بازگشت

معاويه پسر يزيد


«معاويه» بر پدرش يزيد انتقاد كرد و جد خود معاويه را مورد سرزنش قرار داد. وي خلافت را نپذيرفت و نسبت به حكومت كردن، بي توجه شد، در ميان مردم شام سخن گفت و جد و پدر خود را محكوم نموده، اظهار داشت:

«جدّ من معاويه در كار خلافت با كسي درافتاد كه براي نزديكي اش به رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و اقدامات گذشته و سابقه اش، به اين امر شايسته تر از او بود، وي در ارزش، از مهاجران عظيم تر و نخستين فرد آنان در ايمان بود، عموزاده ي رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و همسر دخترش كه او را براي وي به همسري برگزيد و دخترش را براي او به همسري انتخاب كرد، باقيمانده ي رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله خاتم پيامبران هستند، پس


جدّ من نسبت به آنان مرتكب شد آنچه را كه مي دانيد و همراه او دست زديد به آنچه از آن بي خبر نبوديد [1] تا اينكه مرگش فرارسيد و در قبر خود در گرو گناهان خويش، اسير جنايتش گرديد، سپس امر خلافت را به پدرم واگذار كرد كه شايسته ي آن نبود و بر هواي خود سوار گشت، آرزو او را پشت سر نهاد و مهلتش كوتاه گشت و در قبر خود در گرو گناهان و اسير جنايت خود شد. آنگاه به گريه افتاد و گفت: از بزرگترين امور بر ما اين است كه ما از بد مردنش و زشتي عاقبتش آگاه هستيم؛ زيرا وي عترت رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله را كشت و حرمتها را مباح ساخت و كعبه را ويران نمود». [2] .

و بدين گونه بود كه ملك خاندان ابوسفيان به دست معاويه پسر يزيد ويران گشت استقرار ملك و دوام آن در خاندانش را كه مدّ نظر داشت، بر باد رفت؛ زيرا كشتن حضرت حسين عليه السلام، هر آنچه را كه معاويه ساخته و يزيد پرداخته بود،در هم كوبيد و مملكت آن، روي به نيستي نهاد.

مورخان مي گويند: در ميان بني اميه پس از سخنراني معاويه كه در آن جد و پدرش را رسوا ساخت، قيامتي به پا شد و به سوي معلم وي «عمر القصوص» رفتند و به او گفتند: تو اين را به وي آموخته و به او تلقين نموده، از خلافت بازداشتي، دوستي علي و فرزندانش را برايش زيبا جلوه دادي و او را بر اتهام ستمگري بر ما واداشته اي و بدعتها را برايش نيكو نمايانده اي تا اينكه اين سخنان را اظهار داشت و گفت آنچه را گفت.

عمر، اين كار را انكار نمود و گفت: به خدا! اين كار را نكرده ام ولي وي بر


دوستي علي آفريده شده و سرشته گشته است. آنان اين مطلب را از او نپذيرفتند و او را گرفتند و زنده به گور ساختند!. [3] .


پاورقي

[1] جواهر المطالب في مناقب الامام علي بن ابي‏طالب، 261 /2.

[2] النجوم الزاهرة 164 /1.

[3] دميري، حياة الحيوان 89 -88/1.