بازگشت

سخنراني اشدق


«عمرو بن سعيد اشدق ستمگر»، بالاي منبر رفت و در حالي كه از قتل امام عليه السلام شادمانه پاهايش را تكان مي داد، كينه ها و دشمنيهاي خود را آشكار ساخت و گفت: «اي مردم! اين برخوردي در مقابل يك برخورد و ضربه اي در برابر يك ضربه، چه بسيار خطبه كه در برابر خطبه اي باشد، (حكمة بالغة فما تغن النذر) [1] ، او ما را ناسزا مي گفت و ما او را مي ستوديم، از ما مي بريد و ما به او مي رسيديم، همچون عادت ما و عادت او، ولي چه كنيم با كسي كه بر ما شمشيرش را مي كشد و كشتن ما را مي خواهد جز اينكه او را از خود دور كنيم!!».

«عبداللَّه بن سائب» سخنش را كه در آن به كشتن ريحانه ي رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله اظهار شماتت كرده بود، بر او قطع كرد و به او گفت: «اگر حضرت فاطمه زنده


بود و سر حضرت حسين عليه السلام را مي ديد، بر او مي گريست».

اين اعتراض، آغاز يك انتقاد بود كه حاكم مدينه در حال خطبه خواندن با آن روبه رو شد، اين مسأله او را سخت رنجاند، پس بر او فرياد كشيد: ما به فاطمه از تو شايسته تر هستيم، پدرش عموي ماست، همسرش برادر ما و مادرش دختر ما. اگر فاطمه زنده بود، چشمش مي گريست ولي قاتلش را سرزنش نمي نمود!!». [2] .

اشدق، در اين گفتارش از همه ي مراسم اجتماعي، منحرف شد؛ زيرا ادعا كرد كه اگر فاطمه زنده بود، قاتل پسرش را سرزنش نمي كرد، بلكه نزد او ثابت بود كه آن حضرت، قاتل گناهكار را تبريك مي گفت؛ زيرا آن كار وي، تأييدي براي حكومت اموي و گسترشي براي قدرت آنان بود كه همه ي جهت گيريهاي جاهليت را در برداشت.

اگر حضرت فاطمه زنده بود و جگر گوشه اش را بر صحراي كربلا مي ديد كه از مصيبتها و فجايعي رنج مي برد كه اگر بر هر انساني جاري مي شد، جانش به سوز مي آمد، روان آن حضرت به افسوس و حسرت مي گداخت؛ زيرا از حضرت رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله روايت شده است كه فرمود:

«روز قيامت، دخترم فاطمه محشور مي شود در حالي كه همراه او جامه هايي آغشته به خون دارد و به ستوني از ستونهاي عرش مي آويزد و مي گويد: اي خداوند دادگر! ميان من و ميان قاتل فرزندم حكم كن، پس سوگند به پروردگار بهشت كه خداوند براي دخترم حكم مي كند». [3] .



پاورقي

[1] حکمت بالغه خداست و او اين پس‏اندوز و بند سودي نخواهد بخشيد (قمر- 5).

[2] مقرم، مقتل، ص 335.

[3] الصراط السوي في مناقب آل‏النبي، ص 93.