بازگشت

اسلام


«اسلام»، دين اكثريت غالب عربهايي بود كه در كوفه ساكن شدند و علت تأسيس شهر نيز اين بوده است كه پادگاني براي سربازان اسلام باشد تا دولت آنها را براي حركتهاي فتح و عمليات جهاد، اعزام دارد، ولي اسلام، به دلهاي بسياري از آنان نفوذ پيدا ننمود و تنها بر زبانهاي آنها جاري بود به طمع اينكه


بهره اي ازفتحهايي داشته باشند كه خداوند به مجاهدين عنايت كرده بود، دانش جامعه شناسي، تأكيد دارد كه تحول اجتماعي تنها پس از نسلها و نسلها، صورت مي گيرد و جامعه، همچنان بر عادتها و سنتهاي خود كه از پدران كسب نموده، محافظت مي نمايد، مؤيد آن، گرفتار شدن جامعه كوفه به حركات فكري مخالف اسلام و چند دستگيهاي خطرناك ميان صفوف آن مي باشد كه به برخي از اين چند دستگيها، اشاره اي مي نماييم:

الف - خوارج: اين عقيده را قاريان و صاحبان پيشانيهاي سياه شده، در بر گرفتند، آنگاه كه در صفين، قرآنها را بالا برند، آنان، امام را پس از آنكه معاويه به شكست سختي دچار شده بود بر قبول حكميت مجبور ساختند، امام، با ناخرسندي خواست آنان را پذيرا شد و آنهارا از مكر و نيرنگ بر حذر داشت ولي تأثيري در آنان نداشت و بر عقيده خود اصرار ورزيدند و وقتي كه برايشان معلوم شد كه به گمراهي دست يازيده بودند، به سوي امام آمدند و گفتند: ما كافر شديم و توبه نموديم، تو نيز توبه خود را آشكار كن و به كفر خويش اعتراف نما، تا همراه تو باشيم!

امام عليه السلام خودداري نمود، آنان از آن حضرت جدا شدند و براي خود شعار «لا حكم إلّا للَّه» را انتخاب كردند، در باطل، غوطه و ر شدند و در گمراهي فرورفتند كه امام با آنان به نبرد پرداخت و بسياري از آنان را نابود ساخت، ولي باقيمانده آنها همچنان فعالانه به نشر افكار خود ادامه دادند و نقش مهمي را در تباه ساختن سپاه امام حسن عليه السلام داشتند تا آنجا كه ناچار به صلح با معاويه شد، همچنانكه بيشتر افراد سپاهي كه فرزند زياد براي جنگ با امام حسين فرستاد؛ از خوارج بودند كه نسبت به امام امير المؤمنين عليه السلام كينه توز بوده، كينه هاي خود را از فرزندان پاكش در فاجعه كربلا ابراز كردند و انتقام گرفتند.


ب - حزب اموي: اين افراد، نماينده بزرگان كوفه و رهبران آن بودند مانند «قيس بن اشعث»، «عمرو بن حجاج زبيدي»، «يزيد بن حرث»، «شبث بن ربعي»، «عمرو بن حريث» و «عمر بن سعد»، اينان به وفاداري نسبت به ابني اميّه پايبند بودند و اعتقاد داشتند كه آنان به خلافت و رهبري امّت از اهل بيت عليهم السلام شايسته تر هستند كه اين افراد، نقش مهمي در ناكام ساختن قيام مسلم داشند و مردم را به جنگ با امام حسين عليه السلام كشاندند.

ج - شيعيان: آنان به وفاداري نسبت به اهل بيت ايمان داشتند و آن را واجبي ديني مي شمردند، شيعيان كوفه در دوستي و وفاداري نسبت به اهل بيت، اخلاص ورزيدند كه نشانه هاي دوستي آنان عبارت است از:

1 - خطابه هاي حماسي كه در آنها از اهل بيت تمجيد مي نمودند و فضايل و بزرگواريهاي آنان را بر مي شمردند و نمونه هاي عدالت و حق جويي را كه خود در سايه حكومت حضرت امام امير المؤمنين عليه السلام شاهد بوده اند، براي مردم بيان مي كردند.

2 - اشكهاي سخاوتمندانه اي كه به هنگام يادآوري دردهاي اهل بيت عليهم السلام و توهين و شكنجه اي كه در دوران معاويه، تحمل كرده بودند مي ريختند، ولي آنان فداكاري قابل توجهي در راه عقيده خود انجام ندادند، تشيع آنان، عاطفي بود نه عقيدتي. آنان، از مسلم جدا شدند و او را چون طعمه اي دردست فرزند ستمگر مرجانه رها كردند. «بلاذري» روايت مي كند كه آنان در كربلا، در حالي كه به ريحانه رسول خدا صلي الله عليه و آله مي نگريستند كه شمشيرها و نيزه ها، جسم شريفش را از هم مي درند، مي گريستند و به درگاه خدا، دعا مي كردند و مي گفتند: «خداوندا! نصرت خود را بر فرزند دخت پيامبرت فروفرست» كه يكي از آنان روي به آنها كرد و از اين دعا كردن آنان انتقاد كرده به ايشان گفت:


چرا به جاي اين دعا كردن، به ياري اش نمي شتابيد؟ امام حسين عليه السلام آنان را از عنوان تشيّع جدا كرد و بر آنها بانگ زد: «اي شيعيان آل ابي سفيان!».

حقيقت اين است كه شيعه به معناي صحيح، در آن روزگار، جز گروه اندكي نبودند كه برخي از آنان به امام حسين عليه السلام پيوستند و همراه آن حضرت شهيد گشتند، همچنانكه بسياري از آنان به زندانهاي تاريك افكنده شدند.

به هر حال، مسلمانان كوفه بريك عقيده نبودند، بلكه چند دستگيهاي خطرناكي در صفوف آنان و جود داشت.