بازگشت

رسيدن خبر شهادت عبدالله


هنگامي كه امام به «زباله» رسيد، خبر دردناك كشته شدن فرستاده اش، «عبداللَّه بن يقطر» را دريافت نمود. آن حضرت، وي را براي ملاقات با مسلم بن عقيل فرستاده بود كه مأموران، او را در قادسيه دستگير نمودند و تحت الحفظ نزد فرزند مرجانه فرستادند، وقتي نزد آن پليد حاضر شد، ابن زياد بر او فرياد كشيد: «بالاي منبر برو و آن دروغگوي فرزند دروغگو را لعنت كن و پايين بيا تا درباره ي تو تصميم خود را بگيرم...».

ابن مرجانه گمان كرد كه وي چنان خواهد كرد و نمي دانست كه او از آزادگان بي نظيري است كه كلام خدا به وسيله ي آنان، در زمين سربلند مي گردد.

آن قهرمان عظيم بالاي منبر رفت و صداي كوبنده اش را بلند نمود و گفت: «اي مردم! من فرستاده ي حسين فرزند فاطمه به سوي شما هستم تا او را بر ضد فرزند مرجانه ي ناپاك، ناپاك زاده كه خدايش لعنت كند، ياري كنيد و نصرت دهيد [1] آنگاه وي به لعن و نفرين ابن زياد پرداخت و زشتكاريهاي بني اميه را بيان كرده مردم را به ياري دادن ريحانه ي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله فراخواند. ابن زياد به شدت خشمگين شد و دستور داد تا او را از بالاي كاخ به پايين بيندازند، همانگونه كه با «قيس بن مسهر صيداوي»عمل شد.

مأموران، او را از بالاي كاخ به پايين انداختند و استخوانهايش شكسته شد، اما هنوز رمقي از زندگي در او باقي بود كه فرومايه ي پليد، «عبدالملك لخمي» به سويش شتافت و سرش را بريد تا نزد اربابش پسر مرجانه، تقرّب جويد. مردم از اين كار، بر وي خرده گرفتند و او عذر آورد كه مي خواست وي را راحت كند!!

هنگامي كه خبر شهادتش به امام عليه السلام رسيد، اين امر بر او گران آمده از


زندگي، نوميد گشت و دستور داد تا ياران و كساني را كه در طلب آسودگي به دنبال وي آمده بودند- نه براي حق- فراهم آورند، آنگاه به آنها فرمود: «اما بعد: پيروان ما از ياري ما دست كشيده اند، پس هر كس دوست دارد كه برود، مي تواند حركت كند كه از ما بر او عهدي نباشد».

مگسان اجتماع، همان طمع ورزاني كه به خاطر كسب غنايم به دنبال او آمده بودند، از دور آن حضرت پراكنده شدند و ياران برگزيده اش كه با وي از مكه آمده بودند، همراه وي ماندند [2] اگر حضرت حسين عليه السلام در انديشه ي ملك و سلطنت بود، اينگونه به صراحت با كساني كه به دنبالش آمده بودند، اوضاع خود را در ميان نمي گذاشت؛ زيرا آن حضرت به آنان اطلاع داد كه هركس به وي ملحق شود، منصب و يا مالي به دست نمي آورد، بلكه به صحنه هاي جهاد قدم مي گذارد و با رسيدن به شهادت، رستگاري را از آن خود مي سازد. اگر آن حضرت، از عاشقان سلطنت بود، در آن ساعات سختي كه به شدت به ياور و دوستي كه از او دفاع كند، نيازمند بود، چنين مطالبي را اظهار نمي فرمود.

امام، ياران و اهل بيتش را بارها نصيحت كرد كه او را رها كنند و اين تنها به خاطر اين بود كه آنان، آگاهانه و با اطلاع كامل از وضعيت خويش، وارد جنگ


شوند و در عمل نيز بهترين مردان و پايدارترين آنان در راه دفاع از حق از او پيروي كردند، در حالي كه جانهايشان سرشار از ايمان به خدا و اخلاص براي جهاد در راه او بود.


پاورقي

[1] انساب‏الاشراف، 379 /3.

[2] ابن‏اثير، تاريخ 42 /4. انساب‏الاشراف، 379 /3. وسيلة المآل، ص 189. ابي‏الفداء، تاريخ 190 /1 ذهبي، تاريخ اسلام 11 /5. و در روضة الاعيان في اخبار مشاهير الزمان، ص 67 آمده است، هنگامي که امام به مردم اجازه داد تا از اطراف وي متفرق شوند، آنان پراکنده گشتند و جز 42 مرد از اهل‏بيتش، کسي باقي نماند.

در تاريخ طبري 399 /5 آمده است: کساني که امام را از مدينه همراهي کرده بودند، هنگامي که امام کشته شدن عبداللَّه بن يقطر را به آنان خبر داد، از دور او پراکنده شدند که به نظر ما اين اشتباهي از طبري است؛ زيرا امام هنگام آمدنش از مکه، بر مدينه نگذشته بود، مگر اينکه مقصود وي کساني باشند که از مدينه به همراه وي تا مکه رفتند و يا در اثناي راه به آن حضرت ملحق شده بودند.