بازگشت

اصلاحات امام علي و موضع رانت خواران نسبت به آن


اصلاحات انقلابي امام (ع) سه حوزه را در بر گرفت:


1- مديريت

2- حقوق

3- ثروت

در رابطه با سياست اداره ي حكومت، حضرت (ع) به عزل كارگزاران عثمان در شهرها اصرار مي ورزيد. كارگزاراني كه از مهم ترين عوامل شورش عليه عثمان، به خاطر ظلم و تجاوزشان و بي كفايتي و بي درايتي نسبت به سياست و اصول حكومت بوده اند. مغيرة بن شعبه با حضرت (ع) در باب كارگزاران عثمان سخن گفت تا آنها بر سر كارشان بمانند ولي حضرت نپذيرفت و هميگي را عزل نمود. طلحه و زبير نيز درباره ي حكومت بر كوفه و بصره با او سخن گفته و به آرامي رد كرد و افرادي ديندار و پاكدامن و دور انديش را به كار گرفت. مثلا عثمان بن حنيف را بر بصره، سهل بن حنيف را بر شام، قيس بن سعد بن عباده را بر مصر گمارد و ابوموسي اشعري را بر كوفه ماندگار نمود. اين شهرها، از شهرهاي بزرگ خلافت در آن روزگار بوده اند. اين اقدام، ضربه ي كوبنده اي به بزرگي و قدرت و نفوذ قريش زد، چون همه ي اين حاكمان از غير قريش بوده اند.

حضرت (ع) خود در باب كارگزاران عثمان و اطرافيان آنها مي فرمايد:

«.... اما دريغم آيد كه بي خردان و تبهكاران اين امت حكمراني را به دست آورند و مال خدا را دست به دست گردانند و بندگان او را به خدمت گمارند و با پارسايان در پيكار باشند و فاسقان را يار و ياور؛ چه از آنان كسي است كه در ميان شما [مسلمانان] شراب نوشيد و حد اسلام بر او جاري گرديد؛ و از آنان كسي كه به اسلام نگرويد تا بخششهايي به او عطا شد» [1] .

در رابطه با حقوق، همه ي مسلمانان را به طور يكسان در باب حقوق و تكاليف در اسلام مخاطب قرار داد؛ چون حقوقي جاهلي وجود داشت كه اسلام آنها را از بين برده كه دوباره در دوران بعد مطرح گشته بود؛ مثلا قريش گذشته اي ريشه دار در حاكميت بر ديگر قبايل عرب داشت كه در روزگار عثمان دوباره مطرح شده بود و انسانهايي كه در گذشته سابقه و


پيشينه اي نيك در نسبت به اسلام و پيامبر (ص) نداشتند، بر مسلماناني با پيشينه ي جهاد وامتحان تنها به صرف اين كه قريشي بودند، برتري داشتند. حضرت (ع) با باطل نمودن اين تفاوتهاي جاهلي چنين فرموده است.

«خوار نزد من گران مقدارتر است تا هنگامي كه حق او را به او برگردانم و نيرومند خوار تا آنگاه كه حق را از او بستانم» [2] .

در رابطه با سياست اقتصادي نيز موضعي سخت و قاطع گرفت كه در رابطه با اين سياست دو نكته مهم مواجه بود؛ يكي ثروتهايي كه در روزگار عثمان به دلايل نامشروع به وجود آمده بود. ديگري شيوه ي توزيع و بخشش بوده است.

حضرت (ع) در نختسين خطبه هاي خود حكم مصادره ي تمام داراييها و موقعيتهاي اقتصادي را كه عثمان به طبقه ي اشراف داده بود، اعلام نمود. چنان كه رسما پيروي از اصل برابري در بخشش را نيز اعلام كرده بود، فرمود:

«اي مردم من نيز يكي از شما هستم؛ بر من است آن چه كه بر شماست و بر شماست آن چه كه بر من است؛ من شما را به شيوه و سنت پيامبرتان مي برم و آن چه را كه او امر كرده در شما اجرا مي كنم. بدانيد هر زميني كه عثمان تقسيم نموده و هر ثروتي كه زا بيت المال بخشيده به بيت المال باز مي گردد؛ كه حق را چيزي باطل نمي گرداند. اگر چيزي بيابم كه به وسيله ي آن زنان به ازدواج در آمده باشند و كنيزكاني به تملك و در سرزمينها تقسيم شده باشند، همه را باز مي گردانم؛ البته در عدالت گشايش است؛ هر كس كه عدالت بر او سخت باشد بداند كه ستم بر او سخت تر است» [3] .

در خطابي ديگر فرموده است:

«... زنهار، هرگز يكي از شما فردا نگويد كه دنيا آنها را غرق كرده است و سرا و كاشانه بر گرفته اند و رودها و جويبارها به راه انداخته اند و بر اسبان تندرو و چالاك سوار گشته اند و كنيزكان با نشاط برگرفته اند و اين بر آنان مايه ي ننگ و زشتي گشته


است. آن گاه كه آنها را در وضعي كه فرو رفته بودند باز مي داشتم و از حقوقشان كه مي دانستند عقب مي افكندم، برافروخته مي شدند و آن را زشت مي شمردند و مي گفتند: پسر ابوطالب ما را از حقوق مان محروم ساخته است! كدام يك از مهاجران و انصار [از اصحاب پيامبر (ص)] معتقد است كه نسبت به ديگري به خاطر مصابحت با پيامبر (ص) برتري دارد. البته برتري و فضل آشكار فردا زند خداوند است و پاداش و اجرش با اوست. هر كس كه به خدا و پيامبرش لبيك گفته و مذهب ما را تأييد كرده و در دين ما وارد گشته و به قبله ي ما روي آورده، حقوق وحدود اسلام را بر خود واجب كرده است؛ و شما اي بندگان خدا، مال و ثروت از آن خداوند است و در ميان شما به تساوي تقسيم مي شود؛ هيچ كس بر كس ديگر برتريندارد و پروا پيشگان فرداي قيامت نزد خداوند بهترين پاداش و برترين مزد را خواهند داشت؛ خداوند دنيا را پاداش و مزد پروا پيشگان قرار نداده است؛ آن چه كه نزد خداوند است براي نيكان بهتر است. فردا كه باز رسيد - اگر خدا بخواهد - صبح هنگام نزد ما آييد؛ چون مالي نزد ماست كه آن را ميان شما تقسيم خواهيم كرد. هيچ يك از شما باز نماند؛ چه عرب و چه غير عرب، چه از اهل بخشش باشند و چه نباشند بايد حاضر شود، اگر مسلمان آزاده باشد» [4] .

فرداي آن روز قيامت كه مردم براي گرفتن مقرري خود مراجعه كردند به كاتب خود، عبيدالله بن أبي رافع فرمود:

«از مهاجران آغاز كن و به هر يك زا آنان سه دينار ببخش و سپس انصار و همچنان مهاجران عمل كن و بقيه ي مردم را نيز به همين شيوه؛ سرخ و سياه و همه را يكسان عمل كن».

سهل بن حنيف گفت: اي پيشواي مؤمنان، اين ديروز برده ي من بود و من امروز آزادش كرده ام. فرمود:


«به او همان گونه مي بخشم كه به تو بخشيدم؛ و به هر دوي آنها سه دينار بخشيد».

حضرت علي (ع) احدي را بر ديگران برتري نداد. «تنها طلحه و زبير، عبدالله بن عمر، سعيد بن عاص، مروان بن حكم و بزرگاني از قريش از اين فرمان سرپيچي كرده بودند» [5] .

بدين ترتيب با سرعت و قاطعيت بر قانون تفاوت طبقاتي كه پيامد اقتصادي و ديني داشت، خط بطلان كشيد و ميان بردگان و آزادگان و افراد صاحب پيشنيه ي در اسلام و مسلمانان جديد تساوي برقرار نمود و برتري ديني را وسيله و ابزاري براي ثروت و موقعيتهاي اقتصادي قرار نداد. چنان كه با اقدام ديگر، قدرت اين طبقه اي كه در روزگار عثمان شكل گرفت تضعيف نمود؛ زماني كه حكم داراييها و زمينهايي را كه عثمان بخشيده، مصادر نمود.

به ميزاني كه اين سياست مايه ي شادي و اميد طبقه ي محروم و فقيري كه زير بار سنگيني ظلم خميده گشته بود، از طرفي مايه ي شكست و خواري قريش و برتري طلبي آنها بر مردم مي گشت. بعد از اين از كجا اين همه ثروت را صاحب مي شدند بدون اين كه لبي از هم گشوده شود و بگويد: از كجا آورده ايد؟

چگونه مي توانستند بعد از اين كه به حاكميت و استبداد ادامه دهند و در سايه ي اسلام، قدرتي را كه در جاهليت داشتند بر مردم تحميل نمايند؟

شايد بزرگان و رهبران فكري طبقه ي ثروتمند به اين فكر افتاده بودند كه علي (ع) را وادارند تا به واسطه ي پيروي از اواز گذشتگان چشم پوشي نمايد و به نرمي و بي تفاوتي با آنها برخورد كند؛ لذا وليد بن عقبة ابن ابي معيط را نزد حضرت (ع) فرستادند. وليد چنين گفت:

«اي ابو الحسن تو به همه ي ما ستم كردي. ما برادران تو و همگنان تو از بني عبد مناف هستيم. امروز با تو بيعت كنيم تا ثروتي را كه در روزگار عثمان به دست آورده بوديم از ما درگذري و قاتلان عثمان را بكشي. و من اگر تو را به هراس افكندم، رهايت مي كنم و ما را به شام بفرست».


حضرت (ع) فرمود:

«اما درباره ي ظلم بر شما، انتقام گرفتن حق شماست؛ اما در گذشتن از آن چه كه به آن دست يافتيد، نمي توانم حق خداوند را نه نسبت به شما و نه غير شما درگذرم» [6] .

وقتي رهبران اي دسته مطمئن شدند كه نمي توانند از طريق چانه زني و تهديد به هدف خود برسند، به پيمان شكني و نقض بيعت روي آوردند. برخي زا آنان نزد علي (ع) آمدند و به حضرت (ع) خبر دادند كه مردم را به پيمان شكني فرا مي خوانند، چون امتيازات اقتصادي و اجتماعي گذشته را از دست داده بودند.

حضرت (ع) به قصد افشاي عناصر فتنه ي جديد براي مردم سخنراني كرد و مسأله را از حد پنهان گويي وپنهان كاري به عرصه ي عمومي منتقل نمود و براي رهبران آن مسأله را روشن نمود و اهدافشان را افشا نمود و توده ي مردم را از اقداماتي كه در پي تبديل نتايج انقلاب به منافع شخصي و بازگشت شرايط گذشته بود، آگاه ساخت. همچنين آنها را آگاه ساخت كه از انقلاب شان جز تغيير چهره ها چيزي عايدشان نخواهد شد.

حضرت (ع) در اين خطبه به عزمش در ادامه ي اجراي عملي روشي كه آغاز كرده بود، تأكيد ورزيد و فرموده است:

«اما اين غنيمت، كه هيچ كس بر كس ديگر برتري ندارد؛ خداوند سهم خود را تعيين نموده و آن هم مال الله است. شما هم بندگان تسلم خداونديد و اين هم كتاب خداوند است كه به آن اقرار نموديم و تسليم آن گشته ايم. سنت پيامبر (ص) هم در ميان ماست؛ هر كس كه به آن خشنود نيست، هر طور كه مي خواهد عمل كند» [7] .

اما اشرافيت جديد، دست بسته نماند بلكه نخستين شورش را در بصره تحت لواي انتقام از خون عثمان برپا نمود كه در حقيقت ساخته و پرداخته ي امويان و غير امويان يعني سودجويان و صاحبان منافع در حكومت عثمان بود كه با حكومت جديد، سازگاري نداشتند. دست اندركاران اين شورش وقتي از همكاري و همراهي امام (ع) در برآوردن


خواسته هايشان نااميد شده بودند؛ در پي آن برآمدند كه زمام امور را به سوي خودشان بكشانند، اما امام (ع) شورش را در نطفه خفه نمد و برخي از هواداران فتنه به شام گريختند، جايي كه حكومت معاويه در آن جا بود و تمام عناصر سودجو در حكومت عثمان را دور خود جمع كرده بود. دربار معاويه هم حكومت جديد را خطر و تهديدي عليه خود و امتيازات طبقاتي خود مي دانست. اين در حالي بود كه حكومت امام (ع) سمت و سوي ناب اسلامي داشت؛ يعني تا آن جا كه در توان داشت - با توجه به شرايط سياسي، اقتصادي و اجتماعي - در پي آن بود كه رفاه، عدالت و امنيت را براي امت محقق سازد اما حكومت معاويه به سمت و سوي ديگري مي رفت و بر تصاحب باطن به وسيله ي پول و برتري دادن گروهي به قيمت محروم ساختن گروه ديگر و بستن راه ها و ايجاد ناامني مبتني بود. معاويه در اين انديشه نبود كه به انگيزه ي ماليات بستن بر كشاورزي و تجارت، بدترين ظلم را در راه به دست آوردن اندك مالي در حق آنان روا داشته است؛ و تا به وسيله ي آن نياز مشتي از رؤساي قبايل عرب را برآورده سازد كه ارتش هميشه آماده ي او را براي سركوب هر گونه حركت آزادي بخش توسط توده ي مردم، تشكيل مي دادند.

طبيعي بود كه شورشي ديگر در برابر اين جريان به رهبري معاويه به وجود آيد؛ يعني صفين، حكميت و بعد نهروان و در نهايت شهادت حضرت (ع) كه نتيجه ي حكميت بوده است. حضرت (ع) در اين مدت تواسنت در دل و جان و انديشه ي مردم، اصول اسلامي در باب حكومت و سياست را بنياد نهد. بعد دوران امام حسن (ع) با آن حوادث توفاني و آبستن دسيسه ها و توطئه ها از جانب فرصت طلبان فرا مي رسد كه حضرت (ع) ناگزير به كناره گيري موقت از حكومت، تحت فشار حوادثي مي گردد كه به جنگي كه در آن خون طرفدارانش بدون دستيابي به نتيجه ي زودرس يا در آينده ي نزديك يا دور به هدر مي رود، برابري نمي كند.

امور به نفع معاويه پيش رفت و توانست بر تمام جهان اسلام با بيعت گرفتن در سال چهل و يك هجري، چيره شود.

سياست امام علي (ع) و شيونه ي برخورد ايشان در امر حكومت و درك ايشان از وظايف حاكم، تهديدي هميشگي عليه معاويه و طرفدارانش و پروژه هاي او در سلطه بر مسلمانان بوده است. اهميت و خطر اين انديشه ها براي معاويه و پروژه هايش تنها به صرف


يك سري افكار و انديشه نبوده است بلكه با امانت و اخلاصي كم نظير در زندگي مسلمانان هم عملي شد. لذا معاويه بعد از پايان يافتن ماجراي حكميت به مبارزه با اين اصول پرداخت و سعي كرد تا زندگي و انديشه هاي مردم را به سمت و سويي شكل دهد كه سلطه ي هميشگي و بدون دردسر و اعتراض را تضمين نمايد.در نتيجه معاويه سياست از بين بردن انگيزه و گرايش به آزادي در مسلمانان و دگرگون ساختن اهداف والاي آن مبارزه به خاطر آن را در پيش گرفت.


پاورقي

[1] نهج البلاغه، مأخذ، 62.

[2] نهج البلاغه، خطبه 37.

[3] نهج البلاغه، 59/1 و شرح نهج البلاغه، 270 - 269 /1.

[4] ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، چاپ دار الساقيه، خ 91، ص 30 و 31.

[5] ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 37 و 38.

[6] شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 38 و 39.

[7] همان ج 7، ص 39 و 40.