بازگشت

شخصيت معاويه


بالاترين تصور آن است كه امام حسين (ع) اگر در روزگار معاويه قيام مي كرد، هرگز نمي توانست با قيامش، اين درخشش و پرتوي كه در دل و جان مردم آن را جاودان نموده و آنها را در طي قرنهاي طولاني به پيروي از قهرمانانش واداشته و الهام گر قهرماني و فداكاري گشته، كسب نمايد.

راز آن در شخصيت معاويه و شيوه ي خاص او در برخورد با امور نهفته است. چون معاويه از سياست به منزله ي تكيه گاهي كه حسين (ع) بتواند به انقلابي پر سر و صدا دست يازد، ناآگاه نبوده است، بلكه آن قدر آگاه بود كه دريابد آشكار شدن قيام حسين (ع) عليه او و تحريك مردم، موجب درگير شدن او به جنگهايي است كه پيروزي حاصل بعد از صلح امام حسن (ع) را تحت الشعاع قرار خواهد داد؛ هر چند كه ثمره ي اين پيروزي را از بين نبرد؛ چون او بدون شك از جايگاه و منزلت امام حسين ‘(ع) در دل و جان مسلمانان آگاه بود.

نزديك ترين حدس و گمان در شيوه اي كه معاويه در از بين بردن قيام حسين (ع) اگر در روزگار او قيام مي كرد - اين بود كه قبل از دست يازيدن حضرت (ع) به انقلاب، به مسموم كردن متوسل مي شد؛ قبل از اين كه آن انقلاب جامعه ي اسلامي را كه معاويه بقايش را در


آرامش آن مي جست، متلاطم گرداند.

آن چه كه اين حدس و گمان را تقويت مي كند، شناختي است كه از شيوه ي معاويه در از بين بردن مخالفان در او سراغ داريم. شيوه ي آرماني معاويه در رهايي از آنها، از بين بردنشان با كمترين سر و صدا و تشنج بوده است. معاويه اين شيوه را در از بين بردن امام حسن (ع) و سعد بن ابي وقاص تمرين كرده بود. [1] در از ميان برداشتن مالك اشتر - وقتي كه روانه مصر شده بود - و از بين بردن عبدالرحمن بن خالد بن وليد، وقتي ديد كه مردم شام شيفته ي او شدند - به كار گرفته بود. [2] .

معاويه اين شيوه را در اين جمله معروفش چنين بيان كرده است:

«خداوند را سربازاني از عسل است» [3] .

آن چه كه اين گمان را تا حد اطمينان بالا مي برد اين كه مي دانيم معاويه بر حسين (ع) و هر كس كه از آنان بر حكومتش بيمناك بود، جاسوساني گماشت؛ آنها نيز تمام كارهاي اين افراد را براي معاويه مي نوشتند و آنها از كوچكترين كارها و كم شك انگيزترين كارها غافل نبودند. [4] .

اگر امام حسين (ع) در روزگار معاويه دست به انقلاب مي زد و سپس معاويه او را به همين شيوه كه براي دشمنانش در نظر داشت از بين مي برد، فايده ي اين عمل او چه بود كه از حدود انديشه خارج نمي شد و به واقعيتي تبديل نمي شد كه انسانها با خون و رگ و پيوندشان با آن زندگي كنند. مرگش براي جامعه ي اسلامي چه سودي در برداشت؟ او هم مثل ديگر مردمان به آرامي و بدون سر و صدا از دنيا مي رفت؛ در اين صورت تنها يك علوي به مرگ طبيعي از دنيا مي رفت و موجب غم و اندوه در دل پيروانش، دوستدارانش و شعيه ي پدرش


مي گشت تا اين كه همچون ديگران به فراموشي سپرده مي شد.

اين كجا و آن اصل و مبنايي كه در روزگار يزيد دست به قيام زد كجا؟

به علاوه، معاويه به خوبي مي دانست كه - به عنوان حاكم ديني - شايسته نيست به عملي دست يازد كه توده ي مردم آن را تهديدي براي ديني بشمارند كه به قدرت او حاكم شده است؛ بلكه او بايد به اعمالش صبغه ي ديني ببخشد تا با مقام و مسؤوليتي كه دارد سازگار باشد؛ اما با اقداماتي نمي توان آن را پوشاند پس بايد در خفا و پنهاني آن را انجام دهد. [5] .

رفتار محافظه كارانه اش نسبت به تعاليم ديني او را به صورتي ظاهر ساخت كه از جنبه ي ديني نزد توده ي مردم هيچ ابهامي نداشت؛ علي رغم اين كه روايات تاريخي تأكيد داشتند كه او ملحد است و به چيزي اعتقاد ندارد. تا جايي كه مغيرة بن شعبه را به خاطر چيزهايي كه از او در برخي جلسات شنيده بود، اندوهگين ساخت و درباره او مي گفت او خبيث ترين مردمان است. [6] معاويه از شرايطش براي شرعي جلوه دادن مقام و منزلتش بهره مي برد؛ يعني ادعا مي كرد كه در پي انتقام خون عثمان است و در افكار عمومي در نشست حكميت بعد از صفين به صلح تن دادن براي خلافت و صلح با امام حسن و بيعت مردم با او براي خلافت، آن را آراست.

اگر زمام امور از دست معاويه در مي رفت و جاسوسانش غفلت مي كردند و انديشه به واقعيت مي رسيد و به بازتاب گسترده اي تبديل مي شد، آيا قيام امام حسين (ع) در روزگار معاويه به توفيق مي رسيد؟

آن چه كه در اين جا در پي آن هستيم، پيروزي نظامي نيست، چون قيام او به پيروزي نظامي آتي منجر نمي شود كه حضرت (ع) بتواند به قدرت برسد؛ چون حضرت (ع) از جنبه ي مادي ضعيف بود و معاويه بر عكس در موقعيت بسيار قوي تر. در ضمن ديديم كه از حيث نظامي قيام حضرت (ع) در روزگار يزيد - با اينكه كه قدرت امويان درروزگار او به سبب عدم پذيرش قدرت او از جانب عموم مسلمانان و نزاع قبيلگي در شام به اوج خود رسيده بود -


به شكست انجاميد. [7] .

ما در پي پيروزي قيام حضرت (ع) به معنماي اهداف اجتماعي و انساني اش، آگاه ساختن مردم از وضع ناگوارشان و بر ملا ساختن حكومت بني اميه آن گونه كه هست و دميدن روح تازه و اخلاق تازه در آنان - به گونه اي كه خواهيم ديد كه در روزگار يزيد بر آن قدرت يافت - هستيم. پاسخي كه دراين جا بايد داد، منفي است؛ چون سرنوشت و فرجام كار به شكست در عرصه ي نظامي و درعرصه ي ديگري است كه قيام حضرت (ع) در روزگار يزيد، جايگاه ويژه اي در تاريخ انقلابها مهيا ساخت.

اگر در پي علت شكست قيام امام (ع) - اگر در روزگار معاويه قيام مي كرد - برآييم، آن را در نشانه ي دين مي يابيم كه معاويه بسيار علاقمند بود تا به رفتارش و ديگر اقداماتش در برابر توده ي مردم و در صبغه ي شرعي بخشيدن به آن دست يازد كه در كنار بخش عظيمي از افكار عمومي مسلمانان موفق بوده است.

اين واقعيت، قيام حسين (ع) را اگر قيام مي كرد - از تنها تو جيهش جدا مي ساخت، چون پاسخي كه معاويه و حاميانش براي مردم درباره ي عامل قيام حضرت (ع) داشتند و يا پاسخي كه مردم به خود مي دادند اين بود كه حسين (ع) طالب قدرت و حكومت است؛ و اگر امام حسين (ع) در راه آن چه كه مردم آن را هدف از قيامش تصور مي كردند كشته مي شد، مرگش هيچ بدبني و نفرتي را بر نمي انگيخت و به هيچ يك از اصول و انگيزه هاي حقيقي اش براي قيام بر نمي گشت بلكه چه بسا گروهي از مردم او را مستحق اين مرگ هم مي دانستند؛ و امام حسين (ع) و يارانش هم هيچ طرفي از اين كار نمي بستند كه براي مردم اعلام نمايند، قيامشان براي حفظ دين از تحريف و تغيير توسط معاويه و نجات امت از ظلم او بوده است، مردم هم آنها را تأييد نمي كردند، چون مشكلي در دين نمي ديدند و معاويه هم در دين بدعت نگذاشت وآشكارا مرتكب به منكري نشده بود، بلكه مردم خواهند ديد كه اين سخن شان پرده اي خواهد بود كه مقاصد حقيقي شان را پنهان مي كند.



پاورقي

[1] ابو الفرج اصفهاني در مقاتل الطالبين ص 29 مي‏گويد: «معاويه در پي بيعت گرفتن براي فرزندش يزيد بود و براي او هيچ چيز سنگين‏تر از کار حسن (ع) و سعد بن ابي وقاص نبود که هر دو را مسموم نمود» همچنين رک: سيد امير علي، مختصر تاريخ العرب، ص 62.

[2] جرجي زيدان، التمدن الاسلامي، ج 4، ص 71.

[3] عيون الأخبار، ج 1، ص 201.

[4] اعيان الشعيه، ج 4، بخش اول،«معاويه در مدينه جاسوساني داشت که تمام امور را براي او مي‏نوشتند؛ مثلا براي او نوشته بودند: حسين بن علي (ع) کنيزش را آزاد نمود و همسرش داد...».

[5] حسن ابراهيم حسن، تاريخ الاسلام السياسي، ج 1، ص 533.

[6] ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 357.

[7] نزاع بين قيس و کلب يا بين مصر و يمن در روزگار يزد به اوج خود رسيده بود و سپس به سبب اختلاف بر سر جانشين معاويه‏ي ثاني که از حکومت کناره گرفت و به سبب آن جنگ بين قبايل در گرفت؛ رک: ولهاوزن، الدولة العربيه، ص 165 تا 173 و بروکلمان. تاريخ الشعوب الاسلاميه، ج 1، ص 156 و 157.