بازگشت

سياست ترس و وحشت و گرسنگي


معاويه سياست ترس و وحشت و قتل و گرسنه نگه داشتن توده ي مسلمان و شهرونداني كه با او در گرايش سياسي موافق نبودند، ادامه داد؛ نگاهي گذرا به تاريخ اين دوره از اوضاع مسلمانان اين ادعا را ثابت مي كند.

سفيان بن عوف غامدي، يكي از فرماندهان معاويه چنين مي گويد:

«معاويه مرا فراخواند و چنين گفت: من تو را با لشكري فراوان با ساز و برگ جنگي روانه مي كنم؛ به سمت فرات روانه شو؛ تا اين كه به هيت [1] مي رسي و از آن عبور مي كني. اگر در آن جا لشكري يافتي بر آنان حمله رو شو و گرنه راهت را ادامه ده تا اين كه به انبار حمله نمايي. اگر آن جا هم لشكري نيافتي باز به راهت ادامه ده تا به مدائن حمله ور شوي. اين حمله ها - اي سفيان - بر مردم عراق موجب ترسشان و مايه ي شادي هواداران ما مي گردد و هر كس را كه از مصيبت و حمله بيم دارد به سوي ما فرامي خواند. هر كس را يافتي كه بر رأي و عقيده ي ما نيست، بكش و به هر آبادي كه رسيدي، ويران نما و مال و ثروت را غارت كن؛ چون غارت مال مثل مرگ و دردناك تر از آن است». [2] .


معاويه، ضحاك بن قيس فهري را فراخواند و به او فرمان داد تا به سوي كوفه رود. به او چنين گفت:

«هر عربي را يافتي كه در اطاعت علي (ع) بود، به او حمله ور شويد.»

«پس ضحاك به غارت اموال مي پرداخت و هر عربي را مي يافت كه در اطاعت علي (ع) بود، مي كشت. هنگامي كه از قبيله ي ثعلبيه مي گذشت بر حاجيان حمله ور شد و كالاي شان را ربود. سپس به عمرو بن عميس بن مسعود ذهلي برخورد كرد كه او برادر عبدالله بن مسعود بود؛ و او را هم در راه حج نزديك قطقطانه كشت؛ گروهي از طرفداران او را هم با او از بين برد» [3] .

معاويه، بسر بن ارطاة را خواست و او را به حجاز و يمن فرستاد و به او چنين گفت:

«حركت كن تا اين كه به مدينه مي رسي و مردم را متفرق كن و به هر كس كه رسيدي او را بترسان و اموال هر كس را كه در اطاعت ما نيست، غارت كن. وقتي وارد مدينه شدي، به آنان چنين بنماي كه تو قصد جان آنها را كرده اي و آگاهشان ساز كه بي گناه نيستند عذرشان پذيرفته نيست تا اين كه بپندارند تو بر آنان وارد مي شوي. سپس دست از آنان بردار. مردم ميان مدينه و مكه را بترسان و آواره ي شان نما....».

همچنين به او گفت:

«بر سرزميني وارد نمي شوي كه مردمش به طاعت علي (ع) هستند، مگر اين كه زبانت را بر آنها مي گشايي تا جايي كه دريابند كه هيچ راه نجاتي ندارند و تو بر آنان مسلط هستي؛ سپس رهايشان كن و به بيعت با من دعوتشان نماي؛ هر كس كه سرباز زد او را بكش؛ شيعه ي علي (ع) را هر جا كه يافتي از بين ببر» [4] .

بسر رفت و به مكه و مدينه يورش برد و سي هزار نفر را علاوه بر آنان كه سوزاند، كشت. [5] .


معاويه با اين سياست خشن، بعد از حكميت با مسلماناني كه در گرايش سياسي با او مخالف بودند به كارش ادامه داد. در كشتن و جو ترس و ارعاب و مصادره ي اموال افراط كرد و در زمين به فساد و تباهي پرداخت.

اين سياست را با شهادت امام علي (ع) هم ادامه داد اما اين بار سازمان يافته تر، خشونت بارتر و فراگيرتر بود.

مورخان براين نكته تأكيد دارند كه اين فضاي ترس و وحشت به حدي رسيده بود كه فرد ترجيح مي داد كه به او كافر يا زنديق گفت شود ولي شيعه ي علي (ع) ناميده نشود. [6] وضعيت آنها به جايي رسيده بود كه از بردن نام علي (ع) حتي در احكام ديني كه به فضيلتهايي كه امويان از آن مي ترسيدند، هراس داشتند. لذا مي گفتند: «ابو زينب روايت كرد» [7] ابو حنيفه مي گويد، بني اميه به سخن علي (ع) در احكام ديني توجه نمي كردند و آن را جدي نمي گرفتن و نامي از علي (ع) برده نمي شد.

نشانه ي حضرت (ع) در ميان مشايخ اين بود كه ميگفته: قال الشيخ [8] .

امويان بر مردم وارد مي شدند تا فرزندشان را علي (ع) نام ننهند [9] .

معاويه يك نسخه از دستورالعمل را به كارگزارانش سپرد و چنين نوشت:

«كسي كه چيزي از فضايل علي (ع) و خاندانش را روايت كند، تعهدي به او نداري. لذا سخنرانان در هر كوي و برزن و بر هر منبري به لعن علي (ع) مي پرداختند و از او بيزاري مي نمودند و به او و خاندانش طعنه مي زدند».

«بدترين شرايط را مردم كوفه داشتند، چون شيعيان در آن جا زياد بودند؛ معاويه، زياد بن سميه را بر آنان گماشت و بصره را هم ضميمه آن نمود. او كه شيعيان را مي شناخت، به تعقيب و آزار آنها پرداخت، چون او در روزگار علي (ع) يكي از آنان بود. زياد آنها را در زير هر سنگ و گلي به قتل مي رساند؛ آنها را مي ترساند و دست و پاها را قطع مي كرد و چشمها را ميل مي كشيد و بر تنه ي درخت خرما به صليب مي كشيد. آنها را از عراق آواره


مي ساخت و شخص سرشناسي از شيعيان در آن جا باقي نمي گذاشت.

«معاويه به كارگزارانش در سراسر قلمرو حكومتش چنين نوشت: به هيچ يك از شيعيان علي (ع) و خاندانش اجازه ي گواهي و شهادت ندهيد».

سپس به هر يك از كارگزاران خود در تمام سرزمينها چنين نوشت:

«بنگريد آن كس كه عليه او گواه و شاهد اقامه مي شود، آيا دوستدار علي (ع) و خاندانش است؛ اگر بود نامش را از دفتر پاك نماييد و روزي اش را قطع كنيد. دستور ديگري از پي آن فرستاد كه: هر كس را كه به هواداري اين گروه متهم ساختيد، شكنجه اش نماييد و خانه اش را ويران كنيد».

«اوضاع بر مردم عراق از همه جا سخت تر بود؛ بويژه در كوفه تا جايي كه يكي از شيعيان به خانه ي كسي مي آمد كه به او اعتماد داشت و رازش را به او مي گفت، از خدمتكارش بيم داشت و با او سخني نمي گفت تا اين كه سوگندي سخت ميخورد تا رازش را فاش نسازد.... ماجرا به اين شيوه ادامه يافت تا اين كه حسن بن علي (ع) به شهادت رسيد و باز آشوب و فتنه فزوني گرفت؛ كسي باقي نماند مگر اين كه از جانش بيمناك و يا در زمين آواره بود» [10] .

امام محمد بن علي بن حسين باقر (ع) اين وضع را چنين خلاصه فرمود:

«شيعيان ما در هر سرزميني كشته شدند و به اندك گماني دست و پاها قطع مي شود و هر كس كه اظهار دوستي به ما نمايد به زندان افكنده مي شود و يا اموالش غارت مي گردد و يا خانه اش ويران؛ بلا و مصيبت همچنان زياد مي گردد و اين اعمال تا زمان عبيدالله بن زياد، قاتل حسين بن علي (ع) به اوج مي رسد» [11] .

حاكمان معاويه اين سياست را به طرز وحشيانه و وصف ناشدني بر عراق - مركز تشيع اعمال كرده بودند. زياد ابن سميه - سمرة ابن جندب را بر بصره گماشت و اين فرد خونريز به قتل و كشتار به حد افراط ادامه داد. أنس بن سيرين از كسي كه از وي پرسيد، چنين پاسخ داد:


«آيا سمرة كسي را هم كشت؟ آيا كساني را كه سمرة كشت قابل شمارش است؟ زياد وي را بر بصره گماشت و خود به كوفه آمد و سمرة بن جندب هشت هزار تن را به قتل رساند. زياد به او گفت: آيا بيم داري كه بي گناهي را كشته باشي؟ در پاسخ به او گفت: اگر مثل آنان را بكشم، بيم ندارم» [12] .

ابو سوار العدوي مي گويد:

«سمرة از اقوام من در صبحي، چهل و هفت نفر را كشت كه قرآن را جمع آوري كرده بودند». [13] .

سمرة در مدينه يك ماه ماند و خانه هاي اهل مدينه را ويران ساخت و به نزد مردم مي آمد و كسي نماند زيرا هرگاه به او گفته مي شد او در قتل عثمان دست داشته، فورا او را مي كشت. [14] .

زنان قبيله ي همدان - همداني ها شيعه بودند - را به اسارت گرفت و در بازارها براي فروش برده شدند و اينها نخستين مسلماناني بودند كه در اسلام فروخته شده بودند [15] آن چنان كه بايد براي تقويت حكوم معاويه تلاش كرد و مي گفت: «خداوند معاويه را لعنت كند، اگر من خدا را اطاعت مي كردم آن گونه كه معاويه را اطاعت نمودم، هرگز مرا عذاب نمي كرد» [16] .

زياد بن سميه، مردم را در قصرش جمع مي كرد و آنها را به لعن علي (ع) تشويق مي نمود و هركس كه خودداري مي كرد او را بر شمشير عرضه مي داشت [17] و جز كشتن، او را به انواع شكنجه، شكنجه مي كرد. در سخن مدائني اشاره هايي به آن شده است. اما ابن اثير مي گويد كه دست هشتاد و سه نفر از مردم كوفه را قطع كرده بود [18] در روزهاي آخر حكومتش قصد داشت كه تمام مردم كوفه را به بيزاري و لعن علي (ع) وا دارد و هر كس را كه از اين كار سرباز زند، بكشد يا منزلش را ويران نمايد، اما قبل از اجراي اين انديشه ي شوم از دنيا رفت. [19] .


همه ي اينها در كنار سياست كوچاندن و آواره نمودن بود كه هدفش افزايش مخالفت در عراق بوده است. در متن= ابن ابي الحديد از مدائني اشاره شد كه از مردم كوفه و خانواده هاي شان - كه انقلابي ترين شيعيان بوده اند - پنجاه هزار نفر را در خراسان سكونت داد [20] و بدين وسيله قدرت مخالفت در كوفه و خراسان را با هم در شكست.

اين گزارش مختصري بود از سياستي كه به زندگي و امنيت مردم مي پرداخت، اما سياستي كه به روزي و در آمد آنها مي پرداخت كه از قبلي ها در سياهي و تيرگي و افراط در ستم كمتر نبوده است.

معاويه پس از گسترش كامل سلطه بر تمام سرزمينهاي اسلامي، بنا به طبيعت حكومت جديد مردم را با سخنان زير چنين خطاب نمود:

«اي مردم كوفه، آيا بر اين باوريد كه من با شما به خاطر نماز و زكات و حج جنگيدم؟ من مي دانستم كه شما نماز مي خوانديد و زكات مي داديد و حج به جاي مي آورديد، اما به اين خاطر با شما جنگيدم تا بر شما حكومت نمايم، اين را خداوند به من بخشيده است ولي شما به آن ميلي نداريد. بدانيد كه هر خوني را كه در اين راه ريخته شود، به هدر رفته و هر شرطي كه نموده ام، زير پاهايم مي گذارم»

قبل از اين هم كه صلح عملي شد چنين گفت: «ما به عنوان پادشاه بر اين امر خشنود هستيم» [21] .

البته معاويه نسبت به اين روش كه در پيش گرفته بود، امين بود و هرگز از آن عدول ننمود.

مسلمانان شاهد ظلمي و ستمي از او بودند كه نظيرش را در گذشته نديده بودند. معاويه زيرك تر از آن بود كه براي ستمديدگان روزنه اي وانهد تا به بيان خشم و ناراحتي شان بپردازند؛ بلكه در نگاه به آينده بهتر آن بود كه بسياري را به صبوري و بخشش و شگفتي از خود وا دارد تا او را توصيف نمايند. متون تاريخي و ادبي فراوان، انباشته از داستانهاي صبر و


بخشش معاويه است، اما اندك دقتي حقيقت ماجرا را براي ما روشن مي سازد. اين بخشش تنها به تعدادي از مردم محدود بود و به ديگر توده ي مردم كه سخت نيازمند درهمي بوده اند، سرايت نمي كرد. بخشش معاويه تنها به همين طبقه اشرافي محدود بود كه به وسيله ي آنها به قدرت رسيده بود و توانست از نفوذ سياسي يا ديني آنها به توطئه ها يا جنگهايش مدد گيرد. اين طبقه از روساي قبايل طرفدار او و برخي از اشخاصي تشكيل شده بود كه حوادث نخستين اسلام آنها را به اجبار به مصاحبت با پيامبر (ص) واداشت؛ اگر اين بخششها نبود ترجيحا در صف دشمنان معاويه قرار مي گرفتند و ثروت و بخششهاي فراواني به افراد اين طبقه اختصاص يافت كه ديگر مردم را از خواسته هاي اساسي شان محروم مي ساخت. راويان رسمي (قصه پردازان) به انتشار بخشش معاويه در ميان مردم با استشهاد به بخششهاي گزافش به اين و آن پرداختند؛ راويان اين احاديث را روايت مي كردند و مورخان هم آناه را به عنوان افتخار معاويه ثبت مي كردند.

بخشش معاويه نسبت به برخي از دشمنانش، چيزي از محتواي حقيقت را تغيير نمي دهد؛ چون بخشش دشمنان وي رابه مسالمت جويي وا مي داشت؛ هر چند كه آناه از پايداري ناتوان بودند اما اين امر منافات ندارد كه اگر خواسته هاي آنها برآورده نشود، بر او بشورند؛ در ضمن بر او دشوار نبود كه دريابد بهتر آن است كه با محروم ساختن آنها از امتيازات ثابت به اين دليل كه آنها رؤساي قبايل بوده اند، به شورش وا ندارد.

وقتي به بررسي سياست مالي معاويه مي پردازيم بايد خط فاصلي بين شام و ديگر استانها قرار دهيم؛ چون شام از رفاه حقيقي بهره مند بود و راز آن هم اين است كه لشكر شام، ستون و تكيه گاه معاويه در جنگهايش بوده است و به معاويه ياري نمي رساندند مگر اين كه آنها را به وسليه ي پول و ثروت راضي نمايد. لذا مي بينيم كه براي لشكري كه حدود شصت هزار مرد جنگي بود، شصت ميليون درهم در سال هزينه مي كرد. [22] در ضمن نبايد فراموش كرد كه اين رفاه شانس همه عربهاي شام نبود بلكه براي قبايل يمني هم بود. اما قبايل قيس از دشواري زندگي رنج مي بردند، چون با توجه به اعتمادش به حكومت يمن به قيس اهميتي نمي داد و لذا بخشش او با تأخير صورت مي گرفت؛ يعني بعد از اين كه به واسطه ي قدرت


قبايل يمني بر سلطه ي خويش بيمناك گشته بود. [23] .

اما ديگر استانها، طبقات فقير و تهيدست طعم تلخ فقر و بيچارگي را چشيدند و از انواع بردگي و بيچارگي رنج مي بردند؛ بدون اين كه ميان مسلمانان و اهل ذمه تفاوتي باشد. معاويه به جمع مال توجه جدي مي نمود، بدون اين كه به منابع و شيوه هاي اخذ ماليات توجه نمايد؛ از قدرت خود بر منابع مالياتي و بيت المال، وسيله اي براي تسلط بر دشمنان مغلوب خود، كساني كه توان كنار زدن او از قدرت را نداشتند، استفاده نمود.

اينك برخي شواهد و مدارك در اين باب، معاويه به كارگزاران خود چنين نوشت؛ «بنگريد به آن كس كه عليه او شاهد و گواه اقامه شده است؛ اگردوستدار علي (ع) و خاندانش است، نامش را از دفتر حذف كنيد و حقوقش را قطع نماييد. دردستوري ديگر گفته است: هر كسي را كه به دوستي اين قوم متهم ساختيد، او را سخت شكنجه كنيد و خانه اش را ويران نماييد» [24] .

چه بسيار اتفاق مي افتاد كه انصار بدن گناهي به سبب ياري رساندن به اهل بيت، بدون حقوق مي ماندند. [25] .

اگر يكي از مسلمانان از آنان نافرماني مي كرد، حقوقش را قطع مي كردند، حتي اگر نافرمانان مردم يك سرزمين به طور كامل باشند. [26] .

ازروشهايي كه معاويه در وادار نمدن امام حسين (ع) به بيعت با يزيد به كار مي بست، مرحوم ساختن تمام بني هاشم از حقوقشان بود تا حضرت (ع) بيعت كند. [27] .

به عاملش زياد بن سميه، در عراق چنين نوشت: «زرد و سياه را براي من به صف بكش». زياد هم به كارگزارانش چنين نوشت و به آنها فرمان داد تا ميان مسلمانان طلا و نقره تقسيم نكنند. [28] .

به عاملش، وردان، در مصر چنين نوشت: «بر هر قبطي يك قيراط بيفزاي. اما


وردان از معاويه عادلتر بود و چنين نوشت: «چگونه بر آنان بيفزايم؟ در روزگار آنها [29] بر آنان افزوده نگشت. [30] .

اين كار معاويه در تشويق كارگزاران به جمع آوري مال بود و آنها هم راه هايي براي زياد گرفتن آن اختراع مي كردند [31] بر مردم مالياتي وضع كرد كه در عيدنوروز به او تقديم مي شد و حدود ده ميليون درهم ماليات گرفته مي شد [32] و او نخستين كسي بود كه مال مردم را به طور كامل مي گرفت. [33] .

معاويه، سرزمين مصر را با ثروت و مردمش به عمرو بن عاص به عنوان ثروت حلال به او بخشيد. در سندي كه براي او نوشت آمده است كه معاويه مصر و مردمش را به عنوان بخشش به عمرو بن عاص داده و هرگونه كه مي خواهد، دخل و تصرف نمايد. مصري كه علي (ع) به مالك اشتر، عهدنامه اي نوشت كه از بزرگترين سندهاي حقوق بشر در طول تاريخ به حساب مي آيد ولي نزد معاويه به عنوان يك كالا خريد و فروش مي گردد.

و اينك نمونه اي از رفتار عمرو بن عاص در مصر؛ يكي از اهل ذمه از او خواست تا مقدار جزيه اش را به او اعلام كند، در پاسخ چنين گفت:

«اگر از زمين تا سقف بدهي تو را از آن آگه نخواهم ساخت. چون شما خزانه ي ما هستيد؛ اگر [هزينه] ما زياد گردد، بر شام هم افزون خواهيم كرد؛ و اگر [هزينه] ما سبك گردد، بر شما هم آسان خواهيم گرفت» [34] .

وقتي معاويه بر عراق مسلط شد، بيت المال را از كوفه به دمشق منتقل ساخت، مستمري مردم شام را افزايش داد و از مردم عراق كاست. [35] فلسفه اش را در انباشته سازي ثروت چنين توضيح داد:

«زمين از آن خداوند است و من خليفه ي او، آن چه از ثروت خدا كه مي گيرم از آن من است و آن چه را كه وا مي گذارم، براي من جايز است».


معاويه شيفته ي آن بود كه بر مردم عراق - مركز دوستي اهل بيت - افرادي از دشمنان اهل بيت را حاكم كند تا سياست ترس و وحشت و خوار ساختن و گرسنگي دادن را در آنجا به آساني به مرحله ي اجرا در آورد؛ (بظاهر) امتيازاتي راكه مي توانست به مردم عراق بدهد، اعلام مي كرد اما مي دانست كارگزارانش - به سبب كينه شان - آن را اجرا نمي كنند - بدين سان به شهرتي دست مي يافت بدون اين كه از اصل خصومتش دست برداشته باشد.

باز نمونه اي از فرمان او به مردم كوفه، كه به آنها ده دينار افزوده شود؛ كارگزار او در آن روزگار در كوفه، نعمان بن بشير از مهره هاي عثمان بود و نسبت به مردم كوفه به خاطر طرفداري از علي (ع) كينه داشت. نعمان ازاين كه فرمان را اجرا نمايد سرباز زد. مردم كوفه با او سخن گفتند ولي باز زير بار نرفت.

وقتي عبدالله بن همام سلولي از وي كمك خواست و از او يك قطعه حصير در خواست كرد در پاسخ گفت: «به خدا قسم اجازه نخواهم داد و هرگز آن را اجرا نخواهم كرد» [36] .

بدين ترتيب مسلمانان از ثروت شان محروم شدند تا به رؤساي قبايل، فرماندهان نظامي و دروغگويان به خدا و پيامبر (ص) بخشيده شود.

اين سياست - سياست ترس و گرسنگي - نسبت به همه ي مسلمانان و بويژه هر كسي كه به دوستي علي (ع) و آل علي (ع) متهم بود، به اجرا در مي آمد. دوستي علي (ع) براي حكومت بني اميه به منزله ي سرطاني بود كه سعي در از بين بردن كامل آن نمودند.

(يوليوس و لهاوزن) تصويري از آثار سياه سياسي - اجتماعي به جاي مانده در جامعه ي عراقي آن روز را چنين ارائه مي نمايد:

«مردم عراق در نبرد با شاميان شكست خوردند... و در آمد سرزمين هايي كه بر آن چيره شده بودند، ازدست شان در رفت. به گونه اي شدند كه اندك پاداش بزرگان شان را مي پذيرفتند و تحت فرمان آنها بودند. آن صدقه هايي كه بدان نيازمند بودند، بر آنان چيره بود كه تخفيف يا حذف آن در دست امويان بود. بنابراين جاي شگفتي نيست كه حكومت شام را سلطه ي سنگيني مي يافتند و هرگاه فرصت اجازه مي داد آماده دفع آن بودند.


دشمني نسبت به امويان به سبب دشمني شان به پيامبر (ص) و عقيده ي اسلامي به واسطه ي شكايتها عليه سلطان، فزوني يافت كه اكنون شكايتها از امويان - به عنوان ياران سلطان - تكرار مي شود. كارگزاراني كه در اعمال قدرت بد عمل مي كردند و سرمايه هاي حكومت به جيب تعداد اندكي از مردم مي رفت و غير آنها هيچ بهره اي نداشتند.

سران قبايل و خانواده ها در كوفه از همان اول با اين احساس شريك بودند، اما وضع شان كه مسؤوليت بر دوششان مي افكند، آنها را واداشت تا به احتياط و حكمت عمل كنند و به انقلاب بي هدف دست نيازند؛ بلكه توده ي مردم را از آن باز مي داشتند. چون اينها اكنون به نام صلح و نظام، نفوذشان را تحت تصرف حكومت قرار مي دادند تا وضع شان را در خطر نيندازند. لذا بيش از هر زمان دشمنان شيعيان واقعي گشتند و دشمني شان روز به روز بيشتر مي شد؛ شيعه اي كه هرگز از دست يازيدن به وارثان پيامبر (ص) كوتاهي نكردند، بلكه بيشتر توجه كردند؛ و رويارويي با اشرافيت قبيلگي اوضاع را بر آنها تنگ مي كرد» [37] .



پاورقي

[1] هيت نام محلي بود که کميل فرماندار آن جا بود.

[2] شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 86 - 85.

[3] شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 117 -116.

[4] همان، ج 2، ص 6و 7.

[5] همان، ج 2، ص 17؛ ماجراي مفصل بسر بن ارطاة درهمين جلد ص 3 تا 18 آمده است.

[6] شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 44.

[7] همان، ج 4، ص 73.

[8] مناقب ابو حنيفه، مکي ج 1، ص 117.

[9] شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 17.

[10] شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 44 تا 46.

[11] همان، ج 11، ص 44. 43.

[12] طبري، ج 6، ص 132.

[13] همان، ج 6، ص 122.

[14] همان، ج 6، ص 80.

[15] الاستيعاب، ج 1، ص 165.

[16] ابن اثير، الکامل، ج 3، ص 212.

[17] مسعودي، مروج الذهب، ج 3، ص 35.

[18] ابن اثير، الکامل، ج 3، ص 73.

[19] شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 58 و مروج الذهب، ج 3، ص 35.

[20] بروکلمان، تاريخ الشعوب الاسلاميه، ج 1، ص 128 و فيليپ حتي، تاريخ العرب، ج 2، ص 259 و 260.

[21] ابن اثير، الکامل، ج 6، ص 220.

[22] حسن ابراهيم حسن، تاريخ الاسلام السياسي، ج 1، ص 475.

[23] زيدان جرجي، التمدن الاسلامي، ج 4، ص 74 و 75.

[24] شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 44 تا 46.

[25] زيدان، التمدن الاسلامي، ج 4، ص 76.

[26] زيدان، التمدن الاسلامي، ج 4، ص 76.

[27] ابن اثير، الکامل، ج 3، ص 252 و الامامة و السياسة، ج 1، ص 200.

[28] زيدان، التمدن الاسلامي، ج 4، ص 79.

[29] ظاهرا منظور زمان خلفاست.

[30] تاريخ الاسلام السياسي، ج 1، ص 474.

[31] زيدان، التمدن الاسلامي، ج 2، ص 19.

[32] زيدان، التمدن الاسلامي، ج 2، ص 19.

[33] زيدان، التمدن الاسلامي، ج 2، ص 19.

[34] زيدان، التمدن الاسلامي، ج 4، ص 79 و 80.

[35] يوليوس و لهاوزن، الدولة العربية و سقوطها، ص 158.

[36] ابو الفرج اصفهاني، الأغاني، دارالکتب، ج 16، ص 29 تا 32.

[37] يوليوس ولهاوزن، الدولة العربية و سقوطها، ص 56، 53، 52، 51.