گفتاري از پدرش عمر بن خطاب
عمر بن خطاب با همه ي تدابير و سياستي كه در اداره ي كارها از او نقل مي كنند از دست مردم كوفه و تمرد آنها نسبت به واليان و حاكمان خود به تنگ آمده بود و هر وقت كه استاندار و حاكمي براي آنها مي فرستاد پس از چندي او را متهم كرده و تقاضاي عزل او را از عمر مي نمودند، و عمر از اين بابت درمانده شده بود و چون مغيرة از او پرسيد: «چه مصيبت بزرگي تو را اين گونه به فكر فروبرده و درمانده كرده است؟»
عمر گفت: «واي نائبة اعظم من مأة الف لا يرضون عن امير و لا يرضي عنهم امير» يعني؛ چه مصيبتي بزرگتر از اين صد هراز نفر مردم كوفه كه نه از اميري راضي مي شوند و نه
اميري از آنها راضي است. [1] .
پاورقي
[1] فتوح البلدان، ص 279.