بازگشت

حيله گري و نابكاري دشمن


در روايات آمده است كه رسول خدا (ص) فرموده است: «المؤمن غر كريم و المنافق خب لئيم» [1] ، يعني مؤمن «غر كريم» است و منافق يا فاجر «خب لئيم».

در معناي «غر كريم» و «خب لئيم» شارحان احاديث رسول خدا وجوهي ذكر كرده اند. در اصل لغت «غر» به معناي سادگي و پاكدلي و خوش باوري، و بي اعتنايي به شيطنت ها و تزويرهاي ديگران آمده و در مقابل آن «خب» به معناي خدعه گري و فريبكاري، و شيطنت كاري و امثال آن آمده است.

به گفته ي ابن اثير در نهاية، معناي حديث اين گونه است كه مؤمن به خاطر اشتغال و سرگرم بودن به خودسازي، و تهيه ي توشه براي آخرت و معاد، و زهد در دنيا، از شيطنتها و تزويرها به دور است. به همين خاطر روي همان پاكدلي و خوش باوري خود، و اينكه همه را به ديده ي خوش بيني مي نگرد گاه دچار فريب و مكر دشمنان مي شود، و اگر هم توجه پيدا كند به خاطر شرافت نفس انساني و ملاحظات ديني و اعتقادي و ايماني كه به


خدا دارد هرگز حاضر نيست معامله ي به مثل كرده و فريب را با فريب و بدي را با بدي پاسخ دهد. به اين دليل است كه در برابر بي ايماني و بي تقوايي ميدان را رها كرده و كار را به دشمن واگذار مي كند؛ و شرافت و كمال و شخصيت ايماني و انساني خود را به چند روز زندگاني زودگذر فاني دنيا نمي فروشد؛ و كريمانه و از روي بزرگواري با پيش آمدها برخورد مي كند.

نقطه ي مقابل او منافق و فاجر است كه طبعا فريبكار و خيانت پيشه و پست و فرومايه است، و پيوسته با خدعه و نيرنگ درصدد فريبكاري مردم و رقباي خويش است و حاضر است به هر قيمتي شده براي رسيدن به هدفهاي مادي خود از هر وسيله اي استفاده كند و تن به هر ذلت و پستي داده و به هر جنايت و خيانت و فريبي دست بزند.

برخي از دانشمندان بزرگوار «بله» را نيز در روايت «اكثر اهل الجنة البلهاء» به همين معنا حمل كرده اند به شرحي كه در جاي خود مذكور است و اكنون جاي شرح آن نيست.

يعني همان كه اميرالمؤمنين (ع) درباره ي معاويه و هوادارنش مي گفت كه وقتي شنيد برخي از ياران آن حضرت او را به بي سياستي متهم كرده و معاويه را سياستمدار مي دانند به آنها فرمود: «و الله ما معاوية بأدهي مني ولكنه يغدر و يفجر، و لو لا كراهية الغدر لكنت من أدهي الناس، ولكن كل غدرة فجرة، و كل فجرة كفرة، و لكل غادر لواء يعرف به يوم القيامة، و الله ما استغفل بالمكيدة و لا استغمز بالشديدة.» [2] يعني؛ به خدا سوگند معاويه از من زيركتر نيست ولي او خيانت كرده و گناه مي كند. اگر خيانت نكوهيده نبود من از همه زيركتر بودم ولكن هر خيانتي گناهي است و هر گناهي نافرماني، و در روز قيامت براي هر خيانتكاري پرچم و نشانه اي است كه به آن شناخته مي شود، و به خدا سوگند من غافلگير نخواهم شد به مكر و حيله، و با سختيها عاجز و ناتوان نگردم.

و در جايي ديگر مي فرمايد: «... واويلاه يمكرون بي و يعلمون اني بمكرهم عالم، و أعرف منهم بوجوه المكر، ولكني اعلم ان المكر و الخديعة في النار فأصبر علي مكرهم و لا ارتكب مثل ما ارتكبوا...» [3] يعني؛ واي كه اينان با من مكر كرده و مي دانند كه من به


مكر و فريبشان آگاه هستم، و به راههاي مكر از ايشان آشناترم، ولي من مي دانم كه مكر و نيرنگ در آتش دوزخ است و از همين رو در برابر مكرشان صبر كرده و كارهايي را كه ايشان مرتكب مي شوند من مرتكب آنها نمي شوم...

و در جاي ديگر مي فرمايد: «لولا ان المكر و الخداع في النار لكنت امكر الناس.» يعني؛ اگر مكر و خدعه در دوزخ نبود من مكارترين مردم بودم.



اگر پاي بند من ايمان نبودي

حريفم زبردست دوران نبودي



نبودي اگر پاي در بند فرمان

سمند حريفان بجولان نبودي



در بحارالانوار از كتاب امالي شيخ (ره) به سندش از جبلة بن سخيم روايت كرده كه هنگامي كه مردم با اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب (ع) بيعت كردند به آن حضرت خبر دادند كه معاويه از بيعت با او خودداري كرده و گفته است كه اگر علي بن ابيطالب همانند عثمان مرا به حكومت شام منصوب كند من با او بيعت خواهم كرد. در اين وقت مغيره نزد اميرالمؤمنين آمد و عرض كرد: «اي اميرمؤمنان معاويه را خوب مي شناسي، و كساني كه پيش از تو آمدند او را به حكمت شام منصوب كرده اند، تو نيز تا وقتي كارها رو به راه شود و امر خلافت مستقر گردد او را به حكومت آنجا منصوب دار، و سپس اگر خواستي او را عزل كن!».

اميرالمؤمنين در پاسخش فرمود: «آيا تو عمر مرا تا آن روز، و در فاصله ي مابين نصب و عزل وي، ضمانت مي كني، كه من تا آن وقت زنده باشم؟».

مغيره عرض كرد: «نه».

امام (ع) فرمود: «من هرگز پاسخ خداي را در حكومت وي بر دو نفر مسلمان در شب تار نمي توانم بدهم، و من گمراهان را بازوي خود قرار نخواهم داد. «و ما كنت متخذ المضلين عضدا» ولي كسي را به نزد وي بفرست و او را به پيروي از حقي كه من دارم دعوت كن، چنانچه پذيرفت او مانند مردي از مسلمانان است و در سود و زيان شريك است و اگر نپذيرفت به پيشگاه خدا براي او داوري خواهم برد.

مغيره از نزد آن حضرت بيرون آمد و گفت: «پس براي داوري به نزد خدا ببر!» (يعني او كسي نيست كه با اين وضع بيعت كند) و سپس اشعاري هم در اين باره گفت. [4] .

در نهج البلاغه است كه وقتي درباره ي تقسيم بيت المال كه به طور مساوي ميان مهاجر و انصار و بدون ملاحضات سياسي و قومي و ساير ملاحظات از طرف آن حضرت انجام


شد و مورد اعتراض قرار گرفت، در پاسخ معترضين فرمود: «أتأمروني ان اطلب النصر بالجور فيمن وليت عليه و الله لا اطور به ما سمر سمر، و ما أم نجم في السماء نجما، و لو كان المال لي لسويت بينهم فكيف و انما المال مال الله!! ثم قال علي (ع):

ألا و ان اعطاء المال في غير حقه تبذير و اسراف، و هو يرفع صاحبه في الدنيا، و يضعه في الاخرة، و يكرمه في الناس، و يهينه عند الله، و لم يضع امرو ماله في غير حقه و عند غير اهله الا حرمه الله شكرهم، و كان لغيره ودهم، فان زلت به النعل يوما فاحتاج الي معونتهم فشر خدين و الأم خليل.» [5] .

آيا دستور مي دهيد مرا كه ياري بطلبم به ظلم و ستم بر كسي كه زمامدار او شده ام؟ و به سنت پيغمبر اكرم رفتار نكرده به زيردستان ستم روا داشته خود را مشمول خشم پروردگارم گردانم؟ سوگند به خدا اين كار را نمي كنم مادامي كه شب و روز دهر مختلف و ستاره اي در آسمان (با قوه جاذبه) ستاره اي را قصد مي نمايد هرگز چنين نخواهم كرد. اگر بيت المال مال شخص من هم بود آن را بالسويه ميان مسلمانان تقسيم مي نمودم، پس چگونه يكي را بر ديگري امتياز دهم حال آنكه مال، مال خداست و زيردستان و مستمندان جيره خوار او هستند. پس حضرت (ع) در مفاسد بخشيدن بيت المال به غير مستحق فرمود:

آگاه باشيد كه بخشيدن مال به غير مستحق ناروا و اسراف است و دادن مال به غيرمستحق، دهنده اش را در دنيا (بر حسب ظاهر) بلند مرتبه مي گرداند (گيرنده در پيش او براي خوش آمد اظهار كوچكي و فروتني مي نمايد) و در آخرت او را پايين مي آورد (پست مي سازد چون بيچارگي و عذاب هميشگي را در بر دارد) و ميان مردم او را گرامي داشته و در نزد خدا خوارش مي نمايد (زيرا ارجمند نزد حق تعالي كسي است كه به دستور او رفتار نمايد) و هيچ مردي مالش را بي جا صرف نكرد و به غير مستحق نداد مگر آنكه خداوند او را از سپاسگزاري ايشان بازداشت و دوستي آنان براي غير او بود. پس اگر روزي نعل (كفش) او بلغزد (پيشآمد بدي براي او رخ دهد) و به ياري و همراهيشان نيازمند باشد آنها بدترين يار و سرزنش كننده ترين دوست مي باشند.

و بد نيست توضيح اين مطلب را از زبان يكي از دانشمندان بزرگ اهل سنت بشنويد: ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه در توضيح سخن آن حضرت كه مي فرمايد:


«و الله ما معاوية بأدهي مني...» چنين مي گويد: بدان كه گروهي كه حقيقت برتري و فضيلت اميرالمؤمنين (ع) را نشناخته اند چنين پنداشته اند كه عمر بن خطاب از آن حضرت سياستمدارتر بوده اگر چه علي (ع) از وي داناتر و أعلم بوده است. شيخ الرئيس ابوعلي سينا در كتاب شفا به اين بخش تصريح كرده، و استاد ما ابوالحسن نيز به اين حرف متمايل گشته و در كتاب غرر بدان اشاره كرده است.

دشمنان و مبغضان آن حضرت نيز پنداشته اند كه معاويه از آن حضرت سياستمدارتر و باتدبيرتر در كارها بوده است.

ابن ابي الحديد سپس در مقام پاسخ برآمده و مي گويد:«بدان كه سياستمدار نمي تواند به طور كامل سياست خود را اعمال نمايد و در كار خود توفيق يابد جز آنكه بر طبق رأي خود عمل كند، و كارها را به صلاحديد خود در هر موردي انجام دهد؛ خواه موافق شريعت اسلام باشد و خواه نباشد. اگر در مورد سياست و تدبير كارها بدين گونه كه گفته شد عمل نكرد بعيد است كه كار او سر و صورتي پيدا كرده و رو به راه شود و در هدف خود توفيق يابد.

اميرالمؤمنين (ع) كسي بود كه مقيد به قيود شريعت اسلام بود و خود را ملزم به پيروي از دستورات اسلام مي دانست و ترك آنچه با شرع اسلام موافق نبود و از رأي شخصي سرچشمه مي گرفت، بر خود لازم مي دانست. از اين رو شيوه ي او در خلافت با شيوه ي ديگران كه خود را ملزم به پيروي از شريعت نمي دانستند مخالف بود، آن گاه ادامه داده مي گويد: و ما در اينجا نمي خواهيم ايرادي بر عمر بن خطاب بگيريم، اما عمر هم اجتهاد مي كرد و به قياس و استحسان و نظر خود در برابر دستورات عامه اي كه رسيده بود عمل مي نمود، و به اصطلاح «با رأي و استنباط شخصي عمومات را تخصيص مي زد،» و روي همين مبنا به دشمنان نيرنگ مي زد و به فرماندهان خود دستور مي داد با حيله و نيرنگ عمل كنند. و مردم را به محض آنكه گمان مي كرد مستحق تأديب هستند و بدون آنكه يقين پيدا كند، با تازيانه و شلاق ادب مي كرد؛ و از تأديب افرادي كه مجرم بوده و مستحق شلاق بودند روي مصلحت انديشيهاي خود چشم پوشي مي نمود. و همه ي اين كارها را روي اجتهاد و به حسب اقتضاي نظر خودش انجام مي داد.

ولي اميرالمؤمنين (ع) اين گونه نبود، و در برابر نصوص و (دليلهاي شرعي) عملي انجام نمي داد و توقف مي نمود، و به اجتهاد و قياس عمل نمي كرد، و چنان بود كه


كارهاي دنيا را بر امور دين تطبيق مي داد (نه بر عكس) و همه را در يك مجرا (يعني مجراي دين) قرار مي داد، و عزل و نصبي انجام نمي داد جز روي موازين كتاب و سنت و اسلام.

از اين رو طريقه ي آن دو در مورد خلافت و سياست مختلف و متفاوت بود. گذشته از اين عمر در كارها سخت خشن و تندخود بود، در حالي كه علي (ع) پرحلم و پرگذشت بود. به همين جهت خوي عمر بر قدرت خلافت او افزوده شد چنانچه خوي علي (ع) بر نرمي خلافت وي افزود.

شارح مزبور پس از سخنان زيادي در چند صفحه سياست معاويه را مطرح كرده و سخن دشمنان علي (ع) را كه گفته اند معاويه از علي سياستمدارتر بود عنوان مي كند و از زبان استاد خود ابوعثمان چنين پاسخ مي دهد:

... و برخي را مشاهده كرده ايم كه خود را خردمند و تحصيل كرده و بافهم و درك مي دانند و در واقع از عوام مي باشند و خيال مي كنند از خواص هستند، اينان پنداشتند كه معاويه نظرش در كارها دقيقتر و فكرش صائب تر و دورنگرتر و راه برتر از علي (ع) بوده، در صورتي كه مطلب اين گونه نبوده و براي توضيح مطلب به موضوعي اشاره خواهم كرد تا بدان وسيله خطاي اين گفتار و اشتباه آن براي شما روشن شود.

و آن مطلب اين است كه علي (ع) در جنگهاي خود جز آنچه كه مطابق كتاب و سنت (و موافق اسلام) بود به كار نمي برد، ولي معاويه چنين قيدي نداشت، و بر خلاف كتاب و سنت عمل مي كرد چنانچه بر طبق آن هم عمل مي كرد، و همه ي نقشه ها و حيله ها را چه حلال و چه حرام به كار مي برد، و در جنگ به شيوه ي پادشاه هند در برخورد با پادشاه ايران و چين رفتار مي نمود، ولي علي (ع) اين گونه نبود و مي گفت: «لا تبدؤهم بالقتال، و لا تتبعوا مدبرا، و لا تجهزوا علي جريح، و لا تفتحوا بابا مغلقا...» يعني؛ در جنگ با دشمن آغاز به جنگ نكنيد، و كسي را كه پشت به جنگ كرد دنبال نكنيد، و زخميها را نكشيد، و درهاي بسته را نگشاييد.

او همين شيوه را همه جا عمل مي كرد، و با همه ي افراد اين گونه بود. ولي ديگران اين طور نبودند، آنها براي پيشرفت خود از هيچ كاري دريغ نداشتند، حتي اگر لازم مي ديدند دشمن خود را يكجا همه را در خواب تيرباران مي كردند، و اگر مثلا


سوزاندن كارگرتر از غرق كردن بود، مي سوزاندند. و اگر ويران كردن محصول ممكن بود، زحمت درو كردن را به خود نمي دادند؛ و از مسموم كردن افراد و انتشار اخبار دروغ و اتهام و امثال آن ميان لشكر دشمن پروايي نداشتند. هر كس مقيد بود كه تنها بر طبق كتاب و سنت عمل كند خود را از هرگونه تدبير ديگري كه حد و حصري ندارد نگاه مي دارد، و تنها به همان يك طريق عمل مي كند، و اين هم روشن است كه دروغ بيش از راست، و راههاي حرام بيشتر از راههاي حلال است و اگر انساني را به نام انسان ناميدند راست است، ولي اگر به نام شيطان، سگ، الاغ، گوسفند، شتر و... هر حيوان ديگري ناميدند، دروغ است.همين گونه است ايمان و كفر، و طاعت و معصيت، و حق و باطل، و بيماري و سلامتي، و درست و نادرست.

علي (ع) كسي بود كه دهان خود را بوسيله ي ورع از هر گفتاري بسته بود جز آنچه براي خداي عزوجل و رضاي او بود، و هر دو دست خود را بسته بود جز آنچه مورد رضا و خشنودي خداي تعالي بود، و رضا و خشنودي خود را در رضا و خشنودي خدا مي دانست؛ و رضاي خدا را نيز با معيار و با دليل كتاب و سنت پيدا مي كرد، نه آنچه را مكاران و خدعه گران و نيرنگ بازان به كار مي برند.

مردم تنگ نظر وقتي نيرنگ ها و خدعه هاي معاويه و موفقيت هاي او را در اينباره مشاهده مي كردند، و از علي (ع) چنين نيرنگها و موفقيتهايي را نمي ديدند، به عقل قاصر و فهم اندك خود خيال مي كردند معاويه در تدبير و دورانديشي بر علي (ع) ترجيح دارد. [6] .

اين بود تحليل مطلب، از زبان يكي از دانشمندان بزرگ اهل سنت، ضمن آنكه ما را از شرح و تفصيل بيشتر بي نياز مي كند، و انصافا تحقيق جالب و آموزنده اي است ما نيز بهتر از اين نمي توانيم توضيح بر اين مطلب بدهيم. بدين ترتيب نتيجه مي گيريم كه مردان الهي و تربيت شدگان مكتب ايشان چون امام حسين (ع) معيار و حد و مرزي قايل بودند كه پا را از آن فراتر نمي گذاردند، و حاضر نبودند شرافت و شخصيت انساني و ايماني خود را فداي اين راه كنند؛ ولي دشمنان آنها اين طور نبودند.

نمونه اش را در سخنان مسلم بن عقيل و شيوه ي كار او مي توانيم ببينيم كه وقتي به او


پيشنهاد ترور ابن زياد را به طور غافلگيرانه در خانه ي هاني مي دهند از اين كار خودداري كرده و چون مورد اعتراض قرار مي گيرد پاسخ مي دهد كه رسول خدا (ص) فرمود: «الايمان قيد الفتك»

به شرحي كه قبل از اين در بخش دهم گذشت.

اما عبيدالله زياد [7] و اربابش چون يزيد و معاويه و بني اميه اين گونه نبودند و براي رسيدن به هدف مادي و دنيايي و شهوات نفساني خود از هيچ كاري دريغ نداشتند چه موافق شرع باشد و چه نباشد، چه انسانيت و شرف و دين و ايمان و همه ي فضايل و كمالات سركوب شود و چه نشود، آنها فقط يك هدف داشتند و آن رسيدن به خواسته ي دل بود و بس! واين همان است كه خداي تعالي در مورد آن فرموده است: «أفرأيت من اتخذ الهه هواه و اضله الله علي علم و ختم علي سمعه و قلبه و جعل علي بصره و غشاوة فمن يهديه من بعد الله افلا تذكرون.» [8] .


پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 67، ص 298 و 283. در برخي از روايات به جاي «المنافق»، «الفاجر» آمده است.

[2] نهج‏البلاغه، خطبه 198.

[3] جامع السعادات، ج 1، ص 202.

[4] بحارالانوار، ج 8، ط کمپاني، ص 472.

[5] نهج‏البلاغه، خطبه‏ي 126.

[6] شرح ابن ابي‏الحديد، ج 2 (چهار جلدي ط مصر)، ص 578 - 577.

[7] اهل تاريخ گفته‏اند که عبيدالله در سال 39 هجري متولد شد و مادرش مرجانه زني مجوس بوده که به زنا مشهور بود تا آنجا که زياد بن عبيد شوهرش (پدر عبيدالله) که خود نيز از زنازادگان مشهور تاريخ است در برابر اعتراض مردم و رسوايي مرجانه نتوانست صبر کند، و بالاخره در همان کودکي عبيدالله، او را رها کرد و مرجانه به همسري مرد غيرمسلماني به نام شيرويه درآمد، و عبيدالله نيز در همان خانه‏ي شيرويه نشو و نما کرد، و چون بزرگ شد او را به نزد پدرش عبيدالله فرستادند، و معلوم است که از آن پدر و اين مادر و آن محيط نشو و نماي خانواده چه جرثومه‏ي فساد و خونريزي به وجود مي‏آيد که در سن 21 سالگي از عمر ننگينش آن همه جنايت را در کربلا به دستور او انجام مي‏دهند. (حياة الامام الحسين (ع)، ج 2، ص 448).

[8] سوره‏ي جاثيه، آيه‏ي 23.