بازگشت

آن شب در كوفه چه گذشت؟


چون مردم از دور مسلم پراكنده شدند زماني گذشت و ابن زياد ديگر آن هياهوي مردمي كه به ياري مسلم آمده بودند و از بامدادان تا آن ساعت به گوشش مي خورد نشنيد، به اطرافيان خود گفت: «سر بكشيد ببينيد آيا كسي به چشمتان مي خورد؟» آنان از بالاي قصر سركشيدند و كسي را نديدند، گفت: «خوب بنگريد شايد در زير سايه بانها كمين كرده باشند!» پس از بالاي بام به مسجد آمده تخته هاي سقف را كشيدند و با شعله هاي آتش كه در دست داشتند به پايين نگاه مي كردند، و آن شعله ها گاهي پايين را روشن مي كرد و گاهي آن طور كه مي خواستند روشني نداشت و نمي توانستند درست پايين را بنگرند چراغها از سقف آويزان كردند، و دسته هاي ني به ريسمان بستند و آنها را آتش زده به پايين آويزان كردند تا آنها به زمين رسيد و به اين وسيله زير همه ي سايبانها و دور و نزديك و تمام زواياي مسجد را ديدند تا زير سايباني را كه منبر در آنجا قرار داشت نيز بدان وسيله ديدند و چون كسي به چشم نخورد ابن زياد را از پراكنده شدن مردم آگاهي دادند.

پس در سده ي مسجد را باز كرد و از منبر بالا رفت و همراهان او نيز با او به مسجد درآمدند پس به آنان دستور داد بنشينيد و اين جريان پيش از نماز عشاء بود، آن گاه به عمرو بن نافع دستور داد در شهر فرياد كند: «آگاه باشيد ذمه ي حكومت بري است و خونش به گردن خود اوست هر مردي از سربازان و سرشناسان و بزرگان شهر و جنگجويان كه نماز شام را بخواند جز در مسجد،» يعني همه ي مردان بايد امشب نماز عشاء را در مسجد بخوانند.

ساعتي نگذشت كه مسجد از مردم پر شد سپس منادي او آواز داد و مردم به نماز ايستادند، و نگهبانان خويش دستور داد هنگام نماز او را نگهباني كنند مبادا كسي


ناگهاني بر او حمله كند، و به اين ترتيب نماز را خواند سپس بر منبر بالا رفته و گفت: «اما بعد پس همانا پسر عقيل سفيه نادان چنان كرد كه ديديد از خلاف كاري و دودستگي، پس ذمه ي خدا بري است (و جان و مالش مباح است) آن مردي كه مسلم در خانه ي او پيدا شود، و هر كه او را نزد ما آورد پول خون او را به او خواهيم داد، اي بندگان خدا بترسيد از خدا، و اطاعت و بيعت خود را از دست ندهيد، و بر خود راه عقوبت را نگشاييد، آن گاه به حصين بن نمير كه رئيس داروغه و شهرباني او و از قبيله ي بني تميم بود گفت: «اي حصين بن نمير مادر بر تو بگريد اگر دري از دروازه هاي شهر كوفه باز بماند يا اين مرد از اين شهر به در رود و او را نزد من نياوري! و من تو را بر تمام خانه هاي مردم كوفه مسلط كردم پس ديده باني براي كوچه ها بفرست، و چون صبح شد خانه ها را تفتيش كن و گوشه و كنار آنها را دقيقا بازرسي كن تا اين مرد را براي من بياوري.»

پس ابن زياد به قصر خويش رفت، و براي عمرو بن حريث پرچمي بست و او را امير و فرمانرواي بر مردم ساخت، چون صبح شد در مجلس خويش نشست و اجازه ي ورود به مردم داد، مردم (دسته دسته) به ديدن او آمدند محمد بن اشعث از در وارد شد، ابن زياد گفت: «خوش آمدي اي كسي كه در دوستي ما دورويي ندارد، و بدنام و متهم به دشمني ما نيست،» و او را پهلوي خود نشانيد.