بازگشت

آثار سياست معايه بر جامعه ي اسلامي


ديديم كه چگونه سياست ظلم و گرسنگي دادن، انگيزه ي آزادي در دل و جان را خفه ساخت و توده ي مردم را واداشت تا به زندگي ذليلانه و زير ستم از ترس دچار شدن به نگون بختي و بيچارگي در زندگي، رضايت دهند. و ديديم كه روح قبيلگي، انسان مسلمان را از هدفهاي بزرگش كه اسلام به او هديه كرده بود بازداشت و او را به هدفهاي ديگري مشغول ساخت كه با ديدگاه تنگ قبيلگي و بت جديد قبيله مربوط مي شد.

لذا يك عامل رواني يعني ترس و عامل اجتماعي يعني وضوح قبيلگي، انسان مسلمان را از انقلاب و اعتراض باز مي دارد و او را به رضايت دادن به زندگي همراه با نگون بختي و محروميت و ظلم تسليم مي كند؛ اما اين دو عامل نمي توانستند رضايت باطني را به خاطر روح پريشان و در عذابش جلب نمايند، بلكه هميشه به خاطر سكوت در برابر حكومت بني اميه و بي عملي در راه پاكسازي جامعه از منكرات، احساس گناه مي كردند. اين احساس گناه مسؤول آن بود كه او را در نهايت به غلبه بر ترس و پاره نمودن غل و زنجير قبيلگي كه اورا در يند كرده بودند، وا دارد.

اما اين ركن سوم از اركان سياست اموي يعني انحراف ديني، مسؤول ايجاد توجيه


ديني وضع اجتماعي نادر جامعه ي اسلاي بوده است. مراد از آن واداشتن توده ي مسلمان به سكوت در برابر انتقاد و بي عملي نسبت به هر گونه تلاش براي تغيير شرايط به وضعيت بهتر بوده است؛ بدين ترتيب احساس گناه از وجدان توده ي مردم پنهان مي ماند و اين احساس همان است كه هرگاه ميزان فشار شدت گيرد، به انقلاب منجر مي شود. اما وقتي احساس گناه از بين رود، جامعه به استقرار خواهد رسيد؛ بنابر اين عامل رواني و ديني فرد را به تسليم شدن سوق مي دهد اما عامل اجتماعي وي را استوار مي سازد، لذا حاكمان مطمئن مي شوند كه اقدامات آنها هيچ اعتراضي نزد توده ي مردم را بر نخواهد انگيخت.

اين همان وضعيت رواني كساني است كه گرفتار شيوه هاي امويان در تخدير ديني گشته اند؛ اما آنهايي كه گرفتار اين گونه تبليغات نشده اند و دامها و دروغهاي امويان بر آنان كارگر نيفتاد، وضع ديگري داشتند كه غم انگيزتر از اين وضع نبوده است.

وضع اين افراد به دو گانگي شخصيت منجر شد. سياست مالي معاويه و شيوه ي وحشيانه او در شكنجه ي دشمنان بي سلاحش به نفاق و سكوت واداشتن و تظاهر نمودن به خلاف آن چه اعتقاد داشتند - براي رسيدن به دنياي معاويه - و دست يازيدن به روح قبيلگي كه بر آنها تحميل مي شد كه بدون تأمل و انديشه از سران قبله پيروي نمايند، كارگر افتاد. اين وضع نادر و ناگوار، وضعيتي است كه بر آنان تحميل مي شد كه هميشه باورهاي حق شان را پنهان نمايند و آن چه را كه قدرت و حاكميت از آنها مي خواهد، اظهار نمايند. لذا درميان آنها دوگانگي شخصيت به وجود آمد. راز اين وضع ناگورا و تراژديك و دراز مدت كه انقلابيون و شورشگران عليه حاكمان اموي عباسي و ستمگران بعد از آنها در آن به سر مي بردند، به اين دو گانگي شخصيت بارز مي گردد.اين دو گانگي در پراكنده ساختن طرفداران انقلاب با تأثيرگذاري شخصيت خارجي هماهنگ با حاكميت كارگر افتاد. اين بعد از آن بود مكه به انگيزه ي شخصيت ديگرشان، شخصيتي كه حاكميت با آن در ستيز بود و از ميدان به در كرده بود، به ياري هم پيمان بسته بودند. فرزدق اين دو گانگي شخصيت را براي امام حسين (ع) كه او را ديده بود و ازوضع مردم كوفه پرسيده، چنين به تصوير كشيد:

«دلهاي شان با شماست و شمشيرهاي شان بر شما».


طبيعت اين سياست آن است كه جامعه ي اسلامي را به وضع اسفناك و ذلت بار، بيهودگي زندگي و هدفهاي زندگي بكشاند.

طبيعت چنين سياستي آن است كه مسلمان را كه بايد انساني باشد تا نگراني سرنوشت تمام بشريت بر او حاكم باشد و اين پريشاني را به توجه مستقيم و كار مثبتي كه به كاهش گرفتاريهاي بشر در هر مكان منجر شود به انساني با ديدگاه قبيلگي و بسته، تبديل سازد و در درون حصار بسته ي قبيله - همچون قبل از اسلام - محدود شود كه عرب را در چارچوب قبيله محدود مي كرد و مانع رشد شخصيت در خارج از حدود قبيله مي شد، دوباره در روزگار معاويه سر برآورد و تأثير ويرانگرش را بر جاي نهاد.

طبيعي است كه اين سياست او را از يك انسان باورمند كه زندگي اش بر راه راست و مبارزه براي عقيده جريان مي يابد و ديگر انسانها را آزادي مي بخشد و شخصيت از دست رفته ي انساني شان را به آنها باز مي گرداند، به انساني تبديل نمايد كه زندگي اش را بر مبناي عقيد استوار نسازد و چشم اندازي بزرگ او را تشويق ننمايد؛ انساني كه گرايشها و علايق زودگذر و منافع كوچك بر او حاكم گردد و مشغول به امور ناچيز گرداند.

طبيعي است كه اين سياست او را از انساني كه عميقا آگاه است و مي داند كه زندگي شخصي اش به ميزاني كه از آن جامعه ي بشري مي باشد، از آن او نيست وقتي كه حيات جامعه تهديد شود در سايه ي اين تعرض و تهديد حيات او تهديد مي شود. به انساني تبديل كند، كه به زندگي سراسر ذلت وننگ علاقه مند گردد و تن به خواري و پستي دهد.

همچنين طبيعي است كه او را از انساني مبارزه گر عليه ظلم [از هر كسي صادر شود] و ظلم بر خويشتن را نمي پسند و خود را به عدالت وا مي دارد و از ظلم به ديگر ناخرسند است و او را نيز به عدالت فرا مي خواند، به انساني تبديل نمايد كه تنها به خاطر اين كه قدرتي او را مظلوم نساخته است دست از مبارزه بردارد در نهايت تا به ستمگري تبديل شود.

اين سياست او را از انساني كه دريافته است دين، مؤمنان را برده و بنده ي ستمگراني كه به نام دين حكومت مي كنند، نمي خواهد به انساني بدل مي سازد كه حاكمان ستمگر را تأييد مي كند.


و بالاخره او را از انساني كه شورش عليه سياست فقير پروراندن و ايجاد ترس و وحشت را حق مي داند به انساني بدل نمايد كه با انقلابيون به مبارزه پردازد.

تاريخ اين مرحه از زندگي مسلمان پر است از نمونه هايي كه اين تحول، آشكارا رخ داده و جامعه ي اسلامي را به طبيعت خود بار آورده است. مي تواند ايده ي روشن از تأثير اين سياست در جامعه ي اسلامي را به دست دهيم وقتي به مقايسه ي عكس العمل مسلمانان نسبت به سياست عثمان و كارگزارانش و موضع گيري آنها نسبت به معاويه بپردازيم؛ چون عكس العمل در برابر سياست عثمان و كارگزارانش، انقلابي تند از تمام سرزمنيهاي اسلامي مثل مدينه، مكه، كوفه، بصره مصر و شهر نشينان و باديه نشينان بوده است. آيا چنين عكس العمل جمعي را در برابر تهديدهاي معاويه در سياست غير انساني اش نسبت به توده هاي مسلمان مي بينيم؟ با توجه به اين كه ظلم در روزگار معاويه، بيشتر و غارت و فراگيرتر و محروميت امت مسلمان از ثروت و حقوقشان آشكارتر بود.

حقيقت آن است كه هرگز چنين چيزي را نمي يابيم. توده ي مردم كوركورانه و مقلدانه مطيع بوده اند. آري، هر از چندگاهي اعتراضاتي از گوشه و كنار برمي خاست كه دلالت مي كند كه جامعه در زير گام ظلم و ستم به خود مي پيچيد؛ مثل موضع گيري حجر بن عدي و عمرو بن حمق خزاعي و امثال آن [1] ك متأسفانه ريشه دار گشت و به يك جنبش عمومي تبديل نشد و در همان آغاز خاموش گشت و از بين رفت. زماني كه حاكميت سردمداران اين جنبشها را دستگير مي كرد و بدون اين كه جامعه به حركت در آيد كشته مي شدند و هرگاه انساني به مخالفت برمي خاست، به وسيله ي پول خريداري مي شد [2] .

از زماني كه حاكمان مسلمان با گرايش انساني در اسلام به ستيزه برمي خاستند تا آن را به نهادي در خدمت گروه خاص در آورند، علي (ع) و فرزندان و يارانش را به دفاع از اسلام برخاستند و شر آن كس را كه در پي تحريف آن بود، مانع گشتند.

اين كار علي (ع) در تمام دوران زندگي اش بوده است تا اين كه به شهادت رسيد و


فرزندش امام حسن (ع)جانشين او شد و شرايط جامعه ي اسلامي- چه اجتماعي و چه رواني - جامعه را براي انقلاب عليه حكومت بني اميه آماده ساخت و او نيز به شهادت رسيد و امام حسين (ع) تنها ماند.


پاورقي

[1] ابن أثير، الکامل، ج 3، ص 233 تا 243.

[2] چنان که مالک بن هبيره‏ي سکوني که به خاطر قتل حجر و يارانش قرار بود دست به شورش بزند، معاويه صد هزار درهم براي او فرستاد: «او هم گرفت و آرام شد». الکامل، ج 3،ص 242.