بازگشت

چرا امام حسين در روزگار معاويه دست به قيام نزد


زمينه هاي قيا عليه حكومت بني اميه در روزگار معاويه زياد بود و امام حسين (ع) هم آنها را به خوبي مي دانست و در تعداد نامه هايي كه براي معاويه نوشت و پاسخهايي كه به آن نامه ها داده شد، به اين مسائل اشاره كرده است. اين نامه ها فراوان است كه به برخي اشاره خواهيم كرد.مثلا در نامه اي آمده است:

«هيهات اي معاويه، صبح و روشني، سياهي شب را رسوا نمود و درخشش نور خورشيد، نور چراغ را زير نور خود گرفت. برتري دادي و از حد گذشتي و انحصار طلبي نمودي تا اين كه ستمگري نمودي؛ منع كردي تا حدي كه بخيل گشتي، ستم نمودي و از حدود خارج شدي. به صاحب حق بهره اش را ندادي تا اين كه شيطان بهره ي فراوان و سهم كاملش را برگرفت...» [1] .

در نامه اي ديگر چنين نوشت:

«اما بعد، نامه ات به من رسيد و در آن يادآور شدي، اموري از من به تو رسيد كه تو از آن امور نسبت به من روي برتافتي و حال آن كه من بدون آنها نزد تو شايسته ام. [بدان] كه خوبي ها به اين امور كه تو گفتي ره نمي برد و تنها خداوند آن را جبران مي كند».


اما اين كه يادآور شدي چيزي از من به تو رسيد؛ بدان كه چاپلوسان سخن چينان، تفرقه افكنان ميان جمع آن را بد رسانده اند، دروغ گفته اند، گمراهان».

«من خواستار جنگ با تو نيستم و با تو اختلافي ندارم؛ من در ترك آن از جانب تو از خداوند بيمناكم و عذر دارم به سوي تو و دوستان ستمگر و ملحد تو؛ حزب ستمگران و دوستان شياطين».

«مگر تو قاتل حجر بن عدي، ازمردم كنده و ياران نمازگزار و عابد او نيستي كه بر ستم برآشفتند و بدعت را رسوا نمودند و امر به معروف ونهي از منكر مي نمودند و در راه خدا از سرزنش سرزنش گران بيمناك نبودند. تو آنها را از سر ستم و دشمني بعد از آن كه سوگند استوار خوردي و عهد و پيمان جدي به آنان سپردي، آنها را كشتي؛ قول دادي كه به خاطر اتفاقي كهب ين تو و آنها رخ دهد آنها را مؤاخذه نكني؛ تو با اين كار نسبت به خداوند جرأت پيدا كردي و گستاخ شدي و به عهد و پيمان او بي اعتنايي كردي.

«مگر تو قاتل ابن الحمق دوست پيامبر (ص) و خاندان او، آن عبد صالح نيستي و بعد از اين كه أمان دادي او را كشتي؟

مگر تو مدعي نبودي كه زياد بن سميه، تولد يافته بر فرش برده اي از قبيله ي ثقيف است؟ و پنداشتي كه او فرزند پدر توست و پيامبر (ص) فرمود: فرزند از آن خانه اي است كه در آن به دنيا آمد و بدكار بايد سنگسار شود. تو سنت پيامبر (ص) را ترك نمودي و از هواي نفست پيروي نمودي، پس او را بر مسلمانان چيره ساختي تا آنهاه را بكشد و دست و پاي شان را قطع نمايد و چشمانشان را ميل كند و بر صليب كشد. گو اين كه تو از اين امت نيستي و آنها از تو نيستند».

«مگر تو دوست حضرمي ها نبودي كه زيا بن سميه درباره ي آنها نوشت كه آنها بر دين علي (ع) هستند و تو به او نوشتي كه هركس بر دين علي (ع) باشد آنها را بكش و او هم كشت و به فرمان تو مثله كرد. دين علي (ع) همان دين پسر عمويش، محمد (ص) است كه بر تو و پدرت آن را لازم گردانيد و به واسطه ي آن است كه اكنون در جايت نشسته اي.


«گفتي كه به خودت و دينت و امت محمد (ص) بنگر و از تفرقه ميان اين امت و اين كه آنها را وادار فتنه گرداني، بترس؛ [بدان] كه من فتنه اي بزرگتر از حكومت تو بر اين امت سراغ ندارم و براي من و دينم و امت محمد (ص) چيزي بزرگتر و مهمتر از جهاد با تو سراغ ندارم».

«گفتي، اگر تو را منكر شوم، مرا منكر خواهي شد و اگر با تو حيله كنم با من حيله خواهي كرد، پس آن چه كه به نظر تو مي آيد انجام ده و حيله نما. اميد دارم كه حيله ي تو به ضرر نرساند و بر كسي ضرري بدتر از خود تو نباشد؛ چون تو سوار بر مركب جهلت گشته اي و به پيمان شكني شيفته اي. به جانم سوگند كه تو به هيچ شرطي پايبند نيستي و با كشتن آنهايي كه بعد از صلح و عهد و پيمان كشته اي، پيمان شكستي؛ تو آنها را بدين خاطر كشته اي كه ذكر فضيلت ما را مي كردند و حق ما را مهم مي شمردند. البته خداوند فراموش نمي كند كه تو را به تهمت مؤاخذه كند و به خاطر كشتن دوستان او به تهمت و تبعيد اولياي او از خانه هاي شان به ديار غربت». [2] .

لذا پژوهشگر از راز قيام نكردن امام حسين (ع) در روزگار معاويه با وجود بهانه هايي براي قيام، مي پرسد چرا اين بهانه ها و زمينه ها حضرت (ع) را به قيام در برابر معاويه وانداشت و او را به قيام در برابر يزيد واداشت؟

پاسخي كه براي اين پرسش در نظر داريم آن است كه عدم قيام امام (ع) در روزگار معاويه، علل واقع گرايانه دارد كه غفلت از آن ممكن نيست. آن چه در پي مي آيد، خلاصه ي اين اسباب و علل است.



پاورقي

[1] ابن قتيبه، الامامة و السياسة، ج 1، ص 195 و 196.

[2] الامامة و السياسة، ج 1، ص 189 و 190. و أعيان الشيعه، ج 4، بخش اول، ص 143 تا 146.