بازگشت

نامه ي ابن زياد به حر


كاروان امام حركتش را در صحرا ادامه داد، گاه به راست و گاه به سمت چپ، متمايل مي شد در حالي كه سربازان، كاروان را از سمت صحرا دور مي كردند و به طرف كوفه مي بردند و كاروان در برابرشان مقاومت مي كرد [1] ناگهان سواري را ديدند كه به سرعت راه مي پيمود و از ميان شنزارها مي گذشت.


آنان اندكي منتظرش ماندند كه متوجه شدند وي فرستاده ي ابن زياد به سوي حر مي باشد.

آن پليد، بر حرّ سلام كرد ولي بر حضرت حسين عليه السلام، سلام نكرد، او نامه اي از ابن زياد به حر تحويل داد كه در آن آمده بود: «اما بعد: هر وقت نامه ام به تو رسيد و فرستاده ام بر تو وارد شد، حسين را از جاده دور ساز و او را تنها در بيابان فرودآور، در جايي كه نه پناهي باشد و نه آبي، من به فرستاده ام دستور داده ام كه ملازم تو باشد و از تو جدا نشود تا خبر اجراي دستورم از سوي تو را نزد من بياورد والسلام» [2] .

فرزند مرجانه، در دستورش به حرّ، دستگيري امام و اعزام وي به صورت تحت الحفظ به كوفه را لغو نمود، شايد وي از دگرگون شدن حوادث و برگشتن اوضاع بر ضد خود ترسيد، لذا محاصره ي وي در صحرا را- دور از شهرها- در نظر گرفت تا مردم به ياري اش نشتابند و نابودي وي به آساني صورت گيرد.

حرّ، نامه را براي امام حسين خواند و امام خواست كه حركتش را به سوي روستايي يا محل داراي آبي ادامه دهد، ولي حرّ مانع آنان شد و گفت: نمي توانم؛ زيرا چشمهاي مراقبي كه از سوي ابن زياد آمده بود، به دنبال حرّ بود و هر حركتي از حر را كه مخالف اوامر ابن زياد مي بود، يادداشت مي كرد....

زهير بن قين روي به امام كرد و گفت: «اين صحنه كه مي بينيم، بعدش از آن سخت تراست... اي فرزند رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله جنگ با اينها در اين ساعت، بر ما آسانتر است از جنگ با كساني كه بعد از آنان به سوي ما مي آيند كه ما را ياراي برابري با آنها نباشد».

حضرت حسين عليه السلام فرمود: من آغاز كننده ي جنگ با آنان نخواهم بود.


«زهير» سخنش را ادامه داد و گفت: «ما را به سوي اين روستا حركت ده تا در آنجا فرود آييم؛ زيرا جايي مستحكم است و در كنار فرات قرار دارد، پس اگر مانع ما شوند، با آنان مي جنگيم كه جنگ با آنها براي ما از جنگ با كساني كه بعد از آنان مي آيند، آسانتر است».

امام از نام آن زمين پرسيد: به او گفتند اينجا «عقر» ناميده مي شود. امام آنرا شوم گرفته حركت كرد و گفت: خداوندا! من از عقر، به تو پناه مي برم» [3] .

حر، به امام اصرار كرد كه در آن مكان فرود آيد و از آن نگذرد. امام چاره اي جز فرود آمدن در آن محل نداشت. پس نگاهي به آن افكند و به يارانش روي نمود و گفت: «اسم اين مكان چيست؟».

- «كربلا».

چشمان امام به اشك نشست و چنين گفت: «خداوندا! من از كرب وبلا، به تو پناه مي برم» [4] .


آنگاه با ياران خود به گفتگو پرداخت و در حالي كه از پيش آمدن مصيبتي جانكاه مطمئن شده بود، چنين فرمود: «اينجا محل اندوه و گرفتاري است. اينجا مركبهاي ما بر زمين زانو خواهند زد، اينجا جايگاه فرود آوردن محملها و محل ريخته شدن خونهاي ما مي باشد...».

خاطرات گذشته براي امام زنده شد، روزي را به ياد آورد كه پدرش اميرمؤمنان در سر راهش به صفين، در آن محل توقف كرده فرموده بود: «اينجا جايگاه فرود آوردن محملها و محل ريخته شدن خونهاي آنان است... از آن حضرت درباره ي آن پرسيدند، فرمود: جمعي از آل محمد، در اينجا فرود مي آيند...».

دنيا در چشم امام، ناچيز گشته اميد وي به زندگي قطع شد و يقين دانست كه اعضايش بر خاك اين زمين پاره پاره خواهند شد، ولي شكيبايي پيشه نمود و در برابر قضا و قدر الهي تسليم گشت.

امام، با قوت و عزم همراه ياران و اهل بيتش، به اسكان مخدرات رسالت و بزرگ بانوان وحي پرداخت و براي آنان چادرها را به پا كرد طوري كه چادرهاي اصحاب و چادرهاي اهل بيت از راست و چپ، دور آنها را گرفته بود.

آنگاه جوانان بني هاشم براي پايين آوردن بانوان از محملها شتافته، آنان را به خيمه هايشان بردند در حالي كه آن بانوان، دچار رعب و وحشت شده بودند؛ زيرا احساس كردند كه در اين سرزمين چه خطرهاي هولناكي بر آنان خواهد گذشت.


پاورقي

[1] ابن‏اثير، تاريخ 51 /4.

[2] انساب‏الاشراف 385 /3 ابن شهراشوب، مناقب 96 /4 کپي شده.

[3] ابن‏اثير، تاريخ 52 /4. معجم البلدان 445 /4.

[4] الفتوح 149 /5. در تذکرة الخواص، ص 250 آمده است: وقتي به حضرت حسين عليه‏السلام گفته شد که اين زمين کربلاست، مشتي از خاک آنرا برداشت و آن را بوييد و گفت: «به خدا! اين همان زميني است که جبرئيل به رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله خبر داده که من در آن کشته مي‏شوم».

در حياة الحيوان دميري 87 /1 آمده است: حضرت حسين، درباره‏ي نام آن محل پرسيد، به او گفته شد اينجا کربلاست، پس گفت: «داراي اندوه و گرفتاري است، پدرم در حرکتش به سوي صفين در حالي که من همراهش بودم، بر اين محل گذشت و ايستاد و درباره‏ي آن پرسيد که نامش را به وي گفتند، فرمود: در اينجا بارهايشان را مي‏نهند، در اينجا خونشان ريخته مي‏شود. از او در آن باره پرسيدند، فرمود: جمعي از آل‏محمد در اين محل فرود مي‏آيند. سپس (حضرت حسين) دستور داد تا بارهايش را در آن محل فرود آورند».

در مختصر صفوةالصفوه، ص 262 نيز به همين صورت آمده است.