بازگشت

شهادت حضرت عباس


در تاريخ انسانيّت، نه قديم و نه جديد آن، رابطه ي برادري، صادقانه تر، برجسته تر و وفادارانه تر از برادري اباالفضل نسبت به برادرش حضرت امام حسين عليه السلام وجود ندارد؛ زيرا اين برادري، همه ي ارزشهاي انساني و نمونه هاي


بزرگوارانه را در بر گرفته است.

از نشانه هاي برجسته ي آن برادري كم نظير، ايثار، مواسات و فداكاري بود؛ زيرا حضرت اباالفضل نسبت به برادرش ايثار نمود و جانش را فداي وي ساخت و در سخت ترين محنتها و مصيبتها با آن حضرت، مواسات داشت. امام زين العابدين عليه السلام اين مواسات كم نظير عمويش را مورد بزرگداشت قرار داده، مي فرمايد:

«خداوند عمويم عباس را رحمت فرمايد، وي ايثار و گذشت نمود و خود را فداي برادرش ساخت تا آنجا كه دو دستش قطع شد، خداوند عزيز و جليل دو بال به وي عطا فرمود كه با آنها همراه فرشتگان در بهشت پرواز كند، همان گونه كه براي جعفر بن ابيطالب، قرار داده است... براي عباس در نزد خداي تعالي منزلتي است كه همه ي شهيدان در روز قيامت بر آن غبطه مي خورند». [1] .

اين برادري راستين، احترام و شگفتي را نزد همه ي مردم موجب شد و در همه ي نسلهاي و دورانها ضرب المثل گرديد كه نوه ي آن حضرت، «فضل بن محمد» [2] به آن افتخار كرده مي گويد:



احق الناس ان يبكي عليه

فتي ابكي الحسين بكربلا



اخوه و ابن والده علي

ابوالفضل المضرج بالدماء



و من واساه لا يثنيه شي ء

و جادله علي عطش بماء [3] .




«شايسته ترين كس از ميان مردم كه بر او گريه شود، جوانمردي است كه حضرت حسين را در كربلا گرياند».

«برادر او و فرزند پدرش علي، ابوالفضل آغشته به خون».

«آنكه با وي وفا كرد و چيزي او را بازنداشت و با وجود تشنگي، آب را براي او منظور نمود».

و «كميت» مي گويد:



و ابوالفضل ان ذكرهم الحلو

شفاء النفوس من اسقام



قتل الادعياء اذ قتلوه

اكرم الشاربين صوب الغمام [4] .



«و اباالفضل كه ياد نيكويشان، درمان درد جانها باشد».

«نابكاران را كشت آنگاه كه او را كشتند، گرامي ترين كسي كه از آب باران نوشيده باشد».

حضرت ابوالفضل عليه السلام داراي قدرتي سترگ از تقوا و دين بوده، درخشش نور بر چهره ي گراميش، آشكار بود تا آنجا كه به «قمر بني هاشم» ملقب شد؛ همچنانكه وي از قهرمانان برجسته در اسلام بود كه هرگاه بر اسب بسيار درشت و بزرگ اندام، سوار مي گشت، دو پاي آن حضرت برزمين كشيده مي شدند. [5] او، صفات شجاعت و مبارزه را از پدرش به ارث برده بود.

امام عليه السلام در روز عاشورا، فرماندهي لشكر خود را به وي سپرد و پرچم خود را به او تحويل داد كه او آن را بلند در اهتزاز در آورد و با شدت و سختي به نبرد پرداخت، هنگامي كه تنهايي برادر و كشته شدن ياران و اهل بيتش را ديد-


آنان كه جانهايشان را براي خدا فروختند- نزد حضرت حسين عليه السلام رفت و از او اجازه خواست تا با سرنوشت درخشانش ديدار نمايد.

امام به وي اجازه نداد و با صدايي آهسته و آرام به وي فرمود: «تو پرچمدار من هستي».

ما دام كه حضرت ابوالفضل عليه السلام زنده بود، امام احساس قدرت و قوّت مي نمود؛ زيرا وي همچون لشكري در كنارش بود كه او را حمايت مي كرد و از او دفاع مي نمود. حضرت اباالفضل بر آن حضرت اسرار نمود و گفت: «سينه ام از اين منافقان تنگ گشته است و مي خواهم انتقام خود را از آنان بگيرم».

سينه ي آن حضرت تنگ شده و از زندگي بيزار گشته بود، آنگاه كه ستارگان درخشاني چون برادران، برادر زادگان و عموزادگانش را سربريده بر شنهاي كربلا افتاده ديد، به سوز آمد كه به آنان بپيوندد و انتقام آنها را بگيرد.

امام از وي خواست تا براي به دست آوردن آب براي كودكان- كه تشنگي آنان را از پاي انداخته بود- تلاش كند، آن دلير سرافراز به سوي آن مسخ شدگان شتافت و به موعظه ي آنان پرداخت، آنها را از خشم خداوند و انتقام او بر حذر داشت و خطاب به ابن سعد گفت: «اي ابن سعد! اين حسين است، فرزند دخت رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله كه ياران و اهل بيتش را كشته ايد، اين خانواده و فرزندانش تشنه هستند، به آنها آب بدهيد كه تشنگي دلهايشان را سوزانده است و با وجود آن، وي مي گويد: مرا بگذاريد كه به سوي روم يا هند بروم و حجاز و عراق را براي شما بگذارم».

زمين در زير پايشان به لرزه آمد و دوست مي داشتند كه آنان را در خود فروبرد، بعضي از آنان گريستند و سكوتي هراسناك برايشان چيره شد. پليد ناپاك، شمر بن ذي الجوشن به وي پاسخ داد و گفت: «اي فرزند ابوتراب! اگر روي


زمين همه آب مي بود و در اختيار ما قرار داشت، قطره اي از آن را به شما نمي داديم تا اينكه به بيعت يزيد وارد شويد!!».

اباالفضل به سوي برادرش بازگشت و او را از ستمكاري و سركشي آنان باخبر ساخت.آن بلند همّت دلير، فرياد كودكان را شنيد كه ياري مي جستند و فرياد مي كشيدند: العطش! العطش! آب! آب!

اباالفضل العباس، آنان را كه ديد- و چه منظره ي هولناكي را مشاهده كرد!- ديد كه لبهايشان پژمرده گشته و رنگهايشان دگرگون شده از شدت تشنگي به مرگ نزديك بودند، به شدت رنج برد و درد جانكاه به چهره اش راه يافت، آنگاه دليرانه براي ياري رساندن به آنان شتافت و بر اسب خود سوار گشته، مشكي با خود برد و بر فرات حمله آورد، با قدرت شجاعانه اش توانست حلقه ي محاصره را كه بر آب قرار داده بودند، بشكند، لشكريان از برابرش پاي به فرار گذاشتند؛ زيرا آنان را به ياد قهرمانيهاي پدرش- فاتح خيبر و درهم كوبنده ي مشركان- انداخت.

آن حضرت، به آب رسيد، در حالي كه قلب شريفش از تشنگي شكافته شده بود. با دست خود قدري آب برداشت تا بنوشد ولي تشنگي برادرش و زنان و كودكاني كه همراه وي بودند را به ياد آورد پس آب را از دست خود پرتاب و از اينكه تشنگي جانكاهش را برطرف كند، خودداري نمود در حالي كه مي گفت:



يا نفس! من بعد الحسين هوني

و بعده لا كنت ان تكوني



هذا الحسين وارد المنون

و تشربين بارد المعين



تاللَّه ما هذا فعال ديني [6]

«اي نفس! پس از حسين، ناچيز باشي و پس از او چيزي نباشي».




«اين حسين است كه به سوي مرگ مي رود در حالي كه تو آب خنك مي نوشي؟».

«به خدا! اين از كارهاي دين من نيست».

انسانيّت با همه ي احترام و بزرگداشت، اين روحيه ي عظيم را كه در دنياي فضيلت و اسلام، به وجود آمده است، گرامي مي دارد، روحيّه اي كه به نسلها برجسته ترين درسهاي كرامت انساني و ارزشهاي والا را مي دهد.

اين ايثار كه از مرزهاي زمان و مكان فراتر رفته، از برجسته ترين سرشتها در اخلاق ابوالفضل بود؛ زيرا عواطف سرشار از وفاداري و دوستي نسبت به برادرش، به وي امكان نمي داد كه پيش از او، آب بنوشد، پس كدام ايثار از اين ايثار، والاتر و صادقانه تر باشد؟ جان وي با جان برادرش آميخته و روحش با روح وي يكي شده و ديگر ميان آن دو، تعدد وجود، باقي نمانده بود.

افتخار بني هاشم، سرفرازانه، پس از آنكه مشك را پر از آب نمود آبي كه نزد وي از زندگي، گرانتر و با ارزشتر بود، به سوي خيمگاه حركت كرد و با دشمنان درگير نبردي هولناك شد؛ زيرا آنان بر او گرد آمده بودند تا وي را از رساندن آب به تشنگان اهل- بيت، بازدارند. آن قهرمان، بسياري از آنان را به هلاكت رساند و سرها را درو مي كرد و قهرمانان را بر زمين مي افكند، در حالي كه رجز مي خواند:



لا ارهب الموت اذا الموت رقي

حتي اواري فما المصاليت لقي



نفسي لسبط المصطفي الطهر وقا

اني انا العباس اعذو بالسقا



و لا اخاف الشر يوم الملتقي [7]




«از مرگ نمي هراسم هرگاه كه مرگ روي آور شود تا آنگاه كه ميان شمشيرهاي كشيده بر زمين افتم».

«جانم فداي جان سبط مصطفاي پاك باشد، من عباس هستم كه مشك را مي برم».

«و روز نبرد از مرگ هراسي ندارم».

شجاعت كم نظير و قهرمانيهاي عظيمش را براي آنان اعلام نمود كه او از مرگ نمي ترسيد بلكه با لبي خندان در دفاع از حق و دفاع از برادرش، پيشواي عدالت اجتماعي در زمين، به استقبال آن مي رود... او افتخار مي كرد كه مشك پر از آب را برساند تا تشنگان اهل بيت را سيراب سازد.

سپاهيان باطل، هراسناك و پريشان، پاي به فرار نهادند؛ زيرا حضرت ابوالفضل آنچنان شجاعتي نشان داد كه برتر از توصيف بود، آنان يقين كردند كه از مقاومت در برابر وي ناتوانند، جز اينكه فرومايه ي ترسو، «زيد بن رقاد جهني»- كه پشت درخت نخلي در كمين وي بوده با او روبه رو نشد- بر دست راستش ضربه اي زد و آن را از تن جدا نمود... او دستي را قطع كرد كه بخشندگي و نيكوكاري بر مردم از آن مي تراويد و از حقوق ستمديدگان و رنج بردگان، دفاع مي نمود.

ابوالفضل عليه السلام اعتنايي به دست راست خود ننمود و به رجز پرداخت:



واللَّه ان قطعتم يميني

اني احامي ابداً عن ديني



و عن امام صادق اليقين

نجل النبي الطاهر الامين [8] .



«به خدا! اگر دست راستم را قطع نموديد، من همچنان از دينم دفاع مي كنم».


«و از امامي راستين در يقين، فرزند پيامبر پاك امين».

با اين رجزخواني، هدفهاي عظيمي را كه به خاطر آنها نبرد مي كرد، نشان داد؛ زيرا وي در دفاع از دين و در دفاع از امام مسلمين، مبارزه مي نمود.

حضرت عباس، هنوز چندان دور نشده بود كه پليدي از پليدان بشريّت؛ يعني «حكيم بن طفيل طائي» از پشت درخت نخلي در كمين وي ايستاد و بر دست چپش ضربه اي زد و آن را قطع نمود. بعضي از مقتلها نوشته اند كه آن حضرت، مشك را به دندان گرفت و شروع به تاختن كرد تا آب را به تشنگان اهل بيت برساند در حالي كه آنچه او را رنج مي داد، همچون ريزش خون، درد جراحات و شدت تشنگي، هيچ توجهي نداشت، اين آخرين حدّ وفاداري، رحمت و مهرباني است كه انسانيّت در همه ي مراحلش، بدان دست يافته بود.

در حالي كه وي مي تاخت، تيري جفاكارانه به مشك برخورد كرده آب بر زمين ريخت و آن قهرمان دلير، اندوهناك ايستاد؛ زيرا ريخته شدن آب براي او از ضربات شمشيرها و اصابت نيزه ها سخت تر بود. در اين هنگام، پليدي از آن قوم بر او حمله برد و با گرزي آهنين بر سر مباركش كوبيد كه فرقش را شكافت و بر زمين افتاد در حالي كه آخرين درود و وداعش را تقديم برادرش مي كرد و مي گفت: «از من به تو سلام باد اي اباعبداللَّه!». [9] .

حركت هوا، سخنانش را به برادرش رساند كه قلبش را شكافت و درونش را پاره پاره نمود، حضرت، در حالي كه سخت شكسته و افسرده بود، سوار بر اسب به لشكريان دشمن تاخت و در كنار آن بدن مقدس كه از درد احتضار رنج مي برد، ايستاد و خود را بر او افكنده او را مي بوييد و بر او اشك مي باريد و گوشه هاي قلبش را كه فجايع، آن را شكافته بودند، با كلماتش خارج


مي ساخت و مي فرمود:

«اينك كمرم شكست و نيرويم اندك شد».

امام به بدن برادرش نگاهي طولاني انداخت و برادر راستين و وفاداري كه كم نظير و شجاعت بي مانندش را به ياد آورد... آرزوهايش پراكنده گشته بود، چيزي كه اين فاجعه هولناك را بر او آسان مي كرد اين بود كه وي نيز به شتاب به او خواهد پيوست و جز لحظاتي پس از او باقي نمي ماند، امّا آن لحظات نزد وي همچون سالها بود و دوست مي داشت كه مرگ پيش از آن به سراغ وي آمده بود.

امام، سوگوار و اندوهگين، در حالي كه قوايش درهم كوبيده شده و قادر به برداشتن قدمهايش نبود و آثار شكست و غم بر او آشكار گرديده بود، برخاست و به سوي خيمگاه رفت، در حالي كه اشكهايش را پاك مي كرد. سكينه به استقبالش آمد و گفت: «عمويم كجاست؟».

حضرت، غرق در گريه و اندوه او را از شهادتش باخبر ساخت، نوه ي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله حضرت زينب، هنگامي كه از كشته شدن برادرش با خبر شد، پريشان گشت و اضطراب بر او دست يافت، دستها را بر قلب شكسته ي خود نهاد و فرياد كشيد: «اي برادرم! اي عباسم! پس از تو ما گم گشته خواهيم بود».

امام با خواهرش در سوگواري بر برادر نيكوكارش همراه گشت و آن شكيبا، صداي خود را بلند كرد و فرمود: «پس از تو اي ابوالفضل! واي بر گم گشتگي ما». [10] .

امام، تنهايي و گم گشتگي را پس از فقدان برادرش احساس كرد، برادري


كه هيچ نوع از انواع نيكي و جانبازي را رها نكرد، مگر اينكه آن را تقديم برادرش نمود.

سلام بر آيين و ياد تو اي اباالفضل! كه به سوي سرنوشت بزرگ خود رفتي در حالي كه از عظيم ترين شهيدان در درخشندگي و فداكاري بوده اي.

- بدرود، اي قمر بني هاشم!

- بدرود، اي قهرمان كربلا!

و سلام بر تو! روزي كه زاده شدي و روزي كه به شهادت رسيدي و روزي كه باز زنده مي شوي.


پاورقي

[1] بحار 298 /44، ح 4.

[2] «فضل بن محمد بن فضل بن حسن بن عبيداللَّه بن عباس»، اين مطلب در عيون الاخبار و فنون الآثار، ص 101 آمده است.

[3] مقاتل الطالبيين، ص 89.

[4] همان، ص 90.

[5] همان، ص 90.

[6] مقرّم، مقتل حسين، ص 268 -267.

[7] ابن‏شهرآشوب، مناقب 108 /4.

[8] المناقب 108 /4.

[9] مقرم، مقتل الحسين، ص 269.

[10] همان، ص 270 -269.