بازگشت

قيام مسلم بن عقيل


اين حوادث ناگوار خيلي به سرعت گذشت و مجموعا از يك روز تجاوز نمي كرد، از آن سو مسلم بن عقيل نيز از آنچه بر سر هاني بن عروه آمده و ماجراهايي كه در قصر حكومتي و دربار عبيدالله بن زياد گذشته بود اطلاعي نداشت.

نخستين كسي كه اين خبر را به مسلم رسانيد شخصي بود به نام عبدالله بن حازم كه گويد: «من از طرف مسلم بن عقيل مأمور شده بودم تا به قصر رفته و از آنچه در آنجا مي گذرد به مسلم بن عقيل گزارش دهم، و چون ديدم كه هاني را زدند و به زندان افكندند فورا بيرون آمده و بر مركب خود سوار شده و به نزد مسلم رفتم و ماجرا را به او گزارش كردم. مسلم نيز به من دستور داد به خانه هاي اطراف خانه ي هاني كه پايگاه طرفداران او بود و چهار هزار نفر مسلح در آن خانه ها به حال آماده باش بسر مي بردند بروم و دستور قيام و حركت را به آنها بدهم، و شعار جنگ را در كوفه سر دهم، و من نيز با جمله ي «يا منصور امت» [1] كه شعار مسلمانان صدر اسلام در جنگها بود مردم را به جنگ فراخواندم از آن سو مسلم بن عقيل پرچم جنگ بسته و چهار تن از ياران بااخلاص و مؤمن خود را بر قبايل تحت فرمان خود امير ساخته و براي هر يك پرچم جداگانه اي بسته و آنها را آماده ي جنگ كرد بدين ترتيب:

1. عبدالله بن عزيز كندي، فرمانرواي كنده؛

2. مسلم بن عوسجه، فرمانرواي مذحج؛

3. ابوثمامه ي صائدي، فرمانده ي قبيله هاي بني تميم و همدان؛

4. عباس بن جعده ي جدلي، فرمانده ي لشكر مدينه؛

و خود مسلم بن عقيل نيز با باقيمانده ي قبايل مراد به سمت دارالاماره حركت كردند. در ارشاد مفيد (ره) آمده كه چيزي نگذشت كه مسجد و بازار از مردم پر شد و


همچنان مردم به هم مي پيوستند تا شامگاه، پس كار بر عبيدالله تنگ شد، و بيشتر كارش اين بود كه درب قصر را نگهدارند مبادا مردم در قصر بريزند و در قصر جز سي تن نگهبان و بيست تن از سران كوفه و خانواده و نزديكانش كسي با او نبود؛ و آن سركردگان مردم كه هوادار بني اميه بودند و در قصر نبودند و از اطراف مي خواستند به او بپيوندند از طرف درب نزديك خانه ي روميان وارد قصر مي شدند، و آنان كه در قصر بودند از بالا سر مي كشيدند و به لشكر مسلم نگاه مي كردند، و آنها به سوي اينان سنگ پرتاب مي نمودند و ناسزا به ايشان مي گفتند، و به عبيدالله و پدرش زياد بد مي گفتند.


پاورقي

[1] يعني، اي ياري‏ده جانش را بگير.