بازگشت

مرد شامي و فاطمه


يكي از مردم شام به حضرت فاطمه دختر امام اميرالمؤمنين عليه السلام [1] يا دختر امام حسين عليه السلام [2] نگريست و به يزيد گفت: «اين دختر را به من ببخش تا خدمتكار من باشد».

لرزه بر اندام آن دختر افتاد و جامه هاي عمه اش را گرفته، به وي پناهنده گشت.

نوه ي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بر آن مرد اين چنين بانگ زد: «دروغ گفتي و فرومايه گشتي، اين كار نه براي تو باشد و نه براي اميرت».

يزيد به خشم آمد كه آن بانوي بزرگ به او اهميتي نداده و او را بي ارزش دانسته بود، پس به وي گفت: «دروغ گفتي، اين كار براي من باشد و اگر بخواهم، انجام مي دهم».

حضرت زينب او را نهيب زد و در ستيز با وي گفت: «هرگز به خدا! اين كار براي تو قرارداده نشده است، مگر اينكه از دين ما خارج شوي و دين غير از ما را داشته باشي...».

آن ستمگر، خشمگين گشت كه آن بانوي بزرگوار در برابر بزرگان اهل شام با وي ستيز نموده، پس بر آن حضرت فرياد كشيد: «آيا با من اين گونه سخن مي گويي، پدر و برادرت از دين خارج شدند».

آن بانوي بزرگوار، بي اعتنا به سلطه و قدرت يزيد، بر انتقام ستمگري به سخن آمد و با اطمينان به وي پاسخ داد و گفت: «تو و پدرت، به دين خدا و دين پدر، جدّ و برادرم هدايت يافتيد اگر مسلمان باشي...».


حضرت زينب، با اين سخنان، پرده اي را كه يزيد با آن خود را پوشانده بود كه حسين و اهل بيتش را كشته بود به اين بهانه كه آنان خارجي بودند و بر امام زمانشان قيام كرده اند، به كناري زد، آن پليد، قادر بر جواب نبود و در حالي كه غرق در خشم و كينه بود، گفت: «دروغ گفتي اي دشمن خدا!».

خواهر حسين، جوابي نيافت كه ياوه گوييها يزيد را با آن پايان دهد جز اينكه گفت: «تو امير مسلّطي هستي، به ستم ناسزا مي گويي و با قدرتت ظلم مي كني».

خشم آن ستمگر فرونشست و سر به زير افكند، آن مرد شامي سخنش را خطاب به يزيد بازگفت و آن خواسته را تكرار كرد، يزيد بر او فرياد كشيد: «خداوند مرگي كشنده به تو ببخشد».

حضرت زينب، در آن محنتهاي جانفرسا، نيروهاي ذاتي اش را حفظ كرد و با اراده اي استوار و آگاهانه كه از جدش، حضرت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به ارث برده بود، با دشمنان اسلام به مقابله ايستاد.

يكي از نويسندگان مي گويد: «حضرت زينب، با وجود ضعف و ناتواني اش، نخستين پيروزي قاطع را بر ستمگران- كه در تسلط و قدرت خود بودند- محقق ساخت؛ زيرا پي درپي، يزيد را مجبور به سكوت مي كرد، در حالي كه براي همگان، ناداني اش را آشكار مي ساخت، همچنانكه كم اطلاعي او را در امور دين، بيان نمود؛ زيرا زنان مسلمانان را به هيچ وجه نمي توان اسير به حساب آورد و مانند اسيران جنگي با آنها رفتار كرد.

گمان غالب اين است كه اين سخن، از آن مرد شامي، سر آغاز انتقاد از يزيد و شروعي براي گسترش آگاهي در ميان شاميان بود نشانه اش اين است


كه پاسخ حضرت زينب عليهاالسلام به يزيد كافي بود، زيرا اگر خواسته آن مرد شامي را اجابت مي كرد از حيطه ي اسلام خارج مي گشت، آن مشاجره ي شديد ميان حضرت و يزيد مي رساند كه هدف آن مرد شامي از خواسته اش، روشن شدن ديد مردم و افتضاح يزيد بود، خصوصاً كه اين درخواست، پس از خطبه ي حضرت زينب عليهاالسلام و سخنراني امام زين العابدين عليه السلام صورت گرفته كه هر دو خطابه، آگاهي گسترده و موج خروشاني از خشم، در مجلس يزيد به وجود آورده بودند.


پاورقي

[1] البداية والنهاية 194 /8 المنتظم 343 /5.

[2] خوارزمي، مقتل 62 /2.