بازگشت

مقدمه مؤلف


1 -امام حسين عليه السلام از برجسته ترين افرادي است كه انسانيّت در همه مراحل تاريخيش آنان را جاويد ساخته و از عظيم ترين كساني است از بزرگان و مصلحان در صفحات تاريخ كه در بناي انديشه انساني و ايجاد تمدن اجتماعي و شكل دادن به مسائل سرنوشت ساز براي همه ملتهاي روي زمين، مشاركت داشته اند.

امام، سرور آزادگان، از درخشانترين رهبران مصلحي است كه در صحنه زندگي، اعجاز را محقق ساختند و كاروان انسانيت را به سوي اهداف و آرزوهايشان به حركت در آوردند و آن را براي ايجاد جامعه اي متوازن، پيش راندند؛ جامعه اي كه در آن فرصتهاي مساوي به وجود مي آيد تا مردم با قوميتها و ديانتهاي گوناگون در آن بهره مند باشند...

امام، بيش از هر مصلح ديگري جهاد كرد، بخشيد و فداكاري نمود؛ زيرا وي از ميدانهاي جهاد همراه با جمعي از اهل بيت و يارانش حركت كرد تا خود و آنان را فدا كند كه در جاي جاي مشرق زمين، حكم قرآن و عدالت آسمان را به پاي دارد؛ چرا كه هدفي جز برطرف كردن ظلم و نابودي ستم و از بين بردن استبداد و اقامه حكومتي عادل ندارد؛ حكومتي كه انسان در آن، امنيت، كرامت و رفاه خود را بر حسب آنچه عدالت خداوند در زمين اقتضا دارد، پيدا نمايد...


و پس از آن، زندگي امام در همه زمانها و نسلها نشاني از عدل و نمونه اي از همه ارزشهاي انساني بود.

زندگي بيشتر مصلحاني كه حيات خودرا به امتها و ملتهايشان بخشيدند، درخشنده مي ماند و ثمرات و نتايج خود را به مردم نشان مي دهد، اما در دوره اي خاص و محدود از زمان كه پس از مدتي نه چندان طولاني، متلاشي مي گردد، آن گونه كه نور در فضا متلاشي مي شود.

اما زندگي امام حسين عليه السلام آفاق تاريخ را شكافت در حالي كه نور و هدايت را براي همه مردم باخود داشت، همان گونه كه نشانه هاي مرگ و نابودي را براي تبهكاران و ظالمان از همه نسلها به ارمغان آورد....

زندگي امام حسين عليه السلام با جان مردم آميخت و با عواطف و احساساتشان ممزوج گشت؛ زيرا آن، تازه و عطرآگين با عزت و كرامت مي جوشد و جامعه را به سوي ميدانهاي مبارزه پيش مي برد تا اهدافش را محقق سازد و سرنوشتش را مقرر نمايد.

زندگي آن حضرت، مدرسه بزرگي است كه خير و بخشش به همه مردم بالاتفاق و يا جدا از يكديگر عطا مي كند؛ زيرا به آنان وفاداري و شكيبايي را تغذيه مي نمايد و آنهارا به سوي ايمان به خدا پيش مي برد و به طرف مقصدي صالح همراه با كرامت و رفتار نيكو، جهت مي دهد، همان گونه كه براي تهذيب ضماير، ايجاد عواطف و ازدياد آگاهي، مي كوشد. پس او براي ماندن، از هر موجود زنده اي، شايسته تر و به جاودانگي از اين كره اي كه انسان در آن زندگي مي كند، مستحق تراست؛ زيرا وي، قالبي است براي والاترين معاني كرامت انساني.

زندگاني ريحانه پيامبر و الگوهايش پيوسته زنده و تا ابد جاويدان خواهد


ماند؛ چون مسائل سرنوشت ساز همه ملتهارا مدّ نظر داشت؛ چرا كه امام در انقلاب خود به دنبال هيچ طمع سياسي يا نفع مادي نبود، بلكه هدفش مصلحت اجتماع بود و به همه مردم مي انديشيد تا عدالت سياسي و اجتماعي را براي آنان فراهم سازد. آن حضرت - سلام اللَّه عليه - اهداف درخشان خودرا با اين گفته خويش اعلام فرمود:

«من خودخواه و سرمست خارج نشده ام و نه ستمكار و مفسد، بلكه خارج شده ام تا در امّت جدّم اصلاح را طلب كنم. مي خواهم امر به معروف و نهي از منكر نمايم...».

بخاطر اين اصول والاست كه داستان حسين، جاويدان شد و همه زبانهاي عالم را شامل گشت و مردم به ياد آن، برگزاري مراسم را آغاز كردند تا از آن ايمان به خدا را اقتباس كنند و عبرتها و پندهايي بياموزند كه در همه زمينه هاي زندگيشان، آنان را به كارآيد... كه آن بدون شك همچنان كاروان انسانيت را همراهي خواهد كرد، در حالي كه شعار عدالت، شعار حق و شعار كرامت را سر مي دهد و راه را روشني مي بخشد و هدف را در برابر هر مصلحي كه بخاطر مصلحت انسان مي كوشد، مشخص مي كند.

- 2 -

در تاريخ اسلام، هيچ كس بيش از امام حسين عليه السلام نبوده است كه به اسلام سود رسانده و لطف و فضل داشته باشد؛ زيرا آن حضرت، نجات دهنده و تجديد كننده اين دين عظيم است كه سياست اموي برآن يورش برده و آن را مجروح در كنار تقاطع راهها افكنده بود، عوامل از هم پاشيدگي و ويراني از داخل و خارج


بدان دست يازيده و هيچكدام از مفاهيم زنده آن در واقعيت زندگي عمومي مسلمين نمايان نبوده است. قدرتهايش از كار افتاد، نور آن خاموش گشت و سنتش هتك گرديد و از آن جز شبحي بي حركت باقي نماند و همچنان در حال نابودي بود كه سلطه حاكم در جلسات عامه و خاصه اش اعلام كرد: نه ديني، نه اسلامي، نه وحيي و نه كتابي وجود دارد.

«يزيد بن معاويه» مي گويد:



لعبت هاشم بالملك فلا

خبر جاء و لا وحي نزل



«بني هاشم در مملكت بازي كردند، نه خبري آمده و نه وحيي نازل شده است!!».

«وليد بن يزيد» مي گويد:



تلعب بالخلافة هاشمي

بلا وحي اتاه و لا كتاب [1] .



«فردي از بني هاشم در خلافت بازي كرد بدون اينكه وحيي و يا كتابي به او رسيده باشد».

و اگر ما آنچه را كه در اين زمينه از آنها رسيده است مورد بررسي قرار دهيم، چيزي جز كفر و الحاد و خروج از دين نخواهيم ديد و كمتر كسي از آنهارا خواهيم يافت كه به خدا و روز قيامت ايمان داشته و يا براي اسلام، ارزشي قايل باشد.

بدون شك، هيچ كورسويي از نور اسلام در دلها و مشاعرشان وارد نشده بلكه نفوس آنان همچنان از روح جاهلي و تعصبات آن، پرمانده و هيچيك از آثار و علايم كفر بعد از اجبارشان به اسلام، در آنان دگرگون نشده بود. آنها نسبت به


پيامبر صلي الله عليه و آله كينه و دشمني داشتند و به همه آنچه آن حضرت از هدايت و رحمت براي مردم آورده بود، كفر مي ورزيدند.

امام، آن سبط پيامبر، يورش جاهلي بر جهان اسلام و آنچه را كه از خطرهاي سهمگين به عقيده اسلامي رسيده و بازگشت ارتجاعي و ارتداد كامل و دور شدن مسلمين از عقيده و دينشان را خبر مي داد، ديده و مشاهده كرده بود كه حكومت اموي در حركت خود، كوشا و در سياستش براي ريشه كن ساختن اين دين و نابودي اركان و پايه هايش، جدي بود، در حالي كه مسلمين به شكل فجيعي بر اثر ترس و وحشتي كه در ميان آنها منتشر گرديده و آنچه را سياست اموي از خيانت و غدر به آنها تزريق كرده بود، سست شده بودند، نه صداي اصلاح طلبي به گوش مي رسيد و نه طبلي براي جنگ نواخته مي شد. نه مانع و نه باز دارنده و نه هشدار دهنده اي در برابر نقشه هاي هولناك حكومت طاغوتي براي دور ساختن مسلمين و اجبار آنان بر آنچه نمي خواستند، وجود داشت.

امام مشاهده كرد كه وي تنها مسؤول در برابر خداوند و در برابر نسلهاي امت خواهد بود، اگر نسبت به اين اوضاع ناپسند، موضعي منفي اتخاذ كند و تغيير و تبديلي را روا ندارد و انقلاب سرخش را منفجر نسازد تا بر سر استبداد، طوفاني به پا كند و كاخهاي ظلم و طغيان را ويران سازد و توده هارا به سوي ميدانهاي حق و عدالت رهبري كند... امام عليه السلام اين مطلب را در خطابه درخشاني كه براي حرّ و يارانش از نيروهاي ابن زياد ايراد كرد، اعلام فرمود و گفت:

«اي مردم! رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: هركس سلطان ستمكاري را ببيند كه حرام خدا را حلال كرده و فرمان خدا را ناديده گرفته و مخالف سنّت رسول خدا صلي الله عليه و آله باشد و در ميان بندگان خدا به گناه و تعدي عمل كند و به فعل و يا قول، بر او اعتراض ننمايد، بر خدا لازم خواهد بود او را به آنجا كه وي داخل مي شود، وارد كند.


همانا اينها طاعت شيطان را گرفته و از طاعت رحمان دور شده و فساد را آشكار نموده، حدود را معطّل ساخته و اموال عمومي را تنها خود در اختيار گرفته و حرام خدا را حلال كرده و حلال او را حرام كرده اند...» [2] .

اينها عوامل خطرناكي است كه امام را به انقلاب و قيام بر ضد نظام حاكم واداشت؛ نظامي كه هر عمل مخالف كتاب خدا و سنّت پيامبرش را مباح دانسته بود.

سلطه اموي در ظلم به مردم و تضعيف آنان مي كوشيد و اموال ملّي را باغي از آن خود مي دانست، در سرنوشت و مقدّرات آن تحكّم مي كرد و ثروتها را تصاحب مي نمود و آنها را در آنچه شهوتها را بر مي انگيخت و اخلاق را به فساد مي كشيد، مصرف مي كرد و بدان جهت بود كه امام به پاخاست تا امت را نجات دهد و كرامت و اصالتش را به آن بازگرداند.

- 3 -

مهمترين دوره در تاريخ سياسي اسلام همان دوره اي بود كه امام حسين عليه السلام در آن مي زيست، دوره اي سرشار از حوادثي هراسناك بود كه جريان زندگي اسلامي به سبب آنها دگرگون گشت و مسلمين در آن به امتحاني سخت دچار شدند و به شدت تضعيف گشتند به نحوي كه فتنه ها و مشكلات پايداري برايشان آفريد و بلاها و فجايعي بر آنها جاري شد و آنان را در شرّي عظيم افكند.

از فجيع ترين و جاودانه ترين آن حوادث، فاجعه كربلا مهمترين فاجعه در تاريخ انساني بود كه همچنان در دلهاي مسلمين و عواطف آنان پابرجاست


و اندوه و سوگ را در نفوس آنان زنده مي سازد....

اين حادثه عظيم، نتيجه اتفاق و يا امري ناگهاني نبوده بلكه نتيجه حتمي آن، حوادث هولناكي بود كه آگاهي اسلامي را خاموش ساخت و احساس مسؤوليت را كشت و مسلمين را به صورت اشباحي مبهم و اعصابي سست و تهي از زندگي و احساس، در آورد، روح خواري و شكست بر آنها چيره شد و اثري از روح اسلام و هدايت آن در وجودشان باقي نمانده بود، مهمترين دليل بر اين امر اين است كه فرزند دخت پيامبر صلي الله عليه و آله و ريحانه آن حضرت در روز آشكار، كشته شد و سر او را بالاي نيزه ها در مناطق و شهرها گرداندند در حالي كه خانواده رسول خدا صلي الله عليه و آله همراه آن، اسير بودند، ستر آنان هتك شد و چهره هايشان آشكار شده بود كه دور و نزديك بر آنها چشم مي دوخت ولي اين امر، حميّت مسلمين را برنينگيخت تا بر حكم يزيد دست به شورش زنند و انتقام فرزند دخت پيامبرشان را بگيرند. و خداوند «دعبل خزاعي» را رحمت كند آنگاه كه مي گويد:



رأس ابن بنت محمد و وصيه

يا للرجال علي قناة يرفع



والمسلمون بمنظر و بمسمع

لا جازع من ذا و لا متخشع [3] .



«سر فرزند دخت محمد و وصي او، اي مردان! بر نيزه اي بالا برده مي شود».

«در حالي كه مسلمين مي بينند و مي شنوند، نه كسي از اين امر به خشم مي آيد و نه دلي شكسته مي شود».

فاجعه كربلا پيش نيامد مگر بعد از اينكه امت، تخدير شده و رفتارش


دگرگون گشته و بسياري از وباهاي اخلاقي و رفتاري ناشي از عدم تعيين سرنوشتش در حساس ترين دوره هاي حياتي تاريخ خود همچون سقيفه، شورا و صفين، گريبانش را گرفته بود.

به هر حال، حوادث تاريخي كه امام حسين عليه السلام در جريان آنها بود، بايد با مطالعه اي علمي، عميق و تحليل گرانه و به دور از عواطف و ديگر سنتهاي مذهبي كه پنهان كردن حق را واجب ساخته و در بسياري از موارد، موجب گمراهي افكار عمومي در جنبه هاي فراواني از زندگي عقيدتي گرديد، مورد بررسي واقع شود؛ زيرا تاريخ اسلامي به صورتي موضوعي و جامع، مورد بررسي واقع نشده بلكه بيشتر محققان به صورتي سنّتي به آن پرداخته اند كه اين امر، سودي به جامعه نمي رساند و فايده اي به آن نمي بخشد. و نيز واقعيت آن حوادث را كه براي جامعه مشكلات و بلاهاي زيادي را ايجاد نمود و حركت آن را به سوي پيشرفت، بر حسب آنچه اسلام مي خواهد متوقف ساخت، آشكار نمي نمايد.

چيزي كه شك را در آن مجالي نيست، اين است كه در آن حوادث، پيچ و خمهاي تاريخي مهمي وجود دارد كه بعضي از مورخان عمداً آنها را ناديده گرفته و مكشوف نساخته اند همچنانكه تاريخ با بسياري از موضوعات كه راويان در جعل آنها تعمد داشته اند، مخلوط گشته است تا بدين ترتيب از سلطه هاي حاكم در آن روزگاران حمايت شود و اين امر بر شخص محقق و اجب مي سازد كه در آنها دقّت و تعمّق نمايد تا از هر راهي كه به دست مي آورد، به حقيقت دست يابد.

ما ناگزيريم كه آن حوادث را عرضه بداريم و تجزيه و تحليل كنيم؛ زيرا آنها از وسايل آشكار ساختن زندگاني امام حسين عليه السلام مي باشند همچنانكه آنها


در عين حال، وسايل آگاهي يافتن بر زندگي فكري و اجتماعي آن روزگار هستند و مطالعه مسائل آن از مباحث آشكاري شمرده مي شود كه ابعاد شخصيّت و تحليل آن را طبق مطالعات جديد، روشن مي سازد.

من عقيده دارم كه ما نمي توانيم داستان امام حسين عليه السلام و آنچه را از حوادث هراس انگيز در آن اتفاق افتاد، به طور كامل و واضح بررسي كنيم بدون اينكه زندگي اجتماعي، سياسي و اقتصادي در آن عصر را بررسي كرده باشيم؛ زيرا اين كار، تأثير مثبت و مستقيمي در پيش آمدن اين مصيبت داشته است.

تاريخ اسلامي نيازمند آن است كه از تقديس رها شود و همچون ديگر مباحث، مورد نقد، تحليل، شك و رد قرار گيرد آن گونه كه ماده در برابر آزمايشهاي علما تسليم و خاضع مي شود تا اينكه اين تاريخ، استقامت يابد و شكوفا شود و ثمراتي مفيد به بار آورد.

سلطه هاي سياسي در آن روزگاران، مورخان را مجبور ساختند كه تاريخ را تحت تصرف آنها قرار دهند و در آن چيزي ننويسند جز آنچه سلطه سياسي را تأييد كند و بدين گونه بود كه تاريخ پر از موضوعاتي شد كه صاحبان آنها وظيفه داشتند آنهارا جعل كنند و جزئي از تاريخ اسلام قرار دهند در حالي كه واقعيت آن را دگرگون ساخته و بسياري از مباحث آن را از حقيقت، دور ساخته است.

قلمهايي كه نگارش تاريخ اسلامي را در روزگاران نخستينش بر عهده گرفتند، به طوركلي قلمهايي نزيه و پاك نبودند؛ زيرا تعصب مذهبي و يا نزديكي به سلطه حاكم بر آنها سايه افكنده بود، بنابر اين، لازم است كه تاريخ در زير ذرّه بين تحقيق و روشنيهاي مطالعه و نقادي، قرار داده شود.


- 4 -

گمان نمي كنم براي امت، خدمت يا فايده اي تصور شود كه بيش از نشر فضايل ائمه اهل بيت عليهم السلام و انتشار سيره و بزرگواريهايشان براي آن سودمند باشد؛ زيرا اين امر براي همه مردم، خير و هدايت به ارمغان مي آورد و در آن دروسي زنده و پندهايي نافذ وجود دارد كه پايداري و توازن در رفتار را باعث مي شود و از ارزنده ترين نيروهاي زنده اي است كه مسلمانان دارا مي باشند، سرشار از ارزشهاي گرانمايه و الگوهاي والايي كه خود، راز اصالت اين دين و جاودانگي آن مي باشند.

زندگي امام عليه السلام از برجسته ترين نمونه ها در ميان ائمه طاهرين است؛ زيرا از مرزهاي زمان و مكان گذشته و والاسرشتي انسان در آن نمايانده شده كه در دل هر انساني، بالاترين آثار بزرگداشت و تقدير را بر مي انگيزد. و به حقيقت كه در سيره و شهادت آن حضرت، اعجاب انگيزترين موضوع در كل تاريخ اسلام مجسّم شده است و مسلمين و ديگر امتها از ارزشهاي انساني، چيزي همانند آنچه از امام بر زمين كربلا ظاهر شد، نشناخته اند كه از وي، پايمردي و ايمان به خدا و رضا به قضا و تسليم امر او ظاهر شد به گونه اي كه مردم در همه مراحل تاريخشان آن را نديده بودند و اين ايمان نا محدود، همان ويژگي خاصي است كه اهل بيت و يارانش به وسيله آن بر ديگر شهيدان برتري يافتند و آنها در دفاعشان براي خدا اخلاص نمودند و در مبارزه براي حق، اخلاص داشتند و هيچ انگيزه مادي نداشتند؛ مثلاً حضرت عباس عليه السلام كه از نزديكترين مردم به امام حسين و وابسته ترين فرد به آن حضرت بود، در فداكاري بي نظيرش به انگيزه برادري و خويشاوندي عمل ننمود بلكه به انگيزه ايمان و دفاع از اسلام اقدام كرد و آن حضرت - سلام اللَّه عليه - اين مطلب را در شعر حماسي معروفش كه به عنوان


شعار در آن نبرد هولناك بر زبان مي راند و از او به يادگار مانده است، اعلام نمود، پس از آنكه آن قوم دست راستش را قطع كردند، گفت:



واللَّه ان قطعتم يميني

اني احامي ابداً عن ديني



وعن امام صادق يقيني

نجل النبي الطاهر الامين



«به خدا قسم! اگر دست راستم را قطع كرده باشيد، من پيوسته از دينم دفاع خواهم كرد».

«واز امام راستگويي كه به يقين صادق است، فرزند پيامبر پاك امين».

و معناي آن به طور آشكار اين است كه فداكاريش هيچگونه انگيزه اي از انگيزهاي دوستي يا عاطفه و يا ديگر اعتباراتي كه امر آنها به خاك بر مي گردند، نداشته بلكه بخاطر دفاع از دين خدا و دفاع از امامي از امامان مسلمين بوده كه خداوند طاعت و دوستيش را بر جميع مسلمين واجب گردانيده است.

نمونه هاي بسياري از اين مناظر شگفت انگيز جاويدان در تاريخ انساني از امام حسين عليه السلام و اهل بيت و يارانش ظاهر گرديد كه به حق از ارزشمندترين دروس درباره ايمان، وفاداري و فداكاري در راه خداوند است و هر اقدامي از اقدامات روز طف، حسين و اهل بيت و يارانش را بر همه شهداي حق و عدل در جهان، برتري مي بخشد.

امام حسين عليه السلام پرچم اسلام را بلند و برافراشته به اهتزاز در آورد و اراده امّت عربي و اسلامي را آزاد ساخت؛ زيرا پيش از واقعه كربلا، خمود، خاموش، بي حركت و ناآگاه بود، بندهاي حكومت اموي آن را مقيد ساخته و موانع و سدهايي در راه حرّيت و كرامتش قرار داده بودند و امام با انقلاب خود، آن بندها را درهم شكست و امّت را از همه منفي گراييهايي كه به آنها دچار بود، رهايي بخشيد و مفاهيم ترس و هراس حاكم بر مردم را به مبادي انقلاب و مبارزه دگرگون كرد.


انقلاب امام در ايجاد احساس اجتماعي كوشيد و شخصيت اجتماعي را آفريد؛ زيرا امّت همچون قهرماني قدرتمند - آن هم پس از تخدير - رها شد و حقوق خود را مطالبه نمود و با جديّت براي ساقط نمودن حكومت اموي كه در خوارساختن و به بردگي كشيدنش كوشيده بود، اقدام كرد و در انقلابهايي پي در پي، قربانيهاي خودرا يكي پس از ديگري تقديم داشت تا اينكه آن حكومت را برانداخت و آثار غرور، طغيان و جبروتش را درهم كوبيد.

انقلاب ابو الاحرار عليه السلام از عظيم ترين انقلابهاي آزاديخواهانه در روي زمين بود كه مشعل نور و انديشه را در جهان برداشت و براي اسلام و انسانيت، شرافتي را به ثبت رساند و درسهاي افتخار آفريني را در باره عقيده اي كه ناتوان نمي گردد و ايماني كه شكسته نمي شود، تعليم فرمود كه پيوسته سرچشمه اي براي عزّت، افتخار و شرف مسلمين در همه نسلهايشان باقي خواهد ماند.

- 5 -

خدا مي داند از بهترين آرزوهايم اين بود كه موفق شوم درباره حضرت سيدالشهداء عليه السلام تحقيق كنم و از مشاركت كنندگان در اين ميدان درخشان باشم و اين فكر در بسياري از اوقات همراه من بود و برادرم در راه خدا، نيكوكار بزرگ، «حاج محمد رشاد عجينه - حفظه اللَّه -» مرا به اين كار برمي انگيخت و به اصرار تشويقم مي نمود و از اين كار، تقرّب به خدا را اميدوار بود و من به تاريخ مي گويم كه: اين نيكوكار از نادرترين كساني است كه من آنهارا در تولي و فداكاري در دوستي اهل بيت عليهم السلام شناخته ام؛ زيرا وي در جستجوي هر خدمتي به آنهاست و خدمات قابل تقديري در اين زمينه انجام داد كه از جمله آنها اقدام ايشان به انفاق براي كتاب ما «زندگاني امام حسين عليه السلام» در همه چاپهايش مي باشد


و اقدام به چاپ كتاب ما «زندگاني امام موسي بن جعفر عليه السلام» است كه خداوند اجر فراوان به ايشان عنايت كند و به هر اقدام بزرگوارانه اي موفق فرمايد...

ايشان مايل بودند كه هزينه چاپ اين كتاب از محل خيراتي باشد كه مرحوم پدرشان «حاج محمد جواد عجينه قدس سره» وصيت كرده اند، از خداوند متعال اميدوارم پاداش وي را به خير و احسان برعهده گيرد و به وي ثواب آن را عنايت كند. و نيز برمن حق است كه با تقدير فراوان ثبت نمايم آنچه را «حضرت حجّة الاسلام مجاهد سيد محمد كلانتر قدس سره» در تشويق من انجام داد تا اين اثر را تأليف كنم، الطاف وي را سپاسگزارم و مخصوصاً تشكر دارم از «حضرت حجة الاسلام برادر مكرم شيخ هادي قرشي» به لطفي كه ابراز فرمود در مراجعه بعضي از منابعي كه به اين بحث اختصاص دارد.

در پايان اين مقدمه، با اطمينان و ايمان كامل اعلام مي نمايم كه من عملي را نمي يابم كه شايسته رضاي خدا و شايان رسيدن به مغفرت و رضوانش باشد جز تعلق به سيد الشهداء عليه السلام و لذا خود را در كشتي او افكندم كه بسياري از مقصران را همچون من، گنجايش دارد و من به مژگان ولايش چنگ زده ام كه من به او پناه مي برم و به ريسمان ولايش تمسك مي جويم آن روز كه به ديدار پروردگارم مي روم.

پروردگارا! كوششم را نوميد مكن و اميدم را مبر و آرزويم را ضايع مگردان كه تو وليّ اين مي باشي و بر آن توانايي.

نجف اشرف

3/رجب/1394 ه. ق.

21/جولاي/1974م

30/تيرماه/1353 ه.ش



پاورقي

[1] مروج الذهب 216:3.

[2] طبري، تاريخ 403:5.

[3] دعبل بن علي خزاعي، ديوان، ص225.