بازگشت

سخنراني حضرت زينب


يزيد ستمكار، شادماني خود را از نابود شدن عترت پاك، آشكار ساخت؛ زيرا گمان مي كرد مملكت برايش صافي گشته و كارها بر وفق مراد شده است، پس شادمانه پاهايش را تكان مي داد و آرزو مي كرد كه كشتگان خاندانش در روز بدر حاضر مي بودند تا به آنان نشان دهد چگونه به خونخواهي ايشان پرداخته و انتقامشان را از حضرت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در ذريّه و عترتش گرفته است، آنگاه ابيات «ابن زبعري» را نغمه سرايي نمود و در حالي كه سرمست بود، گفت:




ليت اشياخي ببدر شهدوا

جزع الخزرج من وقع الأسل



لأهلّوا و استهلوا فرحا

ثم قالوا يا يزيد لا تشل



قد قتلنا القرم من ساداتهم

و عدلناه ببدر فاعتدل



لعبت هاشم بالملك فلا

خبر جاء و لا وحي نزل



لست من خندف ان لم أنتقم

من نبي احمد ما كان فعل [1] .



«كاش بزرگانم در روز بدر مي ديدند كه چگونه خزرج از ضربه ي نيزه ها، به بي تاب گشته اند».

«در آن صورت، شاد و مسرور مي شدند و سپس مي گفتند: اي يزيد! دستت فلج و شل مباد».

«ما بزرگ سرورانشان را كشتيم و آن را با بدر برابر ساختيم و برابر شد».

«خاندان هاشم با حكومت بازي كردند؛ زيرا نه خبري آمده و نه وحيي نازل شده است!».

«من از خندف نيستم اگر از فرزندان احمد انتقام كارهايش را نگيرم».

هنگامي كه شيرزن كربلا، اين ابيات را شنيد كه نشان دهنده ي كفر و شادماني وي از كشتن عترت پيامبر صلي الله عليه و آله به انتقام كشتگان بدر بود، برخاست تا او را نهيب دهد و تكبرش را بكوبد، بدون اينكه اعتنايي به ستمگري و سركشي او داشته باشد.

وي نه تنها بيم و هراسي به خود راه نداد، بلكه نمونه ي شجاعت بود و گويي او حاكم و پيروز شده و آن ستمگر، خود شكست خورده و مغلوب گشته بود، آن حضرت گفت:


«سپاس خداوند، آفريدگار جهانيان را و صلوات خداوند بر فرستاده اش و همه ي خاندانش باد! خداوند سبحان راست گفت آنجا كه مي فرمايد: «سپس عاقبت انجام دهندگان بدي اين بود كه آيات خدا را تكذيب نمودند و به آنها استهزا كردند» [2] ، اي يزيد! اينكه مناطق زمين و آفاق آسمان را بر ما تنگ گرفته اي و ما همچون اسيران رانده شده گشتيم، آيا گمان كردي كه ما نزد خداوند بي ارزش هستيم و تو را نزد او كرامتي باشد و اين به خاطر اهميت تو نزد اوست كه بيني خود را بالا برده و با گوشه ي چشمت نگاه كرده و خوشحال و شادمان شده اي كه مي بيني دنيا براي تو چون دام و كارهايت مهيّا گشته و ملك و قدرت ما به دست تو قرار گرفته است؟! درنگ كن، درنگ و جاهلانه سركشي مكن، آيا گفته خداي تعالي را فراموش كرده اي: «آنان كه كافر شده اند، مپندار اينكه به آنان مهلت مي دهيم، به نفع آنهاست، بلكه به آنان مهلت مي دهيم تا گناهشان افزون شود و عذابي خوار كننده براي ايشان خواهد بود». [3] .

آيا اين از عدالت است، اي فرزند بردگان آزاد شده! كه تو زنان و كينزانت را در سراپرده ها مي گذاري و دختران رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله را به اسارت مي بري در حالي كه پوشش آنان دور گردانيده شد، و چهره هايشان را آشكار كرده اي؟دشمنان، آنان را از شهري به شهري مي برند و ساكنان در كنار سرچشمه ها و مقيمان در قلعه ها بر آنان چشم مي دوزند و دور و نزديك، بر چهره ي آنان نظر مي افكند، نه حمايت كننده اي از حاميانشان همراه آنان است و نه سرپرستي از مردانشان.


چگونه اميد باشد به كسي كه دهانش، جگرهاي پاكان را جويده و دور انداخته و گوشتش از خون شهيدان روييده و چگونه از كسي كه به ما با كينه و دشمني و ستم و عداوت مي نگرد، انتظار درنگ در بغض ما اهل بيت برود، آنگاه بدون احساس گناه و بي اعتنا مي گويي: «در آن صورت (اجدادم)، شاد و مسرور مي شدند و سپس مي گفتند: اي يزيد! دستت فلج مباد».

در حالي كه بر دندانهاي اباعبداللَّه سرور جوانان اهل بهشت خم شده و با چوب دستي خود بر آنها مي كوبي، چگونه اين را نگويي؟ در حالي كه با ريختن خونهاي ذرّيه ي محمد صلي اللَّه عليه و آله و ستارگان زمين از خاندان عبدالمطلب، آنگاه بزرگانت را ندا مي دهي و ادعا مي كني كه آنها را فرامي خواني، اما تو به زودي به جايي كه وارد شدند، مي رسي، در آن صورت دوست خواهي داشت كه فلج مي بودي و لال مي گشتي و آنچه را گفتي، بر زبان نمي آوردي و آنچه را كردي، انجام نمي دادي.

خداوندا حق ما را برايمان بگير و از آنكه به ما ستم نمود، انتقام گير و خشمت را بر آنكه خونهاي ما را ريخت و حاميان ما را كشت، فروريز.

به خدا! جز پوست خود را نبريده و جز گوشت خويش را جدا نكرده اي، بر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله وارد خواهي شد با آنچه از ريختن خون ذريّه اش بر خود حمل كرده و از حرمتش در عترت و خويشانش شكسته اي، آنجا كه خداوند آنان را فراهم مي آورد و جمعشان را در كنار هم قرار مي دهد و حقوقشان را مي گيرد: «آنان را كه در راه خدا كشته شده اند، مردگاني به حساب مياور، بلكه آنان زندگاني هستند كه نزد پروردگارشان روزي مي خورند». [4] .


همين تو را كافي است كه خداوند حاكم، محمد صلي اللَّه عليه و آله دشمن و جبريل پشتيبان (او) باشد. به زودي آن كس كه تو را به اين فكر انداخت و بر گردن مسلمانان مسلط ساخت، خواهد فهميد كه براي ظالمين عوض ناگواري خواهد بود و (خواهد فهميد) كه كداميك جايگاهش بدتر و سپاهش ضعيف تر است.

اگر مشكلات و مصايب، كار را به اينجا كشانده كه من با تو گفتگو نمايم، ولي (بدان كه) من تو را بسيار كم ارزش و سرزنشت را كاري بزرگ و توبيخت را بسيار مي دانم.

اما (چه كنم كه) چشمها گريانند و سينه ها پرسوز، عجيب است و بسيار عجيب! كه پاكان حزب خدا به دست بردگان آزاد شده ي حزب شيطان كشته شوند كه اين دستها خون ما را مي ريزند و اين دهانها گوشتهايمان را مي جوند، آن بدنهاي پاك را گرگها مي درند و كفتارها بر روي خاك مي كشند، اگر ما را غنيمتي دانسته اي، به زودي ما را طلبكار خواهي يافت آنگاه كه جز آنچه را كه دستانت پيش فرستاده باشند نخواهي ديد كه پروردگار تو بر بندگان، ستمكار نباشد، به سوي خداوند شكايت مي بريم و بر او متكي هستيم.

پس حيله ات را به كار گير و تلاشت را به كار بَرْ و كوشش خويش را انجام ده كه به خدا سوگند! ياد ما را محو نخواهي كرد و وحي ما را نخواهي ميراند و ننگ اين كار هيچگاه از تو كم نخواهد گشت. آيا انديشه ي تو جز دوري از خرد و روزگارت جز چند صباحي است؟ جمع تو چيزي جز پراكندگي نيست، آن روز كه منادي ندا دهد: لعنت خداوند بر ستمكاران باد.

سپاس خداي پروردگار جهانيان را كه اوّل ما را به سعادت و مغفرت ختم


نمود و آخر ما را شهادت و رحمت عنايت كرد، ما از خداوند مي خواهيم كه پاداش آنان را كامل گرداند و بر آنان افزوني مرحمت سازد و ما را جانشيناني نيكو قرار دهد كه رحيم و مهربان است، خداوند ما را بس است او بهترين وكيل مي باشد». [5] .

اين خطابه، برجسته ترين خطابه ي روايت شده در اسلام است كه از متممهاي نهضت جاويد حسين است؛ زيرا نوه ي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله جبروت آن ستمگر را با آن، درهم كوبيد و ننگ و شكست را بر او وارد ساخت و به او فهماند كه داعيان حق در برابر پيشواي سركشان و ظالمان، سر خم نخواهند كرد.

«امام كاشف الغطاء رحمةاللَّه مي گويد: «آيا قلم موي بزرگترين نقّاش و هنرمندترين هنرمند مي تواند حالت يزيد و خودبزرگ بيني، غرور، شادماني و سرمستي او را از فراهم شدن كارها و دست يافتن بر ملك و لذت پيروزي و ظفر و كينه جويي و انتقام او را به صورتي بهتر از اين، تصوير و ارائه ي نقش، مجسّم سازد. و آيا كسي را اين قدرت و امكان وجود دارد كه دشمن خود را با حجت و بيان و توبيخ و سرزنش دور كند و برسد به آنچه آن حضرت- سلام اللَّه عليها- با آن كلمات به آن رسيد، در حالي كه وي در آن وضعي بود كه دانسته اي، سپس به اين نيز قناعت نورزيد بلكه خواست براي وي و حاضران نزد او، خواري باطل و عزت حق و بي اعتنايي و عدم توجه به قدرت، تسلط، هيبت و هراس را نشان دهد، مي خواست او را با حقارت ارزش و فرومايگي مقدار و زشتي كردار و پستي


فرع و اصلش، آشنا سازد». [6] .

«مرحوم فكيكي» مي گويد: «همراه من در اين خطبه ي آتشين، تأمّل كن كه چگونه فنون بلاغت و روشهاي فصاحت و شايستگي بيان را با معاني شدت شور و هيجان و قوت احتجاج و حجت معارضه فراهم آورده است؛ زيرا دفاع با صراحت در راه آزادي و حق و عقيده، براي رسيدن به اعماق دلها، از شمشيرها نافذتر و از ضربه ي نيزه ها بر جان و درون انسانها در ميدانهاي نبرد صحنه هاي مبارزه، تيزتر است. و ايستادن بر نيش افعيها و سوار شدن بر نوك نيزه ها، براي يزيد از شنيدن اين استدلال كوبنده اي كه دخت مجد و شرف، در برابر طاغوتهاي بني اميه و فراعنه ي آنان در جايگاههاي عزّت و مجالس دولت هرقلي اشرافي زشتشان فرياد كرد، آسانتر بود.

به علاوه اين خطبه ي تاريخي كوبنده، از قهرمانيهاي جاويد و جرئت كم نظيري سخن مي گويد كه آن روان قدرتمند حساس، دربرگيرنده ي نمونه ي بلند و والاي اخلاق را شامل بوده است. اين كار ادبي زنده در طول روزگار و در نسلهاي متوالي و در هر يادي از حادثه خونين و دردناك كربلا، در برابر طاغوتيان ستمكار، فريادزنان، باقي خواهد ماند». [7] .


پاورقي

[1] اعلام النساء 95 /2. البداية والنهاية 192 /8.

[2] روم / 10 (ثُمَّ کانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ اَساؤُا السُّواي أنْ کَذَّبُوا بِاياتِ اللَّهِ وَ کانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُنَ).

[3] آل‏عمران / 178: (وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ کَفَرُوا أنَّما نُمْلي لَهُمْ خَيْرٌ لِأنْفُسِهِمْ اِنَّما نُمْلي لَهُمْ لِيَزْدادُوا اِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ).

[4] آل‏عمران/ 169: (وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا فِي سَبيلِ اللَّهِ اَمْواتاً بَلْ أحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِم يُرْزَقُونَ).

[5] اعلام النساء 97 -95 /2. بلاغات النساء، ص 21. خوارزمي، مقتل 64 /2. السيدة زينب و اخبار الزينبيات، ص 86. الحدائق الوردية 126 -125 /1. اللهوف، ص 218 -217.

[6] السياسة الحسينية، ص 30.

[7] مجلة الغري، سال هفتم، شماره‏ي 6.