بازگشت

عبدالمطلب بن هاشم


پس از هاشم، عبدالمطلب [1] برجسته ترين فرزندش رياست قريش را عهده دار شد.يعقوبي مي نويسد: «عبدالمطلب در آن روز سرور قريش بود و رقيبي نداشت، چه خدا بزرگواري او را به احدي نداده و از چاه زمزم (در مكّه) و ذوالهَرْم (در طائف) سيرابش كرده بود؛ قريش او را در اموال خود داوري دادند، و در قحطي به مردم خوراك داد تا آنجا كه پرندگان و ددان كوهستان نيز از آن بهره مند گشتند.» [2] .

عبدالمطلب همان شخصيت بزرگواري بود كه پس از حمله ابرهه به مكّه در شهر ماند و در كنار خانه خدا مشغول مناجات گرديد و خداوند متعال اصحاب فيل را (چنانكه در قرآن كريم حكايت آن آمده است) به وسيله پرندگاني در هم كوبيد و نابود ساخت. قريش ‍ بي آنكه چيزي از دست بدهند، به سلامتي به مكّه بازگشتند و بيش از پيش به بزرگواري عبدالمطلب پي بردند تا جايي كه گفتند: عبدالمطلب ابراهيم دوّم است. [3] .

براي پي بردن به ايمان عبدالمطلب، تنها سخن وي در مقابل ابرهه كفايت مي كند؛او به ابرهه گفت: من راجع به مال خود با تو سخن مي گويم، خانه (خدا) را هم صاحبي است كه اگر بخواهد آن را حمايت مي كند. [4] .

ابن اثير مي نويسد: «عبدالمطلب نخستين كسي بود كه در كوه «حرأ» به اعتكاف پرداخت و چون ماه رمضان مي رسيد، به كوه «حرأ» مي رفت و در تمام ماه بينوايان را طعام مي كرد و در صدو بيست سالگي وفات يافت.» [5] .

همچنين مي نويسد: «براي عبدالمطلب بين قريش عظمت و بزرگي خاصّي بود. او زمزم را (چاه اسماعيل بن ابراهيم (ع» را بار ديگر حفر نموده.» [6] .

پدر پيامبر اكرم (ص) عبدالله بن عبدالمطلب در جواني دار فاني را وداع نمود، از اين جهت منابع در بيان خدمات او ساكت هستند. امّا فرزند بزرگوارش حضرت محمّد (ص) حتي قبل از بعثت از چنان عظمتي برخوردار بود كه دوست و دشمن به بزرگي و شخصيت برجسته او احترام قائل بودند. به عنوان مثال در جريان نصب حجرالاسود وقتي قريش كارشان به نزاع كشيده شد زمام امر را به دست آن حضرت (ص) كه معروف به محمّد امين بود سپردند. وي نيز با درايت سنگ را در عباي خويش قرار داد. به نحوي كه همه در آن سهيم باشند و در جاي خودش نصب نمود. و اختلاف را فيصله داد. [7] .


پاورقي

[1] عبدالمطلب عنوان داشت از جمله: عامر، شيبة الحَمْد، سيّد البطحأ، ساقي الحجيج، ابوالسادة العشرة، حافر زمزم و ابراهيم الثاني. (تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 11 و بحارالانوار، ج 15، ص 127، روايت 68، باب 1).

[2] تاريخ يعقوبي، ج 1، ص 250.

[3] همان، ج 2، ص 11.

[4] همان، ج 1، ص 252.

[5] الکامل في التاريخ، ابن اثير، تحقيق علي شيري، ج 1، ص 456.

[6] همان، ص 454.

[7] همان، ص 476.