بازگشت

سخنراني امام


امام، از واحدهاي آن لشكر، استقبال نمود و براي آنان سخناني شيوا ايراد فرمود و ضمن آن سخنان برايشان توضيح داد كه آن حضرت براي جنگ نيامده، بلكه فرستادگان و نامه هايشان به وي رسيد و او را به آمدن به سوي آنان تشويق نموده و او به آنان پاسخ مثبت داده است. آن حضرت پس از حمد و ستايش خداوند فرمود:

«اي مردم! نزد خداي عزيز و جليل و شما عذر مي گزارم... كه من به سوي شما نيامدم مگر وقتي كه نامه هايتان به سوي من آمد و فرستادگانتان آنها را برايم آوردند كه به سوي ما بيا، ما را امامي نيست، شايد خداوند به وسيله ي تو ما را بر هدايت فراهم آورد. اگر بر آن پايبند هستيد، من اينك نزد شما آمده ام، پس به من عهد و پيماني بدهيد تا مطمئن گردم و اگر آمدن مرا دوست نداريد، از نزد شما به جايي كه از آنجا آمده ام، برمي گردم»

آنان از جواب بازماندند؛ زيرا بسياري از آنان با آن حضرت براي آمدن به


سويشان مكاتبه نموده، توسط سفيرش مسلم بن عقيل، با وي بيعت كرده بودند... وقت نماز فرارسيد، آن حضرت به مؤذن خود، «حجاج بن مسروق» دستور داد تا براي نماز ظهر، اذان و اقامه بگويد. پس از اينكه وي اين كار را انجام داد، امام به حرّ فرمود: «آيا مي خواهي با يارانت نماز بخواني؟».

- بله، با شما نماز را به جاي مي آوريم.

آنان به امام اقتدا نموده و نماز ظهر را به جاي آوردند، پس از پايان نماز به چادرهايشان رفتند و وقتي كه هنگام نماز عصر فرارسيد، حرّ به همراه افرادش آمدند و نماز عصر را به امام اقتدا كردند.