بازگشت

بيداري روح انقلابي


قيام امام حسين (ع) علت بيداري دوباره ي روح انقلابي در مسلمانان پس از دوره ي طولاني خمود و سستي بوده است. آفتهاي رواني و اجتماعي مانع آن مي شدند كه يك مسلمان از خود وهويت انساني اش دفاع كند. لذا قيام امام حسين (ع) تمام موانع دروني و بيروني اي را كه مانع انقلاب مي شدند، در هم شكست.

فضاي ديني اي كه امويان به واسطه ي آن حكومت فاسد و گنديده ي شان را پوشش داده بودند و ميان مردم و انقلاب مانع مي شد به وسيله ي قيام امام حسين (ع) در هم شكسته شد و چهره ي واقعي حكومت بني اميه آشكار گشت؛ قيام امام حسين (ع) آشكار نمود كه حكومت بني اميه يك حكومت جاهلي است نه ديني و انساني و لذا بايد بر آن شوريد و آن را در هم شكست.

برخي از اصول مسلم اخلاقي كه بين مسلمانان و قيام مانع مي شد، و دستور بر مراقبت آنها مي داد عبارت از سه چيز بود: خود، منافع خود، و موقعيت اجتماعي خود را حفظ كن؛ قيام امام حسين (ع) اخلاق نويني به مسلمانان آموخت كه نبايد تسليم شد، نبايد بر سر مسائل انساني كوتاه آمد و با تمام توان بايد با نيروهاي تبهكار مبارزه نمود و همه چيز را در راه عقيده ات فدا كن.


حب ذات از جمله موانع قيام و انقلاب مي باشد كه آدمي را به محافظه كاري سوق مي دهد؛ اما قيام امام حسين (ع) براي گروههاي زيدي احساس گناه، سرزنش خود و بيزاري از خود خواهي را در پي داشت.

تمام اين عوامل مانع ميان آدمي و انقلاب ميگردد؛ اما قيام امام حسين(ع) تمام اين عوامل را از بين برده و انسانها را كاملا براي قيام آماده نمود. روح انقلابي در زندگي ملتها و حاكمان از جايگاه مهم و ويژه اي برخوردار است.

وقتي روح انقلابي به سردي مي گرايد و آن گاه كه ملتها نسبت به حاكمان سر تسليم فرود آورند، حاكمان در حاشيه امنيت قرار مي گيرند و دست به هر كاري كه مي خواهند مي زنند، بدون اين كه براي كسي حسابي باز كنند اين از جانب حاكمان، اما از جانب توده ي مردم هر چه زمان خمود و سستي روح انقلابي ادامه يابد، چيره شدن بر آن ملت آسان تر خواهد بود و روحيه ي تن پروري و بي عملي در آن نفوذ مي كند و تن دادن به وضع موجود براي او لذيذ و گوارا خواهد شد. از چنين ملتي هرگز نمي توان اميد قيام و تلاش براي تغيير وضع موجود و ابزار وجود در برابر حاكميت داشت. چنين وضعي اصلاح و تحول او را امري سخت دشوار مي نمايد.

امام علي (ع) بسيار مشتاق بود كه روحيه ي انقلابي در ملت زنده و پويا بماند؛ دوست داشت قدرت بر انقلاب دروضعي كه انقلاب لازم است در ميان مردم ماندگار باشد. شاهد اين سخن، كلامي است كه حضرت (ع)در بستر مرگ به فرزندش فرمود: «خوارج را بعد از من نكشيد؛ چون كسي كه طالب حق است و به خطا رفته است همچون كسي نيست كه در پي باطل است و به آن رسيده است». [1] .

علت اين سخن پيداست؛ چون حضرت (ع) با خوارج چنگيد زيرا كه آنها بر حكومتي كه با منافع برتر مردم هماهنگ بود، تحت تأثير انديشه هاي نادرست و بيهوده شوريدند. اما اين موضع خوارج را نسبت به حكومت بني اميه كه آن را حكومتي باطل مي شمردند، تغيير نداد هدف حضرت (ع) اين بود كه جامعه بعد از او عليه خوارج بسيج نشود، چون سكوت جامعه نسبت به خوارج آنها را قدرت مي دهد تا هميشه در برابر حكومت بني اميه بايستند و


بدين ترتيب فضا براي حاكمان بني اميه كاملا آرام نخواهد بود اما به وصيت حضرت (ع) عمل نشد و جامعه عليه آنها بسيج شد و با آنان جنگيدند. با اين همه هميشه به عنوان خاري در كنار حكومت بني اميه وجود داشتند، ولي بنا به دلايلي كه گذشت در آن تأثير نگذاشتند.

براي اينكه تصوير روشن از ميزان تأثير قيام امام حسين (ع) در بيداري روح انقلابي در جامعه ي اسلامي داشته باشيم، خوب است ملاحظه نماييم كه اين جامعه حدود بيست سال كامل به سكون و سكوت دچار شده بود و در خلال اين بيست سال هيچ قيامي- علي رغم و.جود انگيزه ها و عوامل - قبل از قيام امام حسين (ع) رخ نداده بود.

از زماني كه امام علي (ع) به شهادت رسيده بود، حكومت به طور يك دست و خالص از آن امويان گرديد و تا زمان قيام امام حسين (ع) هيچ اعتراض جدي و جمعي نسبت به انواع ظلم و كشتار و چپاول بيت المال توسط امويان واطرافيان آنها، صورت نگرفته بود. موضع بزرگان در برابر اين كارها، ايجاد توجيهات ديني و سياسي بوده است و موضع توده مردم هم موضع تسليم و بندگي. بيست سال - ازسال چهلم تا شصت هجري - بر اين جامعه چنين گذشت و تنها بعد از سال شصت هجري و بعد از قيام امام حسين (ع) تحولي رخ داد. مردم به قيام پرداختند و در انتظار رهبري بودند كه آنها را به قيام وا دارد؛ توده ي مردم هر لحظه آماده ي قيام و شورش عليه حاكمان اموي بودند، اما نياز به رهبري داشتند. هرگاه رهبري پيدا شود، انقلاب هم رخ خواهد داد.

تنها شورش و اعتراضي كه امويان در طول اين سالها با آن روبه رو بودند، شورش خوارج بوده است. اما - چنان كه گفتيم - با جامعه ي اسلامي هماهنگ نبود و لذا چندان به توفيق دست نيافته بودند. حاكميت هم با سربازاني از ساكنان شهرهايي كه شورش از آن جا آغاز شده بود به قلع و قمع خوارج پرداخت. اما آن چه كه بعد از قيام حسين (ع) رخ داد، چيز ديگري بود؛ شورش با بهره گيري از توجه كامل جامعه ي اسلامي بوده است. اسباب و علل آن از انگيزه ي خوارج فراتر بود. عللي برخاسته از واقعيت جامعه؛ ظلم و ستم و محروميت و فقر. حاكمان اموي نتوانستند از سربازان ساكن در مناطق انقلابي به مقابله با اين شورشها استفاده نمايند؛ آنها به خوبي مي دانستند كه يك نوع هماهنگي و سازگاري دروني ميان انقلابيون و غير انقلابيون وجود دارد؛ لذا به واسطه ي سربازاني بيگانه از مناطق انقلابي به مقابله ي اين شورشها روي آوردند. به جلب سربازاني از سوريه و حامياني دائمي در مراكز حكومت پناه آورده بودند.


ه: قيام توابين

نخستين واكنش در برابر شهادت امام حسين (ع) نهضت توابين در كوفه بوده است. وقتي امام (ع) به شهادت رسيد و ابن زياد سربازانش را ازنخيله بازگرداند، شيعيان سخت پشيمان گشته بودند. دريافته بودند كه سخت دچار اشتباه بزرگ شده اند كه به امام حسين (ع) قول ياري و همكاري داده ولي تنهايش گذاشته بودند. امام (ع) در سرزمين شان به شهادت رسيده بود ولي او را ياري نكرده بودند. آنها دريافته بودند كه ننگ و گناهشان در اين حادثه جز به كشتن قاتلان امام (ع) پاك نمي شود. لذا به كوفه نزد پنج تن از بزرگان شعيه به نامهاي، سليمان بن صرد خزاعي، مسيب بن نجبه ي فزاري، عبدالله بن سعد بن نفيل أزدي و عبدالله بن وائل تميمي و رفاعة بن شداد بجلي شتافتند. پس از اجتماع آنها، مسيب بن نجبه چنين سخن آغاز كرد:

«... ما در تزكيه ي نفس مان و تفرقه ي شيعيان ضرور كرده ايم تا اين كه خداوند ما را به نيكان مان آزمود. در يكي از رزمگاههاي نواده ي پيامبر (ص) از دروغگويان بوديم. نامه هاي او به ما رسيد و فرستاده هاي او نزد ما آمدند. از ما در آغاز و فرجام و آشكار و پنهان طلب ياري كرد. اما ما نسبت به او بخل ورزيديم و در كنار ما به شهادت رسيد.


ما نه به دستانمان او را ياري كرده ايم و نه به زبانمان و نه به واسطه ي ثروتمان به او كمك كرده ايم و از قبيله هاي مان به ياري او نرفته ايم. هيچ عذري نزد پروردگارمان و پيامبرمان نداريم. نه به خدا قسم هيچ عذري جز كشتن قاتلان و همدستان آنها نداريد و يا اين كه در اين راه كشته شويد. شايد خداوند بدين وسيله از ما راضي شود...».

سليمان بن صرد خزاعي به عنوان رهبر آنها چنين گفت:

«ما گردن هاي مان را به قدوم خاندان پيامبر (ص) فرود آورده بوديم و به او وعده ياري داديم و آنها را به آمدن تشويق كرده بوديم. اما وقتي كه آمدند، سستي نموديم و ناتواني به خرج داديم. منتظر مانديم تا چه مي شود. تا اين كه فرزند پيامبر (ص) و پاره تن او در ميان ما كشته شد... برخيزيد، كه پروردگارتان خشمگين شده است. نزد همسران و فرزندانتان باز نگرديد تا اين كه خداوند راضي شود. به گمانم او راضي نمي شود مگر اين كه با قاتلانش كارزار كنيد و يا از بين شان ببريد. از مرگ نهراسيد؛ به خدا قسم هرگز كسي از مرگ نهراسيد مگر اين كه خوار و ذليل گشت؛ همچون بني اسرائيل باشيد آن گاه كه پيامبرشان به آنها فرمود: شما به خاطر پرستش گوساله به خودتان ستم كرده ايد؛ پس به سوي پروردگارتان بازگرديد؛ خودتان را بكشيد كه اين نزد پروردگارتان براي شما بهتر است».

سليمان بن صرد به سعد بن حذيفة بن يمان و شيعيان طرفدار او در مدائن نامه نوشت و آنها نيز به دعوت او پاسخ گفته. به مثني بن محربه عبدي در بصره و شيعيان آن جا نامه نوشت، آنها نيز پاسخ مثبت دادند.

نخستين كاري كه آنها پس از شهادت امام حسين (ع) در سال 61 هجري انجام داده بودند، جمع آوري سلاح ودعوت مخفيانه ي مردم به خونخواهي امام (ع) بوده است. شيعيان هم گروه گروه و دسته دسته به آنها مي پيوستند. اين كار همچنان تا مرگ يزيد ادامه داشت و مبلغاني از آنها هم به دعوت مردم پرداختند و تعداد زيادي از مردم بعد از مرگ يزيد به آنها پيوستند و آشكارا به مبارزه با حكومت و منافع شان پرداختند.


اما در شب جمعه، پنج ماه ربيع الاخر، سال 65 ب سوي قبر امام (ع) شتافتند. وقتي به آن جا رسيدند همگي يكباره فرياد برآوردن و گريه سر دادند گفتند:

«پروردگارا، ما فرزند پيامبرمان را وانهاديم؛ به خاطر آن چه كه بر ما گذشت ما را بيامرز و توبه مان را بپذير كه تو توبه پذير و بخشنده اي. به حسين (ع) و ياران شهيد و وفادارش رحمت نماي. پروردگارا ما تو را بر مرگي چون مرگ آنان گواه مي گيريم. اگر ما را نبخشي و رحم نكني، البته از زيانكاران خواهيم بود».

قبر حضرت (ع) را در حالتي ترك گفتند كه خواهان جنگ و نبرد بودند؛ آنها با سربازان اموي به پيكار برخاستند و همگي را از بين بردند. [2] .

توابين بر اين باور بودند كه مسؤوليت شهادت امام (ع) در درجه ي نخست نظام است نه افراد؛ البته آنها مسأله را درست تشخيص داده بودند، لذا مي بينيم كه به شام توجه نمودند و به قاتلان امام (ع)در كوفه چندان توجهي ننمودند.

مطلب قابل توجه اين كه اين قيام از همان مسأله ي احساس گناه و پشيماني و آمرزش خواهي از گناه سرچشمه گرفته است. با مطالعه ي سخنان، نوشته ها و سخنرانيهاي آنها مي توان احساس عميق گناه و پشيماني و گرايش شديد به آمرزش طلبي را دريافت. اين احساسات همگي برخاسته از اين انگيزه ها بود كه آن را صورت قيامي انتحاري در آورده بود. قيام كنندگان در اين جا در پي انتقام و آمرزش گناه بودند و هدفي جز اين نداشتند. آنها در پي پيروزي، حكومت، غنيمت نبوده اند بلكه تنها در پي انتقام بوده اند. توابين با اين يقين و اعتقاد راسخ از سرزمين شان خارج شده بودند كه هرگز به آن جا باز نخواهند گشت. آنها مرگ را انتخاب كرده بودند و لذا وقتي به آنها امان داده شده بود، نپذيرفتند. [3] .

بنابراين اين قيام، هدفهاي اجتماعي مشخص و روشني نداشت؛ بلكه هدف روشن آن، انتقام و آمرزش طلبي بوده است.

مطالب نخستين سخنراني سليمان بن صرد به خوبي نشانگر حالت جامعه ي قبل از قيام امام (ع) و موضع آن در برابر جنبشهاي اصلاحي است. چنان كه بيانگر موضع همين جامعه


در برابر قيام امام (ع) نيز مي باشد. كلمات و واژگان در فقره ي نخست آن تقريبا در بردارنده ي نوعي شرم و حيا، ناتواني، فريب و بي عملي و تن به پستس دادن مي باشد. در ضمن بقيه ي اين سخنراني و ديگر مطالبي كه در تحريك اين قيام گفته شده است، بيانگر آن است كه چگونه قيام امام حسين (ع) همچون آتشفشاني تمام اين معاني و مفاهيم را از بين برده است و به جاي آن انيگزه ي توفنده ي انقلاب و شهادت طلبي را قرار داده است. در مطالبي كه از تاريخ طبري نقل شد دريافتيم كه اين قيام تنها محدود به شيعيان نبوده است بلكه ديگر افراد و گروهها كه در آرزوي تغيير اوضاع و احوال از طريق نابودي سلطه ي امويان به وسيله ي انقلاب بوده اند نيز در آن شرك نموده اند.

از اين كه اين قيام، يك قيام انتقام جويانه و هدفي جز انتقام براي قيام كنندگان در بر نداشت، تعداد اندك قيام كندگان را نيز به خوبي تفسير مي كند.در دفتر ثبت لشكريان سليمان بن صرد، شانزده هزار مرد جنگي بود كه تنها چهار هزار از آنها با او رفته بودند. [4] از شهر مدائن هم تنها صد و هفتاد مرد جنگي اعلام آمادگي كرده بودند و از بصره هم سيصد نفر [5] چون اقدام انتحاري تنها افرادي در سطح بالاي فداكاري و اعتقاد سرشار به اصول را به خود جلب مي نمايد كه اين افراد هميشه اندك اند.

اما اگر منصفانه به واقعيت بنگريم بايد اين قيام را هر چند كه انتحاري بوده است و هدفهاي اجتماعي مشخص نداشته است، جدي تلقي نماييم؛ چون بر جامعه ي كوفه تأثير به سزايي نهاده بود. سخنرانيهاي رهبران اين قيام و شعارهاي آنها، توده ي مردم در كوفه را در قيام عليه حكومت بني اميه بسيج نمود؛ لذا هنوز خبر مرگ يزيد به آنها نرسيده بود كه بر حاكم اموي يعني عمرو بن حريث شوريدند و او را از قصر بيرون كردند و با عامر بن مسعود كه با ابن زبير [6] بيعت كرده بود، صلح نمودند. اين ماجرا، سرآغاز زوال حكومت بني اميه از عراق بوده است.



پاورقي

[1] نهج البلاغه، خطبه‏ي 61. منظور از خطاکاران طالب حق، خوارج و طالب باطل ماندگار معاويه است.

[2] طبري، ج 4، ص 426 تا 436 و 449 تا 473.

[3] طبري، ج 4، ص 469.

[4] طبري، ج 4، ص 452.

[5] همان، ص 466.

[6] همان، ص 404.