بازگشت

ورود عبيدالله بن زياد به كوفه


مورخان مي نويسند هنگامي كه عبيدالله مي خواست وارد كوفه شود جامه ي خود را عوض كرد و سر و روي خود را بست تا كسي او را نشناسد، و به اين ترتيب وارد شهر شد، و هدف او از اين كار يكي آن بود كه مي خواست مردم او را با امام حسين (ع) عوضي بگيرند و مانع ورود او به شهر نشوند، و ديگر ترس شديد او از مردم كوفه و شمشيرهاي آنان بود، كه اين حكايت از بزدلي و بي شهامتي او مي كند. به هر صورت مي نويسند كه وي به هر محله اي كه مي رسيد مردم كه چشم به راه آمدن فرزند رسول خدا (ص) بودند، و او را مي ديدند به گمان اينكه آن حضرت است بر او سلام كرده و خوش آمد گفته و اظهار مي داشتند: «مرحبا بك يابن رسول الله (ص) قدمت خير مقدم.»

پسر زياد هم پاسخي نمي داد و همچنان به سوي «دارالامارة»، قصر حكومتي، پيش مي رفت. همين كه ازدحام مردم در سر راه او زياد شد مسلم بن عمرو باهلي، كه از همراهان او بود، صدا زد: «كنار برويد، او امير كوفه عبيدالله بن زياد است.»

وي همچنان تا پاي دارالاماره پيش آمد و نعمان بن بشير حاكم وقت كه گمان مي كرد او امام حسين (ع) است دستور داد درهاي قصر را بستند، و چون نزديك قصر رسيد نعمان از بالاي قصر داد زد: «انشدك الله الا تنحيت، و الله ما أنا بمسلم اليك أمانتي و مالي في قتالك من أرب» يعني؛ تو را به خدا سوگند مي دهم كه از اينجا دور شوي زيرا من امانتي كه در دست دارم به تو نخواهم سپرد، و در جنگ با تو نيز نيازي نمي بينم. عبيدالله كه خاموش بود نزديك شد و نعمان نيز سر خود را از كنگره قصر سرازير كرد و عبيدالله به سخن درآمد و گفت: «در بگشا كه خدا كارت را نگشايد كه شبت به درازا كشيد،» در همين حال مردي كه پشت سر او بود شنيد، پس به سوي مردم كه به دنبال او افتاده و مي پنداشتند او حسين (ع) است بازگشت و گفت: «اي مردم به خدايي كه شريك ندارد اين پسر مرجانه است.».

نعمان نيز در را باز كرد و عبيدالله داخل شد و در را به روي مردمي كه به دنبالش آمده بودند بست، و آنان نيز پراكنده شدند.