بازگشت

عابس و شوذب


هنگامي كه قهرمان الهام يافته، «عابس بن شبيب شاكري»، تنهايي امام، و فراهم آمدن مردم كوفه براي كشتن آن حضرت را ديد، به سوي يار جهادي اش «شوذب»، غلام شاكر [1] رفت و به او گفت: «اي شوذب! تصميم داري چه كار كني؟».

شوذب برخاست تا آنچه از فداكاري و جانبازي در تصميم خود داشت را بيان كند، پس گفت: «مي جنگم تا كشته شوم».


عابس او را سپاس گفت و او را ستوده گفت: «به پيشگاه اباعبداللَّه بشتاب تا تو را به حساب آورد، آن گونه كه غير از تو را به حساب آورد؛ زيرا امروز، روزي است كه در آن با هر چه مي توانيم، پاداش را مي طلبيم».

كدام ايمان، همانند اين ايمان است؟ وي با همه تواناييهايش تلاش مي كرد تا چيزي را به دست آورد كه او را نزد خداوند مقرّبتر سازد.

شوذب، پيش رفت و امام را درود گفته بر اردوگاه ابن سعد تاخت و چون قهرمانان جنگيد تا اينكه در خدمت ابوعبداللَّه، به شهادت رسيد. [2] .


پاورقي

[1] در زيارت رجبيه آمده است: «سويد، غلام شاکر». بحارالأنوار 341 /101.

[2] طبري، تاريخ 444 -443 /5.