدگي» و اوج آن «در خدمت و خيانت روشنفكران» به انجام مي رساند يك ديدگاه قدرتمند انتقادي نسبت به هجوم فرهنگي غرب و از سوي ديگر دين سازي دولتي در شكل و شمايل «پان ايرانيسم» است. از متن دريچه ذهني وقاد و نقاد جلال آل احمد است كه آن جوانك از خانواده گريخته مجددا به بستر خانواده برمي گردد و به احياي انديشه ديني مي پردازد. حوزه ي فرهنگ ديني نيز عميقا متحول شده است. طيف وسيعي از محققان، علما و روحانيت شيعي با زباني احيايي به تشريح و تفسير انديشه ديني مي پردازند. انفصالها، سلطه پذيريها و عاطفي گريهاي صرف در خصوص ائمه اطهار عليهم السلام به پايان رسيده است و جوهره اصيل دين، خود را مي نمايد. در اين ميان مي توان از بزرگاني چون مرحوم علامه طباطبايي، استاد شهيد مطهري، شهيد مظلوم دكتر بهشتي، مرحوم آيت الله طالقاني... و از همه مؤثرتر و باجاذبه تر حضرت امام راحل - قدس سره - ياد كرد.

در فضاي غبار آلوده دهه چهل و پنجاه ه. ش، رژيم ضربه هاي كاري خود را بر باورهاي عمومي مي نوازد، تا شايد سلطه كاهنانه در قالب «پان ايرانيسم معطوف به تجدد غربي» را جاگير و پاگير نمايد. اينجاست كه آمادگي ذهني عموم مردم براي پاسداري از ارجها و ارزشهاي فرهنگي در قالب رهبريهاي فرزانه امام خميني عينيت مي يابد.

امام راحل (ره) براي زدودن فضاي غبار آلود حاكم «عاطفي گري صرف» حماسه حسيني را تبديل به يك جريان خلاق و تعيين كننده در متن و بطن باور عمومي مي نمايد. چنين احياگري گو اينكه عمدتا با نهضت سال شصت و يك هجري امام حسين عليه السلام عجين گشته و عرصه تقابل يزيد و حسين را تكرار نموده است، ليكن نهضت تاريخساز اسلامي خود در آغاز يك تمدن نوين در پرتو حاكميت الهي بود كه اقبال عمومي نسبت به معرفت ديني را به دنبال داشت. اما نهضت سال شصت و يك هجري در شرايطي انجام شد كه اسلام در معرض فناي هميشگي قرار گرفته بود و در «آغاز يك پايان» بود كه به ظهور رسيد. در صورتي كه نهضت امام خميني آغاز يك آغاز، به نام تمدن اسلامي است. از نقطه نظر شرايط اجتماعي انقلاب اسلامي، چنانچه مقطع پذيرش قطعنامه 598 به بعد را حاوي شرايطي بدانيم كه تهاجم و شبيخون فرهنگي غرب، انقلاب و بنيادهاي آن را تهديد مي نمايد و اين تهديد آنچنان كارساز و مؤثر گردد كه معيارهاي عادلانه برآمده از اسلام ناب در معرض خطر قرار گيرد و انقلاب و تمدن تازه بالنده اسلامي در آغاز پايان خود قرار گيرد، به صورتي كه باب شهادت در ابعاد عميق خود مطرح گردد، ما به نفس شرايط موجود در نهضت سال 61 رسيده ايم و مي توان گفت تاريخ با همان ابعاد حسيني تكرار شده است. اين نكته نه از آن رو كه انقلاب اسلامي با پذيرش قطعنامه در معرض خطر جدي است، بلكه از آن رو كه نشان داده شود چرا نهضت حسيني يك حركت نخبه گرايانه با جمعيتي بيش از هفتاد نفر و انقلاب اسلامي با مشاركت وسيع توده هاي مردم همراه بوده است.

با روشن شدن اين نكات مشترك و نقطه فارق بين دو نهضت در فصل دوم، ابعاد نهضت امام خميني در شكل انداموار آن كه نويد بخش همگرايي دين و سياست است، به مطالعه گذاشته مي شود.


پاورقي

[1] سجادي، جعفر، انديشه‏هاي اهل مدينه‏ي فاضله، تهران، کتابخانه طهوري، سال 1361، ص 59 به بعد.

[2] سوره يوسف آيه 39: «يا صاحبي السجن ءارباب متفرقون خير ام الله الواحد القهار».

[3] قرآن مجيد، سوره کهف: اشاره به آيه نهم «ام حسبت ان اصحاب الکهف و الرقيم کانوا من آياتنا عجبا».

[4] امام خميني «حکومت اسلامي» بي‏جا، بي‏نا، بي‏تا، ص 20.

[5] امام خميني: چهل حديث، حديث 33.

[6] مطهري، مرتضي: پيرامون انقلاب اسلامي، (تهران، انتشارات صدرا)، 1371، ص 51.

[7] عنايت، حميد، انديشه‏هاي سياسي در ايران و اسلام، جزوه درسي.

[8] مطهري، مرتضي: حماسه حسيني، ج 3، ص 20.

[9] زرگر، علي اصغر: تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس در دوره رضاشاه، (تهران انتشارات پروين، سال 1372، ص 112.

[10] مهدوي، عبدالرضا هوشنگ: انقلاب ايران به روايت راديو بي.بي.سي، (تهران نشر قيام) سال 1372، ص 175.

[11] دستغيب، عبدالعلي: نقد آثار جلال آل احمد، (تهران: انتشارات ژرف) به سال 1371، ص 22 -23.