بازگشت

ابن عباس


از سرسخت ترين انتقاد كنندگان از يزيد، «عبداللَّه بن عباس» بود، يزيد به


وي نامه اي نوشت و خواستار جلب دوستي وي شد و از او درخواست نمود تا وي را بر ضد ابن زبير، ياري نمايد.

ابن عباس، در پاسخ، اين نامه را به وي نوشت: «اما بعد: نامه ي تو به من رسيد، اينكه من بيعت با ابن زبير را ترك كرده ام، به خدا! من از اين كار، نيكي و ستايش تو را اميد نداشته ام، ولي خداوند به آنچه در دل دارم آگاه است. تو ادعا كرده اي كه نيكي مرا فراموش نكرده اي، پس اي انسان! نيكي ات را از من بازدار كه من نيكي ام را از تو بازداشته ام. خواسته اي كه مردم را موافق تو سازم و آنان را نسبت به ابن زبير دشمن كنم و از او باز بدارم، پس نه چنين باشد و نه تو را شادي و كرامتي خواهد بود كه اين چگونه باشد، در حالي كه تو حسين و جوانان عبدالمطلب، چراغهاي هدايت و ستارگان مردمان را كشته اي؟ سپاهيان تو آنان را به فرمانت در بيابان رها كردند، در حالي كه به خون آغشته بودند، اموالشان غارت شده و در بيابان رها گشته بودند. تشنه لب به قتل رسيده، نه كفن گشته و نه به خاك سپرده شدند. بادها بر آنان مي وزيد و شنهاي بيابان بر آنان فرومي ريخت تا اينكه خداوند براي آنان قومي را مهيا كرد كه در خون آنان شركت نداشتند، پس، آنان را كفن كردند و به خاك سپردند، به خاطر من و آنان است اگر عزت يافتي و در آن جايگاهت نشستي. [1] .

اگر چيزي را فراموش كنم، فراموش نمي كنم اينكه حسين را از حرم رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله به سوي حرم خدا دور ساختي، سواران را به سوي او فرستادي همچنان بودي تا اينكه او را به عراق فرستادي و او هم ترسان و هراسان خارج شد و سوارانت به سبب دشمني تو نسبت به خدا و پيامبرش و اهل بيت او- كه خداوند پليدي را از آنان دور ساخته و آنان را پاك گردانيده- او را فرود آوردند، او از شما


خواست كه رهايش كنيد و از شما درخواست بازگشت را نمود، ولي شما كمي ياران او و ريشه كن ساختن اهل بيتش را غنيمت دانستيد، پس بر او همدست شديد، گويي اهل بيت را از ترك و كفر، كشته ايد. نزد من چيزي عجيب تر از اين نيست كه دوستي مرا مي طلبي در حالي كه فرزندان پدرم را كشته اي و از شمشير تو از خون من مي چكد، تو يكي از موارد خونخواهي من هستي. پيروزي امروزت بر ما، تو را مغرور نسازد كه روزي هم ما بر تو پيروزي مي يابيم. [2] .

اين نامه، يزيد را متهم مي كند كه او امام حسين عليه السلام را به سوي عراق فرستاد تا وي را به قتل برساند و او خارج نشد جز به سبب تعقيب كردن لشكرهاي يزيد در مدينه و مكّه و خارج نشد به سوي عراق براي پاسخ دادن به درخواست مردم كوفه نبوده، بلكه لشكريان يزيد، وي را بر آن كار ناگزير ساخته بودند.


پاورقي

[1] و در روايتي آمده است: «و به سبب من و آنان است که تو عزّت يافته‏اي».

[2] ابن‏اثير، تاريخ 128 -127 /4، يعقوبي در تاريخش 250 -248 /2 آن را به صورت ديگري روايت کرده که در آن حوادث هولناکي را که معاويه و يزيد مرتکب شده بودند، بيان نموده است.