بازگشت

علي اكبر


مورخان همگي بر آنند كه «علي اكبر فرزند حسين عليه السلام، در خلق و خوي با جدّش حضرت رسول صلي اللَّه عليه و آله شباهت داشت، همان وصفي كه او را از ساير پيامبران ممتاز ساخته بود. و چه عظيم است اين ثروتي كه فرزند هاشم آن را دارا بود. او همه ي قدرتهاي انساني و ارزشهاي والايي را كه بزرگان و مصلحان به آنها برتري مي يافتند، در اختيار داشت.

از نمونه هاي برجسته ي اخلاق آن حضرت، بزرگ منشي، بلندهمّتي، عزّت نفس، اقدام قوي و پيوسته در صحنه هاي كرامت انساني بود؛ زيرا مرگ را برتر شمرد و زندگي را در راه كرامت، ناچيز دانست و در برابر فرمان آن نابكار نابكارزاده، خاضع نشد؛ چون ابن سعد، مردي از يارانش را فرستاد و او را ندا داد: «تو با اميرمؤمنان يزيد خويشاوند هستي و ما مي خواهيم كه اين خويشاوندي را رعايت كنيم، پس اگر بخواهي، تو را امان مي دهيم!!».

علي بن الحسين، او را به استهزا گرفت و بر او فرياد زد: «خويشاوندي رسول خدا شايسته تر است كه رعايت گردد». [1] .

وي، از نيكوكارترين فرزندان امام و بيشترين آنان در جانفشاني و مراقبت از آن حضرت بود. او نخستين كسي بود كه با هيجان فراوان، از ميان هاشميان به جنگ رفت در حالي كه سن وي- به گفته مورخان- هيجده سال بود. [2] وقتي امام او را ديد، بسيار به وي نگريست در حالي كه جانش آب مي شد و نزديك به احتضار گرديد؛ زيرا فرزندش را كه همانندي نداشت،مي ديد كه با پاي خود به


سوي مرگ مي رود، پس محاسن شريف خود را به سوي آسمان برداشت و با سوز و درد فرمود:

«خداوندا! بر اين قوم گواه باش كه جواني به سوي آنان براي نبرد رفته كه در خلقت، اخلاق و گفتار شبيه ترين مردم به پيامبرت محمد صلي اللَّه عليه و آله مي باشد. ما هرگاه به ديدن پيامبرت مشتاق مي شديم به او مي نگريستيم... خداوندا! بركتهاي زمين را از آنان بازدار و آنان را پراكنده و آشفته ساز و ايشان را گروههايي جدا از هم قرارده و هرگز واليان را از آنان خشنود مساز كه آنها ما را فراخواندند تا ياريمان كنند سپس بر ما تعدي نمودند و با ما جنگيدند».

در اين سخنان غمبار، ميزان اندوه حضرت بر پسرش را مي توان ديد كه با تمام وجودش او را دوست مي داشت و با سوزدل، از خداوند خواست كه بر آن گروه جنايتكار، عذاب دردناكش را در اين دنيا فرود آورد. قلب امام براي فرزندش، به سوز آمد و بر جنايتكار گناهكار، عمر بن سعد فرياد زد:

«تو را چه شود، خداوند رحم تو را قطع نمايد و در كارهايت تو را بركت ندهد و بر تو كسي را چيره سازد كه تو را در بسترت سرببرد، آن گونه كه رحم مرا قطع نمودي و خويشاوندي ام نسبت به رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله را رعايت نكردي».

سپس اين فرموده خداي تعالي را تلاوت كرد كه: «خداوند، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برگزيد، ذريّه اي كه بعضي از برخي ديگرند و خداوند شنواي داناست...». [3] .

امام، با اشكهايي اندوهبار و پر از آه، فرزندش را مشايعت نمود، در حالي كه زنان اهل بيت، پشت سر حضرت بودند و صداي گريه و شيون آنان به خاطر شبيه رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله بلند شده بود كه مي رفت تا شمشيرها و نيزه ها اندامهايش را


از هم بدرند.

آن جوان، با افتخار به ميدان جنگ رفت در حالي كه هيچ ترس و هراسي در دل نداشت، هيبت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله، شجاعت اميرالمؤمنين و دليري حمزه و بزرگ منشي حسين را با خود داشت. آنگاه در ميان نيزه ها و شمشيرهاي دشمنان قرار گرفت در حالي كه با عزّت و تصميم، در حمايت از دين خدا، چنين رجز مي خواند:



انا علي بن الحسين بن علي

نحن و رب البيت اولي بالنبي



تاللَّه لا يحكم فينا ابن الدعي [4]

«من علي فرزند حسين بن علي هستم، سوگند به پروردگار كعبه! ما به پيامبر اوْلي هستيم».



«به خدا! فرزند آن نابكار بر ما حكومت نخواهد كرد».

آري، به خدا! تو و پدرت اي افتخار بني هاشم، به پيامبر اوْلي و به مقامش شايسته تر هستيد؛ زيرا شما نزديكترين مردم و خويشاوندترين آنان به وي مي باشيد، ولي طمع ورزيهاي سياسي كه بر آن قوم غالب شد، شما را از مقامتان دور ساخت و اين گروه ستمكار را بر شما چيره كرد، آنان اندامهايتان را پاره پاره نمودند و شما را ريشه كن ساختند تا صحنه براي آنان باقي بماند و به ناحق بر مسلمين حكومت و توطئه نمايند.

علي بن الحسين عليه السلام در رجز خود، عظمت شجاعت و شدّت بزرگ منشي خود را اعلام نمود و اينكه وي مرگ را بر فرمان بردن از آن نابكار نابكارزاده، ترجيح مي دهد... آنگاه با دشمنان خدا درگير شد، در حالي كه دلهاي آنان را پر از ترس و هراس ساخته، شجاعتي ابراز نموده بود كه وصف از بيان آن باز


مي ماند؛ زيرا آنان را به ياد قهرمانيهاي جدّش حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام انداخت. بنا به گفته بعضي از مورخان، 120 سوار را به هلاكت رساند و اين غير از كساني است كه مجروح گشته بودند. پس از آن به سوي پدر بازگشت تا از تشنگي جانكاهش، به آن حضرت شكايت برد و براي آخرين بار با وي وداع نمايد. پدرش به گرمي از او استقبال نمود، علي اكبر به آن حضرت گفت:

«پدر! تشنگي مرا كشته و سنگيني آهن مرا رنج داده است، آيا جرعه اي آب مي توان به دست آورد تا با آن بردشمنان نيرو بگيرم؟».

پدر به سختي درد كشيد و متأثر شد، پس با صدايي آهسته و چشماني اشكبار به وي فرمود: «فرياد رسي نيست، به زودي با جدت ديدار خواهي كرد و تو را با جام خود سيراب خواهد نمود كه هرگز پس از آن تشنه نخواهي شد».

آنگاه زبانش را مكيد تا تشنگي خود را به وي نشان دهد كه از شدت تشنگي آن را همچون لبه ي سوهان آهن يافت و انگشتري خود را به او داد تا آن را در دهان خود بگذارد. [5] .

اين منظره ي هولناك از فجيع ترين مصيبتهايي بود كه امام حسين بدان مبتلا گرديد؛ زيرا جگر گوشه ي خود را در بهار زندگي و عنفوان جواني مي ديد در حالي كه زخمها، بدن شريفش را در برگرفته، از شدت تشنگي، نزديك به مرگ بود، اين در حالي بود كه وي نمي توانست با جرعه اي آب، وي را كمك برساند يا تشنگي اش را برطرف سازد.

«حجةالاسلام شيخ عبدالحسين صادق»، در قصيده ي معروفش مي گويد:



يشكو لخير اب ظماه و ما اشتكي

ظما الحشا الا الي الظامي الصدي



كل حشاشته كصالية الغضا

و لسانه ظمأ كشقة مبرد






فانصاع يؤثره عليه بريقه

لو كان ثمّة ريقه لم يجمد



«از تشنگي اش نزد بهترين پدر شكايت برد، ولي تشنگي درون را شكايت نكرد مگر نزد آنكه خود سخت تشنه بود».

«همه ي درونش همچون آتش درخت غضا و زبانش چون تكه ي سوهان آهني، تشنه بود».

«پس با نم دهان او را برخود ترجيح داد اگر باقيمانده ي نم دهانش خشك نشده بود».

علي بن الحسين عليه السلام، در حالي كه زخمها بدنش را ناتوان ساخته و تشنگي، جگرش را سوزانده بود، بي اعتنا به وضعي كه داشت، به ميدان جنگ بازگشت و فقط به تنهايي پدر و همدستي دشمنان خدا براي كشتن آن حضرت، مي انديشيد. پس چنين رجز خواند:



الحرب قد بانت لها حقائق

و ظهرت من بعدها مصادق



واللَّه رب العرش لا نفارق

جموعكم او تغمد البوارق [6] .



«براي جنگ، حقايقي آشكار شده و مصداقهايي پس از آن معلوم گشته است».

«به خدا پروردگار عرش سوگند! از گروههاي فراوانتان دور نخواهيم شد تا اينكه شمشيرها در غلاف شوند».

افتخار بني هاشم، با اين رجز اعلام كرد كه در اين جنگ، حقايق آشكار شده و اهداف بزرگش كه اهل بيت در پي آنها بودند، براي همگان معلوم گشته است و آنان همچنان براي تحقق آن هدفها نبرد خواهند كرد تا شمشيرها در غلاف شوند.


علي اكبر عليه السلام با سختي و شدت تمام مي جنگيد تا تعداد كشتگان را به دويست رساند [7] ، در حالي كه لشكريان به گفته ي مورخان از شدت تلفات وارد شده بر آنان، به فغان آمدند كه فرومايه ي پليد، «مرة بن منقذ عبدي» [8] گفت: گناهان عرب، بر عهده ي من باد اگر پدرش را به سوگ وي ننشانم [9] پس، آن پليد به سوي شبيه رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله رفت و با نيزه ضربه اي بر پشت او زد و با شمشير ضربه اي ناجوانمردانه بر سر او نواخت كه فرقش شكافت، او خود را به گردن اسب آويخت به گمان اينكه وي را به اردوگاه پدر مي برد تا پدر باز هم بر او نظري بيفكند، اما اسب او را به اردوگاه دشمنان برد و آنان از هر طرف بر او گرد آمدند و به كشتن او اكتفا ننمودند، بلكه با شمشيرهايشان وي را قطعه قطعه كردند تا از او به خاطر تلفات سنگيني كه بر آنان وارد كرده بود، انتقام گيرند علي اكبر، با صداي بلند فرياد زد:

«يا اباعبداللَّه! از من به تو سلام باد! اين جدم رسول خداست كه مرا با جام خود سيراب نمود كه هرگز پس از آن تشنه نخواهم شد، به تو مي گويد كه جامي براي تو آماده مي باشد».

هوا، اين سخنان را به پدر سوگوار اندوهناكش رساند كه قلب و درونش را شكافت و در حالي كه سخت درهم كوبيده و شكسته شده بود، به سوي وي شتافت و خود را بر او افكنده گونه ي خويش را بر گونه اش نهاد در حالي كه او بدني


بيجان بود و شمشيرها با توحشي سنگدلانه وي را قطعه قطعه كرده بودند. امام بر او اشك ريخت و با صدايي آهسته كه قطعات قلبش را با آن خارج مي ساخت، فرمود: «خداوند بكشد قومي را كه تو را كشته اند، فرزندم! آنان چه گستاخند بر خداوند و بر شكستن حرمت پيامبر، پس از تو، دنيا مباد». [10] .

جوانان، از عموها و عموزادگانش به سويش شتافته خود را بر او انداخته و بر بدن مجروح واز هم دريده شده اش، بوسه ها زدند و سوگند ياد نمودند كه بر آن راهي كه او رفته است بروند. امام به آنها دستور داد تا او را به خيمگاه ببرند.

نواده ي پاك پيامبر صلي اللَّه عليه و آله حضرت زينب عليهاالسلام به سوي جنازه ي برادر زاده اش شتافت در حالي كه ساعتي پيش او را با آن شكوه چشمگيرش ديده بود. منظره ي اندوهبارش بر جان امام اثر نهاد و آن حضرت، شروع به تسليت گفتن وي در آن مصيبت دردناك نمود، در حالي كه اين گفته را تكرار مي فرمود: «پس از تو، دنيا مباد».

علي بن الحسين عليه السلام پيشتاز و رهبر هر بلند همت شرافتمندي بود كه در ايستادگي در برابر خواري و ستم در دنياي بلند همتي و شرف، درگذشته باشد.

- بدرود،اي قهرمان اسلام!

- بدرود، اي افتخار بني هاشم!

- بدرود، اي فجر همه ي شبها!

ما، به همراه پدرت با سخنان اندوهبارش، تو را با غم و اندوه وداع كرده و مي گوييم: «پس از تو، دنيا مباد».



پاورقي

[1] نسب قريش، ص 57.

[2] الفتوح 207 /5 گفته شده که سن وي 23 بود آن‏گونه که در عمدة الطالب، ص 192 آمده. و گفته شده که عمرش 27 سال بوده بنا بر آنچه مقرم در مقتل الحسين، آورده است، صفحه 255.

[3] آل‏عمران/ 34 -34.

[4] ابن‏اثير، تاريخ 74 /4. انساب‏الاشراف 362 -361 /3.

[5] خوارزمي، مقتل الحسين عليه‏السلام 31 -30 /2.

[6] الفتوح 209 /5.

[7] خوارزمي، مقتل 31 /2.

[8] «منقذ» پدر مره از فرماندهان سپاه امام در جنگ جمل بود و در آن واقعه شهيد گشت و پسرش مره، پس از او پرچم را برداشت و در جنگ شرکت نمود و همراه حضرت علي در صفين و نهروان شرکت نمود و سپس مرتد گشت و از اسلام منحرف شد و به ارودگاه ابن‏سعد پيوست و در اين جنگ، زشت‏ترين جنايتها را مرتکب شد که از جمله آنها کشتن شبيه رسول خدا صلي الله عليه و آله «علي‏اکبر» است.

[9] مقرم، مقتل حسين، ص 259. مقاتل الطالبيين، ص 115.

[10] خوارزمي،مقتل الحسين عليه‏السلام 31 /2. اللهوف، 167 ابن‏اثير، تاريخ 74 /4. نسب قريش، ص 57.