بازگشت

خيمه ها را نيز غارت كرده و هر چه نزد زنان و كودكان بود به يغما بردند


از ابوريحان بيروني نقل شده كه در كتاب آثار الباقية گفته است: آن مردم با حسين (ع) كاري كردند كه هيچ ملتي با اشرار مردم چنان نكردند از كشتن و به كار بردن شمشير و نيزه و سنگ و پايمال كردن بدنها با سم اسبان و غارتگري و غيره. [1] .

و براستي كه انسان هنگامي كه تاريخ كربلا را مي خواند به خوبي به اين گفتار ابوريحان پي مي برد كه شمه اي از آن را در ذيل مي خوانيد:

ارباب مقاتل نوشته اند: «پس از اينكه امام (ع) را سر بريدند در آغاز دست به تاراج و


غارت حرم آن حضرت زده و سپس خيمه ها را آتش زدند.»

هر چه در خيمه ها بود به غارت بردند و لباس و چادر و زيور زنان و جامه ي كودكان را به زور و خشونت مي ربودند. و گوشواره از گوش زنان و دختران و خلخال از پاي ايشان بيرون كرده و مي بردند، و از حميد بن مسلم نقل شده كه گفته است: مي ديدم زني از زنهاي مكرمه و دختران طاهره را كه با آن بيشرمان بر سر جامه در كشمكش بودند و عاقبت آن جامه را از او مي ربودند. [2] .

در مقتل مقرم آمده كه مردي گوشواره هاي گوش ام كلثوم را چنان كشيد كه لاله ي گوش را پاره كرد؛ و آن ديگري نزد فاطمه دختر امام حسين (ع) آمد و خلخال پاي او را بيرون آورد و در آن حال مي گريست، فاطمه گفت: «چرا گريه مي كني؟» گفت: «براي اين كاري كه مي كنم و اموال دختر رسول خدا (ص) را به غارت مي برم،» فاطمه گفت: «اگر چنين است پس مرا رها كن!» گفت: «مي ترسم ديگري آن را ببرد!»

در اين حال مردي را ديدم كه زنان را با كعب نيزه مي زند و آنان به يكديگر پناه مي برند و هر چه لباس و چادر و روپوش داشتند همه را آن مرد گرفته، و چون چشم آن مرد به فاطمه افتاد قصد او كرد، فاطمه گريخت و آن مرد نيز با نيزه خود حمله كرد، فاطمه روي زمين افتاد و بيهوش شد و چون به هوش آمد ام كلثوم را بر بالاي سر خود ديد كه مي گريست. [3] .

كار به جايي رسيد كه زني از قبيله ي بكر بن وايل كه به همراه شوهرش در لشكر عمر سعد بود وقتي آن منظره هاي دلخراش و جنايتها را مشاهده كرد فرياد زد: «يا آل بكر بن وائل أتسلب بنات رسول الله! لا حكم الا لله يا لثارات رسول الله». يعني؛ اي خاندان بكر بن وائل آيا دختران رسول خدا (ص) را غارت مي كنند؟ حكمي جز حكم خدا نيست، اي خونخواهان رسول خدا (ص)!

كه شوهرش نزديك آمد و او را به خيمه ي خويش بازگرداند.

و تنها خدا مي داند كه در آن ساعت بر سر آن بانوان عفيفه و كودكان معصوم چه آمد و قافله سالار اين زنان و كودكان يعني زينب كبري چه ديد و چه كشيده است؟ وگرنه هيچ قلم و بياني نمي تواند آن منظره ي خونبار را به رشته ي تحرير يا تبيين و ترسيم درآورد.

و آن شاعر دل سوخته در اين باره چه نيكو گفته است:




چو كار شاه و لشكر بر سر آمد

سوي خرگه سپه غارتگر آمد



به دست آن گروه بي مروت

به يغما رفت ميراث نبوت



هر آن چيزي كه بد در خرگه شاه

فتاد اندر كف آن قوم گمراه



زدند آتش همه آن خيمه گه را

كه سوزانيد دودش مهر و مه را



به خرگه شد محيط آن شعله ي نار

همي شد تا به خيمه شاه بيمار



بتول دومين شه در تلاطم

نمودي دست و پاي خويشتن گم



گهي در خيمه و گاهي برون شد

دل از آن غصه اش درياي خون شد



من از تحرير اين غم ناتوانم

كه تصويرش زده آتش به جانم



مگر آن عارف پاكيزه نيرو

در اين معني بگفت آن شعر نيكو



اگر دردم يكي بودي چه بودي

وگر غم اندكي بودي چه بودي



از حميد بن مسلم و ديگران نقل شده كه آن بي شرمان پست تر از هر حيوان همچنان كه به غارتگري و پرده دري مشغول بودند و خيمه ها را از جا كنده و آتش مي زدند به حضرت علي بن الحسين (ع) كه سخت بيمار بود، رسيدند، در اين وقت شمر بن ذي الجوشن يا زنازاده ي ديگري پيش آمد و خواست تا آن حضرت (ع) را بكشد...

حميد بن مسلم گويد من گفتم: «سبحان الله آيا بيمار را هم خواهي كشت «و انه لما به» يعني؛ همان بيماري او را بس است و او را از پاي درخواهد آورد و بدين وسيله مانع قتل او شدم.»

از اخبار الدول قرماني نقل شده كه شمر خواست علي اصغر يعني امام زين العابدين (ع) را بكشد كه زينب دختر علي (ع) بيرون آمد و گفت؛ او كشته نخواهد شد مگر آنكه من هم با او كشته شوم، شمر كه چنان ديد دست از آن حضرت (ع) برداشت.

در نقل روضة الصفا است كه عمر بن سعد دست شمر را بگرفت و مانع قتل امام زين العابدين گرديد.

در ارشاد مفيد (ره) آمده كه عمر بن سعد بر در خيمه ها آمد و زنها كه او را ديدند پيش او آمده و گريستند، پس عمر سعد دستور داد كسي داخل خيمه زنان نشود و متعرض آن كودك بيمار نشود، زنان كه چنان ديدند از او خواستند دستور دهد آنچه را از آنها ربوده و برده اند بازگردانند تا خود را با آنها بپوشانند، عمر سعد فرياد زد: «هر كس چيزي از اين زنان برده به آنها بازگرداند!».

حميد بن مسلم گويد: «به خدا سوگند هيچ كس چيزي پس نياورد (و به سخن او


وقعي ننهاد) پس گروهي را بر خيمه ها و سراپرده ي زنان و علي بن الحسين (ع) گماشت كه كسي از آنها از خميه ها بيرون نرود و كسي هم متعرض آنها نشود.»

باري اين فصل جانگداز را با چند بيت پايان مي دهيم:



گيرم حسين سبط رسول خدا نبود

گيرم كه نور ديده ي خيرالنساء نبود



گيرم نبود سينه ي او مخزن علوم

آخر ز مهر بوسه گه مصطفي نبود



گيرم به زعم نسل زنا، بود كافري

بر هيچ كافر اين همه عدوان روا نبود



گيرم كه خون حلق شريفش مباح بود

شرط بريدن سر كس از قفا نبود



گيرم نبود عترت او عترت رسول

گيرم حريم او حرم كبريا نبود



آتش بر آشيانه ي مرغي نمي زنند

گيرم كه خيمه خيمه ي آل عبا نبود




پاورقي

[1] نقل از الآثار الباقية، ص 329 ط ليدن.

[2] نفس المهموم، ص 199.

[3] مقتل مقرم، ص 301 - 300.