بازگشت

آگاهي از جريانات سياسي و اجتماعي


خصوصيت ديگر امام حسين (ع) كه او را مورد توجه جامعه اسلامي قرار داد. و ازطرفي براي حضرت (ع) وظيفه و مسؤوليت ايجاد كرده بود؛ آگاهي و شناخت كامل به تحوّلات فرهنگي، سياسي و اجتماعي جهان اسلام بوده است. اين حقيقت با بررسي نامه هاي حضرت (ع) كه به معاويه نوشتند و خطبه هايي كه در مواقع گوناگون ايراد فرمودند آشكار مي گردد.

امام (ع) در نامه اي به معاويه، پس از بيان برخي جنايات وي مي نويسد:

تو سنّت پيامبر (ص) را ترك كرده و فرمان او را عمداً مخالفت كردي و بدون هدايت الهي به دنبال هواي خود رفتي. آنگاه زياد را به بصره و كوفه مسلّط كردي در حالي كه او دست هاي مسلمانان را قطع كرده، چشمان آنها را نابينا و آنان را به شاخه هاي نخل آويزان مي ساخت. آيا تو قاتل آن دو «حضرمي» نيستي؟ كساني كه زياد به تو نوشت آنها بر «دين علي» هستند و تو به او نوشتي هر كس بر دين و رأي علي است بكش، او نيز به فرمان تو آنها را كشت و مُثْله كرد.... من براي تو جز اين نمي گويم كه تو در حق خود ستم كردي و دينت را ضايع نمودي و امانتي كه در دستت داري مورد سوء استفاده قرار داده و رعيت خود را فريب دادي و با اين اعمال جايگاهت را پر از آتش ‍ نمودي. [1] .

سخنراني امام (ع) براي شخصيت هاي علمي و ذي نفوذ در «منا» بيانگر اين حقيقت است كه آن بزرگوار به مسائل جاري جهان اسلام كاملاً واقف بوده است. امام (ع) در اين سخنراني ضمن يادآوري خيانت هاي معاويه، آنان را مقصر اصلي قلمداد نمود و فرمود:

جريان اداري كشور و صدور احكام دادگاهي و تصويب برنامه هاي كشور بايد به دست دانشمنداني كه امين هستند و به حلال و حرام الهي آگاهي دارند سپرده شود؛ امّا اينك مقامتان را از شما بازگرفته و ربوده اند. اگر شما مرداني بوديد كه بر شكنجه و ناراحتي شكيبا بوديد و در راه خدا حاضر به تحمّل ناگواري مي شديد مقرّرات براي تصويب پيش شما آورده مي شد... مايه تسلّط آنان بر حكومت، فرار شما از كشته شدن و دلبستگي تان به زندگي گريزان دنيا بود. شما با اين روحيه و رويه، توده ناتوان را به چنگال اين ستمگران گرفتار كرديد؛ تا يكي برده وار سركوفته باشد و ديگري بيچاره وار سرگرم تأمين آب و نانش! حكّام خودسرانه در منجلاب سلطنت غوطه ورند و با هوسبازي خويش ننگ و رسوايي به بار مي آورند... [2] .


پاورقي

[1] الامامة والسياسة، ج 1، ص 203.

[2] تحف العقول، ابي محمد الحسن بن علي بن الحسين بن شعبه الحرّاني، ص 3 - 240.