بازگشت

در كربلا


كاروان عترت پاك، در روز پنجشنبه برابر با دوّم محرم سال 61 هجري در كربلا اقامت گزيد [1] ، در حالي كه وحشت بر اهل بيت، مستولي شده و به نازل شدن مصيبت جانكاه، يقين كرده بودند، امام، سختي كار را دانسته گرفتاريهاي هولناك و حوادث ترسناكي كه در سرزمين كربلا، بر وي خواهد گذشت، در نظرش تجلّي يافت.

مورخان مي گويند: آن حضرت، اهل بيت و يارانش را جمع كرد و نگاهي از روي مهرباني و عطوفت بر آنان افكند و دانست كه به زودي بدنهايشان پاره پاره خواهد گشت. آنگاه سخت گريست و دست خود را به دعا برداشت و با پروردگارش به راز و نياز پرداخت و از مصيبتهاي عظيم و گرفتاريها كه بر او دست يافته بود، به درگاه خداوند شكايت برد و گفت:

«خداوندا!! ما عترت پيامبرت محمد صلي اللَّه عليه و آله هستيم كه بني اميه ما را از حرم جدّمان اخراج نموده، طرد كرده پريشان ساخته و بر ما تعدي نمودند. خداوندا! حق ما را براي ما برگير و ما را بر قوم ستمكار پيروز فرما».

سپس روي به آن قهرمانان كرد و فرمود: «مردم، بندگان دنيا هستند و دين، (چون)ته مانده غذايي بر زبانهاي آنان است كه تا وقتي زندگي شان در رفاه بگذرد، آنرا نگه مي دارند اما هرگاه به بلا گرفتار آيند، دينداران، اندك


مي گردند» [2] .

چه سخنان درخشاني كه واقعيت مردمان را در تمام مراحل تاريخ بيان مي دارد؛ زيرا آنان در هر زمان و هر مكان بندگان دنيا هستند اما دين، هيچگونه سايه اي در اعماق وجودشان ندارد و هرگاه طوفاني از بلا بر آنها عارض شود، از دين، بيزار مي شوند و از آن دور مي گردند...

آري، دين، در جوهره اش تنها نزد امام حسين و برگزيدگان از اهل بيت و ياران آن حضرت است كه احساساتشان با آن ممزوج شده و عواطفشان با آن، درآميخته است، لذا آنان به سوي صحنه هاي مرگ شتافتند تا مقام آنرا بالا برند و با فداكاريهايشان، درسهايي در وفاداري اعجاب انگيز نسبت به دين، ارائه نمايند.

امام، پس از حمد و ثناي پروردگار، خطاب به يارانش فرمود: «اما بعد: آنچه را مي بينيد به ما رسيده است، دنيا دگرگون و ناآشنا گشته و معروف آن پشت كرده از آن نمانده است جز ته مانده اي همچون ته مانده ي ظرف و زندگي پستي همچون غذاي ناخوشايند، آيا نمي بينيد كه به حق عمل نمي شود و از باطل دوري نمي گردد تا انسان مؤمن به ديدار خداوند راغب شود كه من مرگ را جز سعادت و زندگي با ستمكاران را جز پستي نمي بينم» [3] .

امام، اين سخنان را درباره ي آنچه از محنتها و بلاها بر آن حضرت وارد شده


بود، بيان كرد و آنان را آگاه فرمود كه هر قدر شرايط، اوضاع و احوال پوشيده از مشكلات و مصيبتها باشد، آن حضرت از تصميم سترگش براي برپا نمودن حق- كه خود بدان اخلاص دارد- باز نمي گردد...

امام عليه السلام اين سخنان را خطاب به يارانش ايراد فرمود نه براي اينكه عواطف آنها را برانگيزاند و يا اينكه ياريشان را جلب كند؛ زيرا آنان چه كاري براي او مي توانستند انجام دهند پس از آنكه نيروهاي فراواني كه صحرا را پركرده، آن حضرت را به محاصره خويش درآورده بودند، بلكه اين مطلب را از اين جهت بر زبان آورد تا آنان با وي در مسؤوليت اقامه ي حق كه خود بدان ايمان آورده و آنرا به عنوان پايه ي محكمي براي نهضت جاويدانش برگزيده بود، مشاركت نمايند، در حالي كه آن حضرت، در اين راه، مرگ را آرزوي فروزنده اش در زندگي قرار داده بود، كه هيچ آرزوي ديگري با آن برابري نمي كرد.

هنگامي كه آن حضرت، سخنانش را به پايان رساند، همه ي يارانش به پا خاستند، در حالي كه شگفت انگيزترين نمونه ها را در فداكاري و جانبازي به خاطر عدالت و حقيقت، ارائه مي نمودند...

نخستين كس از يارانش كه به سخن پرداخت، «زهير بن قين» بود. وي كه يكي از انسانهاي بي همتاي جهان بود، چنين گفت: «اي فرزند رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله سخن تو را شنيديم، اگر دنيا براي ما باقي مي بود و ما در آن جاويدان بوديم، قيام به همراه تو را بر اقامت در آن، ترجيح مي داديم».

اين سخنان، شرافت انسان و حركتش در راه خير را نمايان مي سازد. سخنان زهير، بالاترين اثر خرسندي را در دل ياران امام داشت و از تصميم آنان بر وفاداري نسبت به امام و جانفشاني در راه وي حكايت مي كرد...


آنگاه قهرمان ديگري از ياران امام، يعني «برير»- كه جانش را در راه خدا ارزاني داشته بود- به پا خاست و خطاب به امام فرمود: «اي فرزند رسول خدا! خداوند به وسيله ي تو بر ما منّت نهاده است كه در خدمت تو نبرد كنيم و در راه تو اعضاي ما قطعه قطعه شوند و آنگاه در روز قيامت، جد تو شفيع ما گردد».

برير، يقين داشت كه ياريش نسبت به امام، تفضّلي از خداوند براي اوست تا به شفاعت رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله رستگار شود.

سپس «نافع» كه همان سرنوشت برگزيده شده برادران قهرمانش را تقرير و تثبيت مي كرد، به پا خاست و گفت: «تو مي داني كه جدّت رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله نتوانست محبتش را به مردم بنوشاند و آنان نيز به آنچه وي دوست مي داشت مراجعه ننمودند، برخي منافقاني بودند كه به وي وعده ي ياري مي دادند و در پنهان خيانت داشتند، در برخورد با آن حضرت شيرين تر از عسل بودند و در پشت سر، تلخ تر از حنظل [4] تا اينكه خداوند او را به لقاي خود برد.

پدرت علي نيز در وضعيتي مشابه آن بود؛ عدّه اي بر ياري وي فراهم آمدند و همراه وي با ناكثين و قاسطين و مارقين جنگيدند تا اينكه اجل به سويش آمد و به رحمت و رضوان خدا رفت...

تو نيز امروز در چنان حالتي نزد ما هستي، هر كس پيمان خود را بشكند و بيعت خود را فروگذارد، تنها به خويشتن زيان مي رساند و خداوند هم از او بي نيازاست پس مقاوم و تندرست ما را رهبري فرما، به سوي شرق خواهي يا به طرف غرب به خدا سوگند ما از تقدير الهي به ستوه نمي آييم و نه از ديدار


پروردگارمان بيزاريم و ما اساس اهداف و بصيرتهايمان با آنكه دوست تو باشد، دوست هستيم و با آنكه دشمن تو گردد، دشمن مي باشيم» [5] .

بيشتر ياران امام، سخناني از اين گونه گفتند و امام آنان را بر اين اخلاق و جانفشاني در راه خداوند، سپاس گفت.


پاورقي

[1] انساب‏الاشراف 385 /3، هلال محرم در آن سال روز چهار شنبه بوده است، اين مطلب در الافاده في تاريخ الائمة السادة آمده است.

[2] ابوهلال حسن بن عبداللَّه عسکري در کتاب خود «الصناعتين»،سخن امام حسين را به اين صورت ضبط کرده است که: «مردم، بندگان دنيا هستند و دين، بيهوده بر زبانهاي آنان است، تا وقتي زندگي‏شان در رفاه بگذرد، آنرا نگه مي‏دارند و هرگاه گرفتار بلا شوند، دينداران اندک مي‏گردند».

[3] طبراني، معجم 122 /3 ترجمة الامام الحسين، ص 214. ابن‏عساکر، تاريخ 218 -217 /14. ذهبي، تاريخ اسلام 112 /5. حليةالاولياء 39 /2.

[4] ميوه‏اي است تلخ.

[5] مقرم، مقتل، ص 194 -193.