بازگشت

سخاوت


ابن شهرآشوب در كتاب مناقب خود روايت كرده كه مرد عربي وارد مدينه شد و پرسيد: «كريم ترين مردم در اين شهر كيست؟» او را به خانه ي امام حسين (ع) راهنمايي كردند. مرد عرب وارد مسجد شد و آن حضرت را در حال نماز مشاهده نمود، پس آمد و در برابر آن حضرت (ع) ايستاد و اين اشعار را انشاء كرد:



لم يخب الآن من رجاك و من

حرك من دون بابك الحلقة



انت جواد و انت معتمد

ابوك قد كان قاتل الفسقة



لولا الذي كان من اوائلكم

كانت علينا الجحيم منطبقة [1] .

امام (ع) سلام نماز را داده به قنبر فرمود: «از ماليه ي حجاز چيزي به جاي مانده؟» گفت: «آري چهار هزار دينار،» حضرت فرمود: «آن را بياور كه شايسته تر از ما به آن مال نزد ما آمده است.»

پس امام (ع) آن پول را در جامه اي پيچيد و به خاطر شرم از آن مرد عرب دست خود را از شكاف در بيرون برد و آن پارچه ي پول را به عرب داد و اين اشعار را هم انشاء


فرمود:



خذها فاني اليك معتذر

و اعلم بأني عليك ذو شفقة



لو كان في سيرنا الغداة عصا

امست سمانا عليك مندفقه



لكن ريب الزمان ذو غير

و الكف مني قليلة النفقه [2] .

راوي گويد كه مرد عرب آن مال را گرفت و گريست. امام (ع) كه گريه ي او را ديد فرمود: «لعلك استقللت ما اعطيناك؟ قال: لا ولكن كيف تأكل التراب جودك.» يعني اي مرد شايد عطاي ما را اندك به حساب آوردي؟ عرض كرد: نه بلكه مي گريم كه چگونه خاك جود و سخاوت شما را مي خورد. [3] .

در همان كتاب از شعيب بن عبدالرحمن خزائي روايت كرده كه در روز عاشورا در پشت بدن امام حسين بن علي (ع) اثر زخمي مخصوص مشاهده كردند و چون از امام زين العابدين پرسيدند، امام فرمود: «هذا مما كان ينقل الجراب علي ظهره الي منازل الارامل و اليتامي و المساكين.» يعني؛ اين اثر انبانهايي است كه بر دوش مي كشيد و به خانه هاي بيوه زنان و يتيمان و مساكين مي برد.

و نيز از آن حضرت روايت كرده اند كه فرمود: «صح عندي قول النبي (ص) افضل الاعمال بعد الصلاة ادخال السرور في قلب المؤمن بما لا اثم فيه.» يعني؛ اين گفتار رسول خدا (ص) نزد من درست است كه فرمود: بهترين كارها پس از نماز، خوشحال كردن دل مؤمن است به چيزي كه گناه در آن نباشد.

سپس آن حضرت سخن خود را ادامه داد و فرموده اند: من غلامي را ديدم كه به سگي غذا مي داد، سبب آن كار او را پرسيدم و او پاسخ داد: «اي فرزند رسول خدا (ص) من اندوهناك و خشمگين هستم و از خوشحال كردن اين سگ خوشحال مي شوم،


چون صاحب من مردي يهودي است و مي خواهم از او جدا شوم!».

امام (ع) دويست دينار نزد صاحب او آورد تا او را خريداري كند، مرد يهودي گفت: «اين غلام فداي قدم شما و اين باغ را هم به او بخشيدم و پول را نيز به شما بازگرداندم.».

امام (ع) نيز فرمود: «من هم اين مال را به تو بخشيدم.».

يهودي گفت: «من نيز اين مال را پذيرفتم و به غلام بخشيدم.».

امام (ع) فرمود: «من هم غلام را آزاد كرده و همه را به غلام بخشيدم.».

زن آن يهودي كه ماجرا را ديد گفت: «من هم مسلمان شده و مهريه ام را به شوهرم بخشيدم.»

يهودي گفت: «من هم مسلمان مي شوم و اين خانه را به همسرم بخشيدم.» [4] .

علي بن عيسي اربلي در كتاب كشف الغمة از انس بن مالك روايت كرده است كه در خدمت امام حسين (ع) بودم كنيزكي شاخه اي گل به عنوان هديه براي آن حضرت (ع) آورد. امام حسين (ع) به او گفت: «أنت حرة لوجه الله.» يعني؛ تو در راه خدا آزادي!

من گفتم: «او شاخه ي گل بي ارزشي براي شما آورد، و شما او را آزاد كردي؟»امام (ع) در پاسخ فرمود: «پروردگارمان ما را اين گونه ادب كرده و فرموده است: «و اذا حييتم بتحية فحيوا بأحسن منها اوردوها.» يعني؛ هرگاه هديه اي براي شما آوردند هديه اي بهتر از آن بدهيد يا آن را بازگردانيد، و بهتر از اين هديه اي كه اين كنيزك آورد، آزادي او بود.» [5] .

در بحارالانوار از كتاب جامع الاخبار از اخطب خوارزم (از دانشمندان اهل سنت) حديث نموده اند ه مرد عربي نزد امام حسين (ع) آمد و عرض كرد: «من ديه اي كامل و خونبهايي را به عهده گرفته ام و از پرداخت آن ناتوانم، و با خود گفتم آن را از كريم ترين مردم درخواست مي كنم، و كريم تر از خاندان رسول خدا (ص) نديدم.».

امام (ع) به او فرمود: «اي برادر عرب! من سه سؤال از تو مي كنم، اگر يكي را پاسخ دادي يك سوم آن مال را به تو مي دهم، و اگر دو تا را پاسخ دادي دو سوم آن را


مي دهم، و اگر همه را پاسخ دادي همه ي آن را به تو خواهم داد!»

مرد عرب گفت: «يابن رسول الله أمثلك يسئل عن مثلي، و أنت من أهل العلم و الشرف؟» يعني؛ اي فرزند رسول خدا (ص) آيا شخصي مانند شما از كسي همچون من سؤال مي كند، كه شما از خاندان علم و شرف هستي؟

حضرت فرمود: بله از جدم رسول خدا (ص) شنيدم كه مي فرمود: «المعروف بقدر المعرفة.» ارزش هر كار خير به اندازه ي معرفت انجام دهنده ي آن است.

مرد عرب گفت: «هر چه مي خواهي بپرس اگر توانستم پاسخ دهم وگرنه از شما ياد گيرم «و لا قوة الا بالله.»

امام (ع) فرمود: «أي الاعمال أفضل؟» كدام عمل از نظر فضيلت برترين اعمال است؟

عرب پاسخ داد: «الايمان بالله.» ايمان به خدا.

امام (ع) فرمود: «فما النجاة من الهلكة؟» نجات از هلاكت و نابودي چيست؟ عرب پاسخ داد: «الثقه بالله.» اعتماد به خدا.

امام (ع) فرمود: «فما يزين الرجل؟» آنچه مرد را زينت دهد چيست؟

عرب عرض كرد: «علم معه حلم.» علم و دانشي كه با آن حلم و بردباري باشد.امام (ع) فرمود: «اگر آن نبود؟»

عرض كرد: «مال معه مروة.» ثروتي كه انصاف و مروت به همراه آن باشد.

امام فرمود: «اگر آن نبود؟»

عرض كرد: «فقر معه صبر.» فقري كه به همراه او صبر باشد!

فرمود: «اگر آن نبود؟».

عرض كرد: «فصاعقة تنزل من السماء فتحرقه فانه اهل لذلك.» در اين صورت ديگر بايد صاعقه اي از آسمان فرودآيد و چنين كسي را بسوزاند كه شايستگي آن را دارد.

در اينجا امام حسين (ع) خنديد و كيسه پولي را كه هزار دينار در آن بود به او داد و انگشتر خود را نيز به او داد كه نگينش دويست درهم ارزش داشت و به او فرمود: «يا اعرابي اعط الذهب الي غرمائك و اصرف الخاتم في نفقتك.» يعني؛ اي مرد عرب اين دينارهاي طلا را به طلبكارانت بده و اين انگشتر را نيز به مصرف خرجي خود برسان.

مرد عرب آنها را گرفت و گفت: «الله اعلم حيث يجعل رسالته.».


اين حديث در ملحقات احقاق الحق به چند طريق ديگر از اهل سنت نيز نقل شده است. [6] .

ابن شهرآشوب در كتاب مناقب خود روايت كرده است كه عبدالرحمن سلمي به يكي از فرزندان امام حسين (ع) سوره ي «حمد» را تعليم كرد و چون آن فرزند سوره ي حمد را براي پدر خواند امام (ع) به آن مرد يك هزار دينار پول و يك هزار دست جامه داد و دهانش را نيز پر از «در» كرد، و چون به آن حضرت اعتراض شد در پاسخ فرمود: «كجا مي تواند اين دينارهاي عطاي او (يعني تعليم سوره ي حمد) را جبران كند و سپس اين دو شعر را انشاء فرمود:



اذا جادت الدنيا عليك فجدبها

علي الناس طرا قبل ان تتفلت



فلا الجود يفنيها اذا هي اقبلت

و لا البخل يبقيها اذا ما تولت



يعني؛ هنگامي كه دنيا بر تو بخشيد تو هم به مردم ببخش پيش از آنكه از دستت برود. زيرا نه بخشش و جود آن را از بين مي برد هنگامي كه رو كند و نه بخل آن را براي تو نگاه مي دارد آن گاه كه برمي گردد. [7] .


پاورقي

[1] نوميد نشد کسي که به تو اميدوار شد و نيز کسي که حلقه‏ي در خانه را حرکت داد؛

تويي بخشش‏گر و تويي پناهگاه، پدرت کشنده‏ي فاسقان و تبه‏کاران بود؛

اگر پدران شما نبودند جهنم ما را فراگرفته بود.

[2] برگير که من از تو پوزش مي‏خواهم و بدان که من به تو علاقه دارم؛

اگر امروز قدرت و حکومتي در دست ما بود آسمان جود ما بر تو ريزان بود.

ولي حوادث روزگار در حال دگرگوني است و بخشش دست من اندک است.

و شيخ علامه بزرگوار شيخ محمد تقي شوشتري در کتاب الاخبار الدخيله گويد: مصرع اول بيت دوم اين شعر تحريف شده و صحيح اين گونه است: «لو کان في عصانا الغداة سير» زيرا در امثال عرب آمده «لو کان في العصا سير» و «سير» آن پوستکي است که معمولا بر ته عصاي مسافر مي‏نهند که در هنگام چرت زدن به زمين نيفتد. و سپس مي‏گويد بدين ترتيب نيازي به تکلفاتي که بحارالانوار براي معناي آن کرده نداريم. و الله اعلم.

[3] يعني مي‏گريم که چرا بايد مردان سخاوتمندي مانند شما از دنيا رفته و در زير خاک دفن شوند و اين جود و سخاوت از روي زمين رخت بربندد.

[4] مناقب، آل ابيطالب، ج 4، ص 75.

[5] کشف الغمة، ج 2، ص 206. و نظير همين روايت را ابن‏صباغ مالکي از دانشمندان اهل سنت در کتاب فصول المهمة خود (ص 159، ط نجف) روايت کرده است.

[6] ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 443 - 442.

[7] مناقب، ج 4، ص 66.