بازگشت

حبيب از خاندانش كمك مي جويد


«حبيب بن مظاهر» از ياران نامدار حضرت حسين عليه السلام و از مخلص ترين و وفادارترين آنان نسبت به آن حضرت بوده است. هنگامي كه تنهايي امام و همدستي نيروهاي جفاكار براي جنگ با آن حضرت را مشاهده كرد، از آن حضرت خواست تا به وي اجازه دهد از خاندانش بني اسد، كمك بجويد تا به جهاد در خدمت آن حضرت موفّق گردند. وي گفت: «در اينجا گروهي از بني اسد هستند. آنان چادرنشيناني مي باشند كه در «نهرين» اقامت مي گزينند و مسافت اندكي ميان ما و آنها وجود دارد، آيا به من اجازه مي دهي كه نزد آنان بروم و ايشان را فراخوانم، شايد خداوند به وسيله ي آنان نفعي به تو برساند و يا بدي را از تو دور سازد؟».

امام به وي اجازه داد، او به سرعت نزد آنان رفت و هنگامي كه به آنها رسيد، گفت: «من شما را به سوي شرافت آخرت و فضيلتها و ثواب عظيم آن فرامي خوانم، من شما را براي ياري فرزند دخت رسول خدا، پيامبرتان صلي اللَّه عليه و آله فرامي خوانم كه اينك مظلوم واقع شده است، مردم كوفه او را فراخواندند تا او را ياري كنند ولي هنگامي كه به سوي آنان آمد، او را رها كردند و به سوي او آمده اند تا او را بكشند».

هفتاد نفر [1] دعوتش را پذيرفتند كه «عبداللَّه بن بشر اسدي» در ميان آنان بود، وي گفت: من نخستين كسي هستم كه اين دعوت را مي پذيرم، سپس به رجزخواني پرداخت:



قد علم القوم اذا تواكلوا

و احجم الفرسان او تثاقلوا






اني شجاع بطل مقاتل

كانني ليث عرين باسل [2] .



«هرگاه مردم تصميم بگيرند، مي دانند و هرگاه سواران بازمانند و يا كار بر آنان سنگيني كند».

«من شجاعي قهرمان و رزمنده هستم، گويي كه شيري ژيان در بيشه مي باشم».

آنان براي ياري امام شتافتند ولي در آن مجلس، جاسوسي براي ابن سعد بود كه به سرعت نزد وي شتافته او را از آن كار با خبر ساخت، او گروهي از لشكريانش را به فرماندهي «جبلة بن عمر» مأمور ساخت و آنان مانع پيوستن آنها به حضرت حسين عليه السلام شدند و حبيب اندوهگين بازگشت، امام را از ماجرا آگاه ساخت،حضرت گفت: «خداي را سپاس فراوان باد» [3] .

امام به همراه يارانش، دست به گريبان سخت ترين تنگنا، بر اثر محاصره ي تحميل شده بر آنان باقي ماندند و در انتظار حوادث هولناكي كه در صحراي كربلا برايشان خواهد گذشت، به سر بردند.



پاورقي

[1] و در روايتي، نود نفر.

[2] جزء دوم بغية النبلاء.

[3] انساب‏الاشراف 388 /3.