بازگشت

با خود بردن بانوان خاندان نبوت


يكي از درخشان ترين برنامه ريزيهاي امام بزرگ عليه السلام در انقلاب عظيمش اين بود كه بانوان خاندان نبوت و رسالت را با خود به كربلا برد، در حالي كه مي دانست مصيبتها و گرفتاريهايي بر آنها خواهد گذشت او اين مطلب را هنگامي كه ابن عباس او را از بردنشان به عراق نهي مي كرد، بيان فرمود و به وي گفت: «قد شاء اللَّه أن يراهن سبايا... [1] ؛ خداوند اراده فرموده است كه آنان را اسير ببيند».


آن حضرت، بدين وسيله مي خواست اداي رسالت جاويدانش را در آزاد كردن امّت و رهايي دادنشان از بردگي زير دست امويان، كامل سازد... آن بانوان بزرگ، نقش درخشاني در كامل كردن نهضت سرور شهيدان عليه السلام داشتند، مردم را پس از خوابي كه بر آن مستولي شده بود، بيدار كردند و هيبت حكومت اموي را ساقط نمودند، باب قيام بر ضد آن حكومت را گشودند كه اگر آنان نمي بودند هيچ كس نمي توانست كلمه اي در برابر آن طاغوت فاجر برزبان آورد. هركس كه در نهضت امام تأمل نموده و ابعاد آن را مطالعه كرده باشد اين مطلب را درك نموده است برخي از علما و نويسندگان به اين مطلب اشاره نموده اند، آنان عبارتند از:

الف - امام كاشف الغطاء: «امام شيخ محمد حسين آل كاشف الغطاء رحمه الله» در بسياري از تأليفات خود تأكيد نموده است كه هدف از خروج امام به همراه خانواده اش به سوي كربلاء، كامل كردن نهضت و رسيدن به هدف خود در نابود ساختن دولت امويان بوده است و مي گويد: «آيا شك و ريبي داري در اينكه حسين عليه السلام اگر خود و فرزندانش كشته مي شدند و آن بانوان آزاده در آن مواضع به مقابله با طاغوت نمي پرداختند، كشته شدن آن حضرت به اجبار، از بين مي رفت و كسي براي انتقام گرفتن خونش بر نمي خاست و خونش به هدر نمي رفت، حسين مي دانست اين كاري است كه چاره اي جز آن نيست، هيچ كس جز آن بانوان بزرگوار، قادر به انجام آن نبود، بر آن حضرت واجب شد كه حتماً آنها را با خود ببرد، نه تنها براي مظلوميّت آنان در اسير شدن، بلكه براي منظوري سياسي و فكري عميق يعني تكميل هدف و رسيدن به مقصد، كه حكومت يزيد را سرنگون سازد و به نابودي آن بشتابد پيش از آنكه او، اسلام را نابود كند


ومردم به جاهليت نخستينشان برگردند...» [2] .

ب - احمد فهمي: «استاد سيد احمد فهمي» مي گويد: «حسين عليه السلام، دريافت كه كشته مي شود؛ زيرا به علم يقين از بد نهادي يزيد، زشتخويي و دغلكاري اش آگاه بود، يزيد پس از كشتن حسين عليه السلام، دستش دراز مي شد تا پيامبر صلي الله عليه و آله را در سلاله اش بيازارد با كشتن كودكان بي گناه و شكستن حرمت زنان و برداشتن آنان و باقيمانده كودكان از بياباني به بياباني و از شهري به شهري كه ديدن آن وضع، غيرت مسلمين را بر مي انگيخت، زيرا چيزي شنيع ترين و زشت تر از انتقام گرفتن از زنان و كودكان، پس از كشتن جوانان و مردان نيست.

آن حضرت با حركتش به آن وضع، مي خواست از يزيد در خلافتش انتقام بگيرد و در اوج قدرتش او را بكشد و به حقيقت آنچه را آن حضرت انتظار داشت، انجام شد و آنچه را يزيد و دار و دسته اش عمل كرده بودند، اثري عميق در نفوس مسلمين داشت و آنچه با ذريه نبوت انجام دادند، يعني شكستن حرمت زنان كه جز به صيانت، پاكي، عزت و بزرگواري، به چيز ديگري شناخته نشده بود، خشم مسلمين را برانگيخت، چيزي كه زبان شعرا را به بدگويي و نكوهش گشود و بيشتر مسلمين از خلافت امويان متنفر گشتند و قلوب مؤمنان بر آنان خشمگين گشت، بنابر اين، حسين، او را به قتلي شديدتر از قتل خويش، كشت» [3] .

ج - احمد محمود صبحي: «دكتر احمد محمود صبحي» مي گويد: «آنگاه، نپذيرفت (يعني حضرت حسين عليه السلام) مگر اينكه خانواده اش را با خود ببرد تا


مردم ببينند دشمنانش مرتكب اعمالي مي شوند كه نه دين، آنها را اجازه مي دهد و نه انسانيّت مي پذيرد لذا ماجرايش به همراه خون ريخته شده اش در صحرا، از بين نمي رود كه شديدترين افتراها بر او بسته شود هنگامي كه شاهدي عادل بر هر آنچه ميان وي و دشمنانش گذشته است، نباشد».

«خانم دكتر بنت الشاطي» مي گويد: «زينب، خواهر حسين، لذت پيروزي را بر ابن زياد و بني اميه تباه كرد و قطره هايي از زهر كشنده در جامهاي پيروزمندان ريخت و همه حوادث سياسي كه بعد از آن پيش آمد، نظير قيام مختار، قيام فرزند زبير، سقوط دولت اموي و قيام دولت عباسي و پس از آن، ريشه دار شدن مذهب شيعه، همانا زينب باعث و انگيزنده همه آنها بوده است [4] .

مي خواهم بگويم كه وضع چگونه مي شد اگر حضرت حسين عليه السلام و همه كساني كه از مردان همراه وي بودند، كشته مي شدند، جز اينكه اين حادثه را تاريخ مطابق نظر دشمنانش به ثبت مي رساند و هر اثري از قضيّه آن حضرت، به همراه خون ريخته شده اش در صحرا، نابود مي گشت...» [5] .

اينها برخي از نظرياتي است كه نظر مارا تأييد مي كند در مورد اينكه مقصود از خروج امام حسين عليه السلام به همراه خانواده اش، چيزي نبوده است جز اينكه افكار عمومي، روشن گردد و اهداف بلندي كه حضرت به خاطر آنها قيام كرد، توضيح داده شود، از مهمترين آنها، نابودي دولت امويان بود كه خطر مستقيمي براي عقيده اسلامي به شمار مي آمد.

نيز نظريه ديگري وجود دارد كه «علّامه مرحوم شيخ عبدالواحد مظفر»


بيان كرد و آن اين است كه حضرت حسين عليه السلام، خانواده اش را به همراه برد از ترس اينكه امويان آنان را دستگير نمايند و به زندانهاي خودشان بيندازند، وي گفته است: «اگر حضرت حسين عليه السلام، زنان را در مدينه باقي مي گذاشت، نظام حاكم آنان را تحت بازداشت قرار مي دادند و بلكه علناً دستگير مي كردند و به زندانهاي تاريك مي افكندند، در آن صورت، حضرت ناگزير يكي از دو امر را انتخاب مي كرد كه هر كدام از آنها نهضت مقدسش را فلج مي كرد:

يا به دشمنانش تسليم شود و از آنها اطاعت نمايد تا خانواده محترمش را رهايي بخشد در حالي كه اين بر خلاف اصلاحي است كه خواهان او بود و انجام آن را با تحمل همه خطرها بر خود واجب ساخته بود.

و يا اينكه به راه زنده كردن دعوتش، ادامه دهد و مخدرات را كه وحي، پوششي از عظمت و جلال بر آنها افكنده است، رها كند، اين چيزي است كه روح غيرتمند حسين عليه السلام، آن را تحمل نمي كرد و بني اميه را هيچ شرم و حيايي مانع نمي شد و كسي از جهان اسلام نمي توانست جلويش را بگيرد.

بني اميّه، اهميتي نمي دادند كه براي رسيدن به هدف و به دست آوردن مقصدشان، مرتكب زشتكاري شوند، آنان در رسيدن به هدف، سعي داشتند اگر چه به ارتكاب منكرات ديني و عقلي باشد.

آيانشينيده اي كه امويان، همسر عمرو بن حمق خزاعي، زوجه عبيداللَّه بن حر جعفي و نيز زوجه كميت اسدي را زنداني ساخته بودند؟» [6] .

به هر حال، امام با خروج خود به همراه خانواده اش، همه برنامه ريزيهاي سياسي اموي را نابود كرد و همه نشانه هاي ستمي را كه معاويه برپا نموده بود، از


بين برد؛ زيرا بانوان وحي، نقشي فعّال در ايجاد بينش و آگاهي اجتماعي بر عهده گرفتند و اجتماع را از حقيقت امويان آگاه ساختند و آنان را از ظاهر ديني [كه به خود گرفته بودند] دور ساختند كه اگر آن بانوان نبودند، آثار انقلاب حسين عليه السلام نابود مي شد و بر باد مي رفت.

يكي از درخشند ترين عوامل استمرار جاودانگي قيام امام حسين عليه السلام و ادامه عملكرد آن در نشر روح اصلاح اجتماعي در طول تاريخ، همين آوردن يادگارهاي رسالت و بانوان وحي به همراه امام است كه نقشي درخشان در روشن كردن افكار عمومي داشتند. آنان، پرچم ايمان را كه امام برافراشته بود، برداشتند و اصول والاي آن را كه امام به خاطر آنها به شهادت رسيده بود، منتشر ساختند؛ زيرا نوه پيامبر صلي الله عليه و آله و خواهر حسين، حضرت زينب دخت امير مؤمنان عليه السلام به سوي صحنه هاي جهاد شتافت، در حالي كه دژهاي ستمكاران را درهم مي كوبيد و همه پيروزيهاي آنان را در قتل برادرش، نابود مي ساخت و شكست و ننگ را نصيبشان مي كرد و خانه هايشان را مالامال از فاجعه و اندوه مي نمود.

رهبر كاروان حسيني، بانوي خاندان وحي، حضرت زينب عليها السلام به ميدان نبرد شتافت و در حالي كه صفهاي سپاه را از بدن برادرش - امام بزرگوار - دور مي ساخت، پيش آمد تا اينكه در كنار نعش برادر ايستاد. نگاه لشگريان به وي دوخته شد، همگي گوش شدند تا بشنوند كه آن حضرت در برابر آن مصيبتهاي هولناك كه پي در پي بر او وارد شده بود، چه مي گويد؟

آن حضرت، بامتانت تمام، بدون اينكه مصيبتهايي كه كوهها را تكان مي دهد او را سراسيمه كرده باشد، چشم به آسمان دوخت و با حماسه اي از ايمان و حرارت عقيده گفت: «خداوندا! اين قرباني را از ما بپذير».

با اين گفتار، نخستين جرقه انقلاب بر ضد حكومت اموي، پس از


برادرش را رها كرد، آن سپاه، دوست داشت كه به زمين فرورود؛ زيرا برايش معلوم شد كه چه گناهي را مرتكب شده و چگونه عناصر اسلام و مراكز آگاهي و ايمان را نابود كرده است.

هنگامي كه اسيران اهل بيت عليهم السلام به كوفه نزديك شدند، گروههاي عظيمي از مردم براي استقبال از اسيران خارج شدند، بانوي خاندان وحي، در ميان آنان، خطابه اي ايراد كرد كه آنان را منفعل و سرگشته ساخت، مردم ناگهان سرگردان شدند و نه چيزي را متوجه مي شدند و نه مي فهميدند كه خانه هايشان به ما تسراهايي تبديل گشته اند. آنان بر سرنوشت شوم خود مي گريستند و برگناهي كه مرتكب شده بودند، زاري مي كردند. هنگامي كه حضرت زينب به كاخ فرمانداري رسيد، آن طاغوت با زشت ترين حالتهاي انتقامجويي با وي روبه روشد و گفت: كار خدا را با برادرت چگونه ديدي؟

بانوي بني هاشم با شجاعت و پايداري به او روي كرد و با سخنان نصرت و پيروزي به وي پاسخ داد و فرمود: «جز نيكي نديده ام، اينان قومي بودند كه خداوند، قتل را بر آنان نوشت و آنها به سوي آرامگاههايشان شتافتند، خداوند تو و آنان را باهم جمع خواهد كرد و مورد مخاصمه واقع خواهي شد، آنگاه مي بيني كه پيروزي از آن چه كسي خواهد بود، مادرت به عزايت بنشيند اي فرزند مرجانه!».

اين كلمات، فرزند مرجانه را رسوا كرد و براي او از ضربه هاي شمشير و فرو كردن نيزه ها سخت تر بود.

هنگامي كه به شام رسيد، با آن خطابه برجسته تكان دهنده اش تخت سلطنت اموي را به لرزه افكند و بدين وسيله، به پيروزيي دست يافت كه لشكرها آن را محقق نمي سازند...


به همراه آوردن خانواده توسط امام حسين عليه السلام، بر اساسي از آگاهي عميق برپا بود كه به وسيله آن، فتح و نصرت را به دست آورد.

در اينجا سخن از برخي عوامل انقلاب حسيني و برنامه ريزيهاي آن پايان مي يابد.



پاورقي

[1] بحار الأنوار 364 / 44 (با اختلاف).

[2] امام کاشف الغطاء در اين مورد به تفصيل در کتاب خود، «السياسة الحسينية» سخن گفته است.

[3] ريحانة الرسول، ص167.

[4] بطلة کربلاء، ص 176 و 180.

[5] نظريه امامت نزد شيعه اثناعشريه، ص343.

[6] توضيح الغامض من اسرار السنن و الفرائض، ص298 - 297.