سخني از عبدالله بن عمر
مردي از اهل كوفه نزد عبدالله بن عمر آمد و از او درباره ي خون پشه و حكم طهارت و نجاست آن پرسيد؛ عبدالله به او گفت: «اهل كجا هستي؟»
مرد پاسخ داد: «اهل عراق.»
عبدالله شگفت زده گفت: «انظروا الي هذا يسئلني عن دم البعوض! و قد قتلوا ابن بنت رسول الله (ص) و قد سمعته يقول فيه وفي اخيه: هما ريحانتاي من الدنيا»
اين مرد را بنگريد كه آمده و حكم خون پشه را از من مي پرسد در صورتي كه اينها پسر دختر رسول خدا را كشتند و من شنيدم از آن حضرت كه درباره او و برادرش حسن مي فرمود: اين دو گل خوشبوي من از دنيا هستند.