بازگشت

پيمان صلح بين امام حسن و معاويه


معاويه حق داشست كه در راه تحريف قيام امام حسين (ع) اگر در روزگار او قيام مي كرد - از اين پيماني كه نتيجه ي صلح امام حسن (ع) با معاويه بود، بهره برداري كند؛ چون توده ي مردم دريافته بودند كه امام حسن (ع) و امام حسين (ع) با معاويه عهد بسته بودند كه تا زماني معاويه زنده است، سكوت كنند. [1] .

اگر امام حسين (ع) عليه معاويه قيام مي كرد، معاويه مي تواسنت فرصت را غنيمت شمرده نسبت به عهد و پيماني كه بسته است، وفادار نباشد.

ما مي دانيم كه امام حسين (ع) در عهد و پيمانش با معاويه، عهد و پيماني شايسته وفاداري نمي ديد بلكه عهد و پيماني بدون رضايت و اراده بوده است؛ پيماني در شرايطي بسته شد كه توان تغيير آن شرايط نبود. معاويه هم آن پيمان را نقض نمود و حرمت آن را نگه نداشت و به خود رنج وفاداري به آن را نداد. اگر عهد و پيمان درستي بود، حسين (ع) بايد از آن شانه خالي ميكرد، چون معاويه آن را نقض كرده بود و هيچ دچار زحمت نشده بود.

اما جامعه ي امام حسين (ع) جامعه اي كه ديدم - آمادگي قيام را نداشت و سلامت و


راحتي را ترجيح مي داد و بر اين باور بود كه حسين (ع) پيمان صلح ببندد و بر حضرت (ع) است كه به آن وفادار باشد. [2] . بيشتر چنين گمان مي رود كه قيام حضرت (ع) اگر در روزگار معاويه دست به چنين كاري مي زد، در عرصه ي سياسي و اجتماعي دچار شكست مي شد؛ وقتي كه جامعه ي اسلامي از زاويه اي به آن بنگرد كه معاويه بر آن روشنگري نمايد؛ يعني همين عهد و پيماني كه حسين (ع) و يارانش آن را نقض كرده اند و آن را به عنوان تمرد و نافرماني غير قانوني به نظر افكار عمومي برساند.

اين شايد همان تفسير پاسخ امام حسين (ع) به سليمان بن صرد خزاعي است كه با او در باب قيام عليه معاويه مشورت كرده بود؛ زماني كه امام حسن (ع) در قيد حيات بود و به او گفت: «هر يك از شما تا زماني كه معاويه زنده است بايد در خانه اش بماند؛ چون اين بيعتي است كه به خدا قسم به آن راضي نبوده ام؛ اگر معاويه بميرد خواهيم ديد» [3] .

و پاسخ وي به عدي بن حاتم طائي كه با او هم در باب قيام مشورت كرده بود و چنين فرمود:

«ما عهد و پيمان بستيم و بيعت نموديم و راهي براي نقض بيعت وجود ندارد» و. [4] .

حضرت (ع) بر اين موضع حتي بعد از مرگ امام حسن (ع) هم پافشاري كرد. كلبي و مدائني و ديگر سيره نويسان چنين آورده اند:


«وقتي حسن بن علي (ع) از دنيا رفت، شيعيان عراق به حركت در آمدند و به حسين (ع) درباره ي خلع معاويه و بيعت با او نامه نوشتند؛ حضرت (ع) نپذيرفت و يادآور شد كه ميان او معاويه عهد و پيماني است و تا زمانش فرا نرسيده است، شكستن پيمان جايز نيست؛ و آن گاه كه معاويه از دنيا برود به آن نظري خواهد افكند». [5]

معاويه از اين حرمتي كه عهد و پيمان در بين مردم وجود داشت، بهره برد. وي اين مطلب را در مكاتبات خود با امام حسين (ع) پيرامون فعاليتش در بسيج جامعه ي اسلامي براي قيام علي حكومت اموي آشكار مي كرد به حضرت (ع) چنين نوشت:

«اما بعد كارهايي از جانب تو به من رسيده است كه اگر درست باشد، به خاطر تو آنها راناپسند مي شمرم؛ به خدا قسم هر آن كس كه عهد و پيمان خدايي بست، شايسته وفاداري است، و شايسته ترين مردم به وفاداري كسي است كه همچون تو داراي منزلت و جايگاهي باشد كه خداوند به تو داده است. به فكر خودت باش و به پيمان خدا وفادار باش؛ هرگاه مرا انكار كني تو را انكار مي كنم و هرگاه با من مكر ورزي با تو مكر خواهم ورزيد و از تفرقه ي اين امت بپرهيز» [6] .

معاويه در اين جا عهد و پيمان را آشكار مي سازد و در پي وفاداري نسبت به آن است. چه بسا مردم از قيام حضرت (ع) دريابند - اگر در روزگار معاويه قيام مي كرد - كه ايشان بر خلاف رأي برادرش حسن (ع) در صلح با معاويه بوده است. امام حسين (ع) هميشه مشتاق آن بود كه اتحاد خود با برادرش در تصميمي كه گرفته بود، آشكار سازد. آن چه كه بر اين مطلب دلالت دارد، پاسخ او به علي بن محمد بن بشير همداني است آن گاه كه امتناع ورزيدن امام حسن (ع) نسبت به درخواست كساني كه بعد از صلح به انقلاب فرا


مي خواندند، يادآور شد و عدم آمادگي جامعه ي اسلامي را براي آنها توضيح داد:

«ابو محمد درست گفت: پس هر يك از شما تا زماني كه معاويه زنده است بايد در خانه اش بماند». [7] .

بنابر اين امام حسين (ع) در روزگار معاويه دست به قيام نزد، چون جامعه هنوز آماده ي قيام نبوده است. [8] اين همان علتي بود كه امام حسن (ع) را به صلح با معاويه واداشت؛ البته بعد از آن كه براي حضرت (ع) روشن شد كه هر تلاشي در درگيري بي فايده خواهد بود. اگر چنين نبود هرگز امام حسن (ع) صلح نمي كرد و امام حسين (ع) هم از قيام عليه معاويه دست برنمي داشت. علت ديگري كه بايد به صلح افزود و امام حسين (ع) را از قيام عليه معاويه بازداشت، شخصيت معاويه بود كه قيام عليه خودش را ناكام مي گرداند. لذا امام حسن (ع) و امام حسين (ع) - با توجه به شرايط آن دو بزرگوار در روزگار معاويه - ناگزير بايد جامعه را براي قيام آماده مي نمودند.

فراخوان براي قيام عليه حكومت اموي در طول دوران معاويه با موفقيت منتشر مي شد و از ظلم و ستم معاويه و دوري وي از نماينده ي شايسته حكومت اسلامي، تغذيه مي كرد. پايان اين فراخوان به پيروزي بزرگي منجر شد كه طه حسين آن را چنين خلاصه مي كند:

«وقتي كه معاويه از دنيا رفت، بسياري از مردم و عموم مردم عراق به طور خاص، دشمني با بني اميه و عشق به اهل بيت را دين شان مي دانستند». [9] .



پاورقي

[1] ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 8.

[2] مرحوم شيخ راضي آل ياسين در کتاب ارزشمندش «صلح الحسن (ع)» ص 252 تا 270 به اين رأي تمايل دارد که حسن (ع) و حسين (ع) با معاويه بر سر خلافت بيعت نکرده بودند. استناد ايشان به متوني است که در برخي از آنها پيمان بين امام حسن (ع) و معاويه آمده است.متوني که ايشان معتقد است بر کنار کشيدن امام حسن (ع) نسبت به هر گونه پايبندي دلالت دارد و اشاره دارد که وي - علاوه بر قدرت سياسي - پيشوايي ديني را هم به معاويه سپرده است. اين نظري است که در پي رد آن نيستيم؛ بلکه چيزي ديگري است غير از آن چه که در متون آمده است و آن شخصيت امام حسن (ع) و معاويه است که اين رأي را تقويت مي‏کند. اما اين واقعيت اصل مسأله را تغيير نمي‏دهد. چون معاويه براي افکار عمومي آشکار کرد که حسن (ع) به معناي ديني و غير ديني بيعت کرده است. مسلمانان هم به بعيت از آن جهت مي‏نگريستند. که نقض و گسستن آن ممکن نيست. رک: «نظام الحکم و الدارة في الاسلام» محمد مهدي شمس الدين، ص 48. رک: «الدولة العربية و سقوطها» ولهاوزن، ص 115 و «سمو المعني في سموالذات» از شيخ عبدالله العلايلي، ص 101 تا 105.

[3] الامامة و السياسة، ج 1، ص 173.

[4] الأخبار الطوال، ص 203.

[5] محسن الامين، اعيان الشيعه، ج 4،بخش اول، ص 181و 182. شيخ مفيد، الارشاد، ص 206، أعلام الوري، ص 220، سيوطي، تاريخ الخلفاء، ص 206. فيليپ حتي، در «تاريخ العرب»، ج 2، ص 252 آورده است که مردم کوفه بعد از مرگ حسن (ع) با امام حسين (ع) بيعت کرده بودند. اين نادرست است؛ آن چه درست است اين که تلاشي صورت گرفت ولي امام حسين (ع) به آن توجهي نکردند.

[6] أعيان الشيعه ج 4 بخش اول، ص 142، الأخبار الطوال، ص 224 و 225 و الامامة و السياسة، ج 1، ص 188و.

[7] الأخبار الطوال، ص 221.

[8] شيخ مفيد، الارشاد، چاپ نجف، 1962، ص 199.

[9] الفتنة الکبري، ص 295.