بازگشت

يك روحاني يهودي


يك عالم يهودي در مجلس آن ستمگر نشسته بود، هنگامي كه امام زين العابدين عليه السلام خطبه ي شيوايش را ايراد نمود و هيجان به پا كرد و آن اجتماع را بيدار ساخت، آن روحاني يهودي، روي به يزيد كرد و گفت: اين جوان كيست؟

- علي بن الحسين است.

- حسين كيست؟

- فرزند علي بن ابي طالب است.


- مادر او كيست؟

- دختر محمد است.

سبحان اللَّه! اين فرزند دختر پيامبر شماست كه او را كشته ايد، رفتار شما پس از او با ذريّه اش چه بد است. به خدا! اگر پيامبر ما موسي بن عمران، در ميان ما نوه اي باقي مي گذاشت، گمان داريم كه او را به جاي پروردگارمان مي پرستيديم، ديروز بود كه پيامبرتان از شما جدا گرديد، اما شما به سوي فرزندش شتافتيد و او را كشتيد، بدا برايتان كه چه امّتي هستيد!».

آن ستمگر، خشمگين شد و دستور داد تا بر دهانش ضربه زنند، آن روحاني يهودي برخاست در حالي كه فرياد مي كشيد: «اگر مي خواهيد مرا بكشيد، من در تورات يافته ام كه هر كس ذريه ي پيامبري را بكشد، همچنان براي ابد لعنت شده خواهد بود و هرگاه بميرد، خداوند او را به آتش جهنم مي سوزاند». [1] .


پاورقي

[1] الحدائق الوردية 127 /1. الفتوح 247 -246 /5. الخوارزمي، مقتل 71 /2.