بازگشت

مضامين خطابه ي حضرت زينب


اين خطابه ي عظيم، استمرار انقلاب كربلا بود و به صورت برجسته اي، ارزشهاي والا و هدفهاي بلند آن را نمايان ساخت؛ زيرا شامل اين موارد بود:


اوّل: اين خطابه، غرور و ستمگري آن ستمگر را نشان داد، زيرا وي گمان كرده بود با داشتن نيروهاي نظامي كه صحراها و سرزمينها را پر كرده، به پيروزي رسيده ولي آن پيروزي، موقتي بوده است. او از بي عقلي اش گمان كرد كه پيروزي به دست آمده، به خاطر كرامتش نزد خداوند و خواري اهل بيت است، اما نمي داند خداوند به كافران در اين دنيا نعمتهايي را مي دهد تا گناهانشان بيشتر گردد و در آخرت، عذاب دردناكي داشته باشند.

دوّم: اين سخنراني، يزيد را به خاطر اسير كردن بزرگ بانوان اهل بيت، به شدت محكوم نمود؛ زيرا وي، خويشاوندي رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله را در مورد آنها مراعات ننمود، در حالي كه آن حضرت در روز فتح مكّه، بر پدران يزيد منّت نهاد و در نتيجه پدر وجدش را آزاد نمود، او، اين نيكوكاري پيامبر را سپاس نگفت و با بدترين صورت، آن را پاداش داد.

سوّم: آنچه را آن ستمگر مرتكب شده بود يعني ريختن خون عترت پاك، به انگيزه ي سرشت و خوي موروثي اش بود؛ زيرا جدّه اش «هند» بود كه جگر حضرت حمزه سيدالشهداء را جويد و جد او، «ابوسفيان»، دشمن اول اسلام بود، پدرش معاويه، خون مسلمين را ريخت و همه ي حرمتهاي خدا را مورد هتاكي قرار داد، بنابراين، ارتكاب جنايات، از جمله سرشتها و خويهاي اوست كه بر آنها سرشته شده بود.

چهارم: حضرت زينب عليهاالسلام در مورد آن شعري كه بدان تمثل جست و حضور پيران امويش را آرزو كرد تا ببينند كه چگونه وي انتقامشان را از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله با نابودي فرزندانش گرفته است، بر او اعتراض كرد و يزيد، به آن جايي وارد مي شود كه آنان به آن وارد شدند و جاويد ماندن در آتش جهنم را به دست آوردند.


پنجم: آن طاغوت، با ريختن خون عترت پاك، جز خون خود را نريخته و جز پوست خود را نبريده بود؛ زيرا آن جانهاي پاك، زنده و جاويدند و كرامت را به دست آورده و به قلّه ي شرف رسيده اند، اين يزيد است كه رسوايي و زيانكاري را نصيب خود ساخته است.

ششم: آن حضرت، به كساني كه آن ستمگر را در تسلّط بر گردن مسلمين قدرت داده اند، اشاره كرد كه آنان مسؤول جناياتي هستند كه وي مرتكب شده بود، مقصود آن حضرت عليهاالسلام معناي دورتري دارد كه هر تأمل كننده در اين مورد، آن را در مي يابد.

هفتم: آن حضرت، بلندي جايگاه خود را نشان داد و باكلام امير و حاكم، با وي سخن گفت، او را ناچيز شمرد و ارزش او را كوچك دانست، بزرگمنشانه از گفتگو با وي، خودداري نمود و خود را بالاتر از آن يافت كه او را مخاطب قرار دهد و اعتنايي به قدرتش ننمود... آن بانوي بزرگوار با آن ضعف و دردش كه از مصيبتها به وي رسيده بود، قدرتش از وي بيشتر و شجاعتش از او شديدتر بود.

هشتم: آن حضرت، بيان كرد كه هر چند يزيد بكوشد تا ياد اهل بيت: را محو كند، به اين كار موفق نمي شود؛ زيرا آنان در دلهاي مسلمانان و احساسات آنان جاي دارند و بر حق هستند و حق، ناگزير، پيروز مي شود، در عمل نيز حضرت حسين عليه السلام پيروز گشت و فاجعه ي آن حضرت، به شكوهي مبدل شد كه هيچ انساني بدان دست نمي يابد. پس كدام پيروزي به ماندن شايسته و به جاودانگي بايسته تر از پيروزيي است كه امام به دست آورد؟.

اين، اندكي از موارد بسياري است كه در اين خطابه بيان شد؛ خطابه اي كه نشاني از نشانهاي بلاغت و فصاحت و معجزه اي از معجزات بيان و يكي از ضربه هاي مهلكي است كه بر حكومت بني اميه وارد شد.