بازگشت

مبارزه و حمله بر دشمن


امام (ع) به ميدان جنگ رفت و مبارز طلبيد و هر كس به جنگ او مي آمد با شمشير آن حضرت روانه ي دوزخ مي گرديد تا آنكه كشتار عظيمي از آنها نمود آنگاه به ميمنه و طرف راست لشكر ابن سعد حمله كرد و اين رجز را مي خواند:



الموت خير من ركوب العار

و العار أولي من دخول النار



سپس به ميسره و سمت چپ حمله كرد و مي گفت:



انا الحسين بن علي

آليت أن لا انثني



احمي عيالات أبي

امضي علي دين النبي



در كتاب بحارالانوار از برخي راويان نقل كرده كه گويد: «فوالله ما رأيت مكثورا قط قد قتل ولده و اهل بيته و صحبه أربط جأشا منه، و ان كانت الرجال لتشد عليه فيشد عليها بسيفه فتنكشف انكشاف المعزي اذا شد فيها الذئب و لقد كان يحمل فيهم و قد تكملوا ألفا فينهزمون بين يديه كأنهم الجراد المنتشر ثم يرجع الي مركزه و هو يقول: لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم.» [1] يعني؛ به خدا سوگند نديدم كسي را كه دشمن بسيار اطراف او را گرفته و مقهورش ساخته و فرزندان و خاندان و يارانش را كشته باشند دلدارتر از او، چنانكه مردان بر او مي تاختند و او با شمشير بر آنها حمله مي كرد و آنان از اطراف او همانند گله بزي كه گرگ در آنها افتاده باشد پراكنده مي شدند، و آن حضرت بر ايشان حمله مي كرد و آنان كه در دسته هاي هزار نفري بودند همانند ملخ هاي پراكنده از دور او پراكنده مي شدند، سپس به جاي خود بازمي گشت و مي گفت: «لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم».

سروش اصفهاني متوفاي سال 1285 در اين باره گويد:



از دشت كارزار برانگيخت رستخيز

درهم شكسته خصم و گرفته ره گريز






گه حمله برد سوي يمين، گه سوي يسار

گفتي كه حيدر است به كف ذوالفقار تيز



درياي موج خيز درو دشت از سپاه

چون نوح، شاه در دل درياي موج خيز



كامد ندا بدو كه چنين گر كني نبرد

با تو كرا بود بجهان طاقت ستيز



با قوت ولايت اگر تيغ مي زني

از تيغ تو كند ملك الموت احتريز



تو از براي كشته شدن در ره خدا

سوي عراق بار سفر بستي بي حجيز



بايد برند پردگيان تو را به شام

بي پرده بر فراز شترهاي بي جهيز



گردي تو كشته و بسر كشته ي تو، خاك

ريزد سكينه بر سر گيسوي مشگ بيز



خواهي اگر شفيع محبان شوي به حشر

بر عهد خود وفا كن و خون بيش از اين مريز



گفتا به عهد همچو مني كي بود خلاف

شمشير خويش كرد پس آنگاه در غلاف



از اثبات الوصيه مسعودي نقل شده كه گفته است: به روايتي آن حضرت هزار و هشتصد مرد جنگي از ايشان را بكشت. و ابن شهرآشوب گفته: پيوسته آن حضرت جنگيد تا آنكه هزار و نهصد و پنجاه مرد از ايشان را بكشت و اين غير از زخمي ها بود. در اين وقت بود كه پسر سعد به قوم خود گفت: «الويل لكم أتدرون لمن تقاتلون؟ هذا ابن الانزع البطين، هذا ابن قتال العرب، فاحملوا عليه من كل جانب». يعني؛ واي بر شما! آيا مي دانيد با چه كسي مي جنگيد؟ اين فرزند علي بن ابيطالب «الأنزع البطين» [2] است، و


اين پسر كشنده عرب است، پس از هر سو بر او حمله كنيد.

در اينجا بود كه چهار هزار نفر كمان دار آن حضرت را هدف آماج تيرهاي خود قرار داده و او را تيرباران كردند و ميان او و اهل حرم و سراپرده اش حايل گشتند. امام (ع) كه چنان ديد بر سر آنها فرياد زد: «يا شيعة آل ابي سفيان ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احرارا في دنياكم و ارجعوا الي احسابكم اذ كنتم اعرابا...» يعني؛ اي پيروان خاندان ابي سفيان اگر دين نداريد و از معاد و روز جزا نمي هراسيد لااقل در دنياي خود آزادمرد باشيد و به اصل و گوهر خود بازگرديد اگر عرب هستيد؟

شمر فرياد زد: «اي پسر فاطمه چه مي گويي؟» امام فرمود: «اقول: انا الذي اقاتلكم و تقاتلوني، و النساء ليس عليهن جناح، فامنعوا عتاتكم عن التعرض لحرمي ما دمت حيا.» [3] .



يعني؛ مي گويم: من با شما مي جنگم شما هم با من مي جنگيد و زنان را گناهي نيست، پس سركشان خود را تا من زنده ام از تعرض نسبت به حرم من بازداريد.

شمر گفت: «حق داري،» آن گاه فرياد كشيد از حرم اين مرد دور شويد و آهنگ خود او كنيد كه سوگند به جان خودم او هماوردي بزرگوار است.

يكي از شاعران پارسي زبان ماجراهاي آن روز را كه منجر به اين نامرديها و رذالت ها گرديد اين گونه به نظم درآورده است:



مي سوخت در لهيب تبي آتشين، زمين

مي ساخت پايه هاي غروري نوين، زمان



خورشيد همچو كشتي آتش گرفته اي

آواره بود در دل درياي آسمان



مي ساخت خون و تيغ و شهامت حماسه اي

با عشق و با حقيقت و ايثار توأمان



آزادي و فضيلت، يك سو به هم قرين

خودرأيي و رذالت، آنسو به هم قران






يكسوي، اوج رايت مردان جان به كف

يكسوي موج لشكر خونخوار و جانستان



در عرصه ي نبرد تني چند جان به كف

چون كوه در برابر درياي بيكران



مردي به پاي خواست كه افتد ز پاي ظلم

جاني ز دست رفت كه مانده به جا جهان



در نيمروز گرم كه هر لحظه مي گداخت

در زير آفتاب گدازنده جسم و جان



يك مرد مانده بود و كران تا كران عدو

يك تير مانده بود و جهان تا جهان نشان



در اين چنين دمي بسوي خيمه گاه او

آنجا كه داده بود به نوباوگان امان



لشكر به پيش تاخت كه يابد غنيمتي

جز اين نبود مقصد آن لشكر گران



آن شاهباز اوج فضيلت چو بازديد

اين گونه موج آتش و خون را در آشيان



برپاي خاست و از دل درياي پر ز خون

افراشت قامتي كه قيامت كند عيان



فرياد زد: بهوش اگر نيست دين تو را

آزاده باش و توسن آزادگي بران



اين آخرين كلام خداوند عشق بود

آن دم كه مي گذشت از اين تيره خاكدان



در اين وقت بود كه آن بي شرمان دور از انسانيت حلقه وار آن بزرگوار را احاطه كردند و تشنگي بر آن حضرت غلبه كرده بود و از آن مردم شربت آبي مي طلبيد، و هرگاه كه اسب خود را به سمت فرات به حركت درمي آورد با يك حمله ي عمومي كه به او مي كردند مانع رسيدن او به فرات مي شدند.



پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 45، ص 50 و نظير همين گفتار را شيخ مفيد (ره) در ارشاد، ج 2، ص 116 از حميد بن مسلم روايت کرده است.

[2] «أنزع» به کسي گويند که جلوي سرش مو ندارد و «بطين» کسي را گويند که شکمي برجسته دارد، و اين دو در اوصاف علي (ع) آمده و برخي در معناي آن گفته‏اند علي کسي بود که از شرک و بت‏پرستي «انزع» يعني؛ پاک بود؛ و سينه و دلش از علم و ايمان «بطين» و مملو بود. و ضمنا بايد دانست که مقصود پسر سعد از نقل اين صفات مدح و ستايش علي (ع) نبود بلکه منظور تنقيص و مذمت بود، چنانچه هدفش از ذکر جمله «قتال العرب» تحريک آنها به انتقام‏جويي و يادآوري جنگهاي بدر و احد و حنين و غيره بوده «عليه لعائن الله و الملائکة و الناس اجمعين» وگرنه علي بن ابيطالب (ع) بي‏جهت مردان عرب را نکشت و کساني از اعراب به شمشير آن حضرت (ع) کشته شدند که حاضر نبودند از بت‏پرستي و حمايت از شرک و فساد دست بردارند، و آن بزرگوار نسبت به ديگران کمال عطوفت و مهرباني را داشت و حاضر نبود بي‏جهت مويي از سر آنان کم شود.

[3] شاعر عرب اين سخنان را به نظم آورده است:



قال اقصدوني بنفسي و اترکوا حرمي

قدحان حيني و قد لاحت لوائحه.