بازگشت

در حكومت عثمان


دوران حكومت عمر بن خطاب با همه ي ناكاميها و محروميتهايي كه براي خانواده ي رسول خدا (ص) داشت سپري شد، چنانچه اميرالمؤمنين (ع) در خطبه ي شقشقيه فرمود: «فصبرت علي طول المدة و شدة المحنة حتي اذا مضي لسبيله...».

خاندان اميرالمؤمنين نيز مانند خود آن بزرگوار اين مدت را با همه ي ناگواريهايش تحمل كردند، اما متأسفانه با دشواري زيادي كه او براي تعيين خليفه ي پس از خود معين كرده و مهره چيني هايي كه شده بود كار سخت تر شد، و اگر تا به آن روز بني اميه - كه سرسخت ترين دشمنان خاندان رسول خدا (ص) و اسلام بودند - در زير پرده و محتاطانه كارها را رهبري مي كردند، از آن پس با در دست گرفتن حكومت مركزي و نصب خويشان و وابستگان خود در رأس كارها و استانداري ها، يكسره كارهاي حساس و كليدي را از دست مسلمانان متعهد و دلسوز و مؤمنان واقعي به اسلام و رهبر بزرگوارش رسول خدا (ص) خارج ساخته و يكي پس از ديگري آنها را منزوي و خانه نشين كرد، و اگر افراد بزرگي هم مانند ابوذر غفاري و عمار بن ياسر و عبدالله بن مسعود و ديگران زبان به اعتراض مي گشودند و بنابر وظيفه ي شرعي و اسلامي خود امر به معروف و نهي از منكر مي كردند، با ضرب و شتم و انواع اهانت ها روبرو شده و سرانجام به زندان و تبعيد دچار مي گشتند كه ما شرح آن را در جلد اول زندگاني اميرالمؤمنين (ع) نوشته ايم و مي توانيد در آنجا بخوانيد. [1] .

اميرالمؤمنين (ع) اين برهه ي فاجعه آميز از تاريخ اسلام را كه فاجعه هاي زياد ديگري را به دنبال داشت اين گونه توصيف فرمود: «فيا لله و للشوري، متي اعترض الريب في مع الاول منهم حتي صرت اقرن الي هذه النظائر! لكني اسففت اذا سفوا، وطرت اذ طاروا فصغا رجل لضغنه و مال الآخر لصهره مع هن و هن، الي ان قام ثالث القوم نافجا حضنيه بين نثيله و معتلفه، و قام معه بنوا ابيه يخضمون مال الله خضمة الابل نبتة الربيع...» يعني؛ پس بار خدايا (تو مي داني) از تو ياري مي طلبم براي آن شورايي كه تشكيل شد چگونه براي مردم شك و ترديد درباره ي من با آن دو نفر نخستين ايشان (يعني ابوبكر و عمر) پيدا شد و مرا با آن دو برابر دانستند، تا به آنجا كه اكنون اين گونه مردمان (يعني اهل


شورا) هم رديف شده ام ولي باز هم شكيبايي نموده (صبر كردم و) در بلندي و پستي از آنها پيروي نمودم (و روي مصلحت اسلام و مسلمين با ايشان مماشات كردم) و در تمام اين مدت طولاني شكيبايي ورزيده و محنت و اندوه را تحمل كردم.

پس مردي از ايشان (آن پنج نفري كه در شورا بودند) به خاطر حسد و كينه اي كه داشت از حق روگردان شد (مقصود سعد بن ابي وقاص است) و آن ديگر (يعني عبدالرحمن بن عوف) براي دامادي خود (با عثمان) دست از حق شسته (و در راه باطل قدم نهاد) با چيزهاي زشت ديگري (كه باعث اين بيعت شد، يعني تنها رعايت دامادي آن مرد سبب اين كردار خلاف حق و حقيقت نگشت بلكه چيزهاي زشت ديگري نيز در كار بود).

تا اينكه سومين آن گروه (يعني عثمان به خلافت) برخاست در حالي كه انباشته كرد (و پر نمود) هر دو جانب خود را، ميان جاي بيرون دادنش و جاي خوردنش را، به همدستي او پسران پدرش (بني اميه كه خويشاوندان او بودند) شتافتند و مال خدا را چنان (با اشتها) مي خوردند كه شتر گياه (و علف) بهار را مي خورد.»


پاورقي

[1] جلد اول، ص 349 - 345؛ و ماجراي تبعيد ابوذر را نيز به تفصيل در جلد اول زندگاني امام حسن (ع) بخش چهارم نوشته‏ايم به آنجا رجوع شود.