بازگشت

جنگ تن به تن ميان دو اردوگاه


پس از حمله ي نخست، جنگ تن به تن ميان دو اردوگاه آغاز شد؛ زيرا


يسار، غلام زياد و سالم، غلام عبيداللَّه بن زياد، به ميدان آمدند و از ياران امام خواستند تا براي نبرد با آنان خارج شوند، پس «حبيب بن مظاهر» و «برير» به سوي آنان برخاستند، ولي امام به آن دو اجازه نداد. پس از آن، قهرمان دلير، «عبداللَّه بن عمير كلبي» [1] به سوي آنان شتافت، او فردي شجاع و دلير بود. امام حسين عليه السلام فرمود: «من او را جنگاوري در برابر نام آوران به شمار مي آورم».

هنگامي كه وي در برابر آن دو قرار گرفت، از اصل و نسبش پرسيدند، او خود را به آنان معرفي كرد، اما آنان وي را چيزي نشمردند و به او گفتند: ما تو را نمي شناسيم، زهير، يا حبيب، يا برير به سوي ما خارج شوند. آن قهرمان، به سوي آن دو شتافت و بر يسار فرياد زد: «اي فرزند آن زن زناكار! آيا از نبرد با فردي از مردم بي علاقه هستي، هيچ كس خارج نمي شود مگر اينكه از تو بهتر باشد...».

گفتار وي چه جالب است: «هيچ كس خارج نمي شود مگر اينكه از تو بهتر باشد»، هر كدام از ياران امام از او و از آن لشكر بهتر بودند، زيرا از روي بصيرت و آگاهي نبرد مي كردند در حالي كه آنان، با يقين داشتن از گمراهي و انحرافشان از راه راست، مي جنگيدند.

«كلبي» بر «يسار» حمله برد و او را در خون خود غلتان، بر زمين افكند. آنگاه سالم، بروي حمله آورد كه كلبي به او توجهي نكرد و بر دست وي ضربه اي زد، انگشتان دست چپش را قطع كرد و سپس با حمله اي ديگر، او را به قتل رساند.

سپاهيان ابن سعد، از اين قهرمان كم نظير، دچار وحشت شدند، در حالي


كه وي مي جنگيد، همسر بزرگوارش، «ام وهب» [2] كه چوب ستون خيمه اي را در دست داشت، به سوي وي شتافت و او را به جنگ تشويق كرد و گفت: «پدر و مادرم فداي تو باد! در دفاع از پاكان ذريّه ي محمد صلي اللَّه عليه و آله نبرد كن».

ياران حضرت حسين عليه السلام، در محافظت از امام و حمايت وي، به شدت تلاش مي كردند و در اين امر، فرقي ميان مرد و زن، كوچك و بزرگ نبود.

آنان با احساساتي آتشين براي جنگ، دليري مي كردند و در دوستي امام و اخلاص نسبت به آن حضرت، شيفته و واله شده بودند.

هنگامي كه كلبي همسرش را ديد كه پشت سر وي مي دويد، به او دستور داد كه به چادرهاي زنان بازگردد ولي او نپذيرفت، امام او را ديد و به سوي وي شتافته فرمود: «خداوند به خانواده ي شما جزاي خير دهد، بازگرد، خداوند تو را رحمت كند كه بر زنان، جهادي نيست...».

«ام وهب» به چادر زنان برگشت و كلبي چنين به رجز خواني پرداخت:



ان تنكروني فانا ابن الكلب

اني امرؤ ذومرّة و عضب



ولست بالخوار عند النكب

«اگر مرا منكر شويد، من فرزند كلبي هستم، فردي داراي قدرت در عقل و دين و دارنده ي منطق و صلابت كه هنگام سختي، سست نخواهم بود».



وي با اين رجزخواني خود را معرفي كرد كه از بني كلب، يكي از قبايل قضاعه [3] مي باشد،همچنين دليري، برتري، شجاعت كم نظير، خردمندي و قدرت بيان خود را نشان داد و اينكه وي هنگام فتنه و آشوب، سست و بي اراده


نخواهد بود، بلكه در برابر آن، موضعي از روي دورانديشي و آگاهي خواهد داشت و بدين گونه وي، ابعاد شخصيت كريمانه اش را معيّن ساخت كه در بلنداي آزادگان بوده است.


پاورقي

[1] گفته شده «عبداللَّه بن عمير»، در حمله‏ي نخست شهيد گرديد.

[2] بانو «ام‏وهب»، دختر عبداللَّه بن نمر بن قاسط است که پس از کشته شدن شوهرش، به شهادت رسيد.

[3] قضاعه: از قبال يمن است که به کوفه مهاجرت کرده بودند.