بازگشت

پس از شهادت مادر


شهادت جانگداز و نابهنگام مادر، دومين مصيبت جبران ناپذيري بود كه بر روح لطيف و پاك فرزندان آن معظمه و به خصوص امام حسين (ع) وارد گرديد، و به خوبي روشن است كه هيچ زن ديگري هر قدر پر محبت بود، نمي توانست جاي خالي صديقه ي كبري (س) را براي فرزندان معصوم او پر كند؛ به خصوص با خانه نشيني اميرمؤمنان (ع) و غصب حقوق آن حضرت به وسيله ي ديگران كه باعث مي شد تا هر بار كه به خانه و اطاق پدر مي آمدند غمي بر غمهايشان افزوده شود و به ياد مظلوميت پدر بزرگوارشان بيفتند. زيرا با توجه به سخنان علي (ع) در خطبه شقشقيه كه مي فرمايد: «فصبرت و في العين قذي و في الحلق شجي.» روشن است كه فرزنداني چون حسن (ع) و حسين (ع) با آن هوش و استعداد فوق العاده و خدادادي چنان نبود كه متوجه اين گونه مسائل و غمهاي جانسوز پدر نشوند و بي اطلاع يا بي توجه از كنار آن اندوه بزرگ جانكاه بگذرند.

به خصوص با محدوديتهاي ديگري كه از طرف دستگاه خلافت درباره ي اصحاب رسول خدا (ص) و از جمله اميرالمؤمنين (ع) اعمال مي شد، مانند اينكه خمس و ساير حقوق آنها را به بهانه ي حديثي كه خود ابوبكر رواي آن بود و از رسول خدا (ص) نقل مي كرد كه فرموده است: «نحن معاشر الأنبياء لا نورث ما تركناه صدقة» [1] از ايشان منع كردند.

و به دنبال آن غصب فدك از طرف آنها، طبيعي است كه از نظر مالي نيز خانواده ي رسول خدا (ص) و فرزندان اميرالمؤمنين (ع) در مضيقه و فشار قرار گرفتند.

در دوران خلافت عمر اين محدوديت ابعاد ديگري نيز پيدا كرد، چنانچه اهل تاريخ نوشته اند كه عمر قدغن كرده بود كه احدي از اصحاب رسول خدا (ص) از مدينه خارج


نشود مگر با اجازه ي او، و به اصطلاح آنها را ممنوع الخروج كرده بود كه اين دستور شامل حال اميرالمؤمنين (ع) نيز مي شد، و اين نيز نوع ديگري فشار و تنگنا در زندگي آن خاندان معصوم ايجاد مي كرد كه معلوم نبود عمر بن خطاب روي چه سياستي اين دستور را صادر كرده بود.

البته برخي مانند دكتر طه حسين در صدد توجيه كار عمر بن خطاب برآمده و گفته اند عمر بيم آن را داشت كه آنها به شهرهاي ديگر بروند و مردم را گرد خود جمع كرده و فتنه اي ايجاد كنند. [2] چنانچه خود عمر بن خطاب در جايي ديگر هنگامي كه از او پرسيدند: «چرا امثال يزيد بن ابي سفيان و سعيد بن عاص و فلان و فلان را به حكومت گمارده اي ولي مردان بزرگي همچون علي بن ابيطالب و عباس و طلحه و زبير را رها كرده اي؟»

عمر پاسخ داد: «اما علي بن ابيطالب كه شريفتر و مشهورتر از آن است كه نيازي به حكومت داشته باشد، و آن ديگران را كه نام برديد، من ترس آن را دارم كه به شهرها بروند و فساد برپا كنند.»

در اينجا ايراد و حاشيه ي ابن ابي الحديد را نيز بد نيست بشنويد كه مي گويد: «كسي كه از رفتن آنها به شهرها به عنوان برانگيختن فساد و طمع در خلافت بيم داشت چرا آن روز كه آنها را جزء شوراي شش نفري قرار داد و تصميم گيري در امر خلافت و زمامداري مسلمانان را به آنها واگذار كرد بيم فسادانگيزي و طمع ايشان را در خلافت نداشت؟» [3] .

باري اين سختگيريها و محدوديتهاي بيجا و بر خلاف قانون و ظالمانه سبب شده بود تا اميرالمؤمنين منزوي و خانه نشين گردد و به تدريج از صحنه ي سياست و اجتماع بيرون برود، و به گفته ي يكي از نويسندگان به كلي فراموش گردد [4] اگر هم گاهي به آن حضرت مراجعه مي كردند يا در صدد تبعيد آن حضرت به نحوي برنمي آمدند به سبب نيازي بود كه از نظر بيان احكام فقهي يا ساير مسائلي كه براي اسلام و مسلمين پيش مي آمد به وجود آن بزرگوار داشتند، چون هيچ شخص ديگري نمي توانست در اين باره جاي آن حضرت را بگيرد و پاسخگوي نيازهاي آنها باشد.



پاورقي

[1] الفتنة الکبري، ج 1، ص 17.

[2] همان مأخذ.

[3] شرح نهج‏البلاغه، ابن ابي‏الحديد، ج 9، ص 30 - 29.

[4] حياة الامام الحسين عليه‏السلام، ج 1، ص 297.